نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر هزار برگ منتشر کرد:
داستانهای قصههای دلستان و گلستان دربارهی سنتهای کهن و مفاهیم اخلاقی مربوط به فرهنگ ایران است یا شاید حتی بتوان گفت که مربوط به فرهنگ بشری است. در این داستانها نویسنده تلاش کرده است محتوایی شبیه افسانهها و متون کهن ایرانی و شرقی بنویسد. این در حالی است که داستانها کاملا خلاقه و نو هستند. ماجرای داستانها در چند روستا اتفاق میافتد که البته دو روستای دلستان و گلستان مبنای اصلی وقایع هستند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
مجموعۀ پنج جلدی و مصور قصههای شیرین دلستان و گلستان اثر محمد حمزهزاده نویسندۀ توانای ایران است. تصویرگران این کتاب حسن عامهکن و مجاهده پورشمسیان هستند. محمد حمزهزاده با تجربۀ سالها نویسندگیاش، داستانهای خواندنی مجموعۀ قصههای شیرین دلستان و گلستان را خلق کرده است. ریشۀ تمام داستانهای این مجموعه به فرهنگ کهن ایران و اسلام باز میگردد ولی تمام داستانهای این مجموعه بدیع هستند. جلد اول این مجموعه «خطری برای جمال»، جلد دوم «چوپان و پلیس»، جلد سوم «پناهگاه آهو»، جلد چهارم «راز درخت شاه توت» و جلد پنجم «دزدان گنج» است.
زبان داستانهای مجموعۀ قصههای شیرین دلستان و گلستان ساده و مناسب بچههای کلاس پنجم و ششم دبستان است اما قصههای شیرین آن بزرگسالان را به یاد ضربالمثلهای معروف میاندازد و بزرگسالان نیز از خواندن داستانهای زیبای این مجموعه لذت خواهند برد.
بخشی از داستان خطری برای جمال:
«یک بعداز ظهر گرم تابستان، آقا نبات، خسته از کار روزانه، زیر سایهی درخت کارگاهش نشسته بود و کوزههایش را نگاه میکرد و میشمرد. از صبح پانزده کوزهی کوچک ساخته بود. کوزهها هنوز خیس بودند و تا آمادهی فروش شوند، راه زیادی داشتند. آقا نبات با خودش فکر کرد: «اینها را که بفروشم، با پساندازی که دارم، میتوانم بقیهی جهیزیهی گلپسند را بخرم.» صدای قژقژ چرخهای گاری مردانخان بلند شد. بیموقع آمده بود. چون کوزهای آماده نبود که او ببرد. مردانخان از گاری پیاده شد و کلاه حصیری را از سر برداشت. آقا نبات گفت: «سلام مردان! چی شده؟ بيموقع آمدی؟» مردان که خسته و ناراحت بود گفت: «چه سلامی، چه علیکی آقا نبات؟ آبروی چندین و چند سالهی من را بردی!» آقا نبات مات و مبهوت نگاه میکرد. تازه متوجه شد که روی گاری مردانخان کوزههایی که قبلا به او داده بود، پشتبهپشت چیده شدهاند. گفت: «ای بابا! اینها را چرا برگرداندی؟» مردانخان گفت: «پس چه میگویم؟ آبرویم پیش مشتریها رفت. همهی کوزههایت ترک خوردهاند!» آقا نبات با عصبانیت گفت: «کوزههای من؟» یکی از کوزهها را برداشت و زیر آن را نگاه کرد. علامت مخصوص آقا نبات زیر کوزه بود! کوزه را خوب وارسی کرد. کار، کار خودش بود. اما روی کوزهها ترکهای کوچک و بزرگی بود.»
بخشی از داستان چوپان و پلیس:
«هندوانههای آقا گمان، در دلستان و گلستان و همهی آبادیهای اطراف معروف بود. آقا گمان، هر بار که گاری را بار میزد، 99 هندوانهی کوچک و متوسط و بزرگ روی آن میگذاشت. به میدان دلستان که میرسید، اول اطراف گاری را آبپاشی میکرد، بعد در توبرهی الاغ قدری یونجه میریخت و خیالش که از بابت الاغ راحت میشد، میزد زیر آواز؛ «آهای خانهدار و بچهدار، زنبیل و بردار و بیار! هندوانه دارم رنگ لبو، مثل شکر، قند و عسل!» مردم دلستان که از گرمای هوا کلافه شده بودند، کمکم از خانههایشان بیرون میآمدند و دور گاری را میگرفتند. هرکدام یک هندوانه انتخاب میکردند و میخریدند و با خیال راحت به خانهشان میرفتند. همه مطمئن بودند که هندوانههای آقا گمان از قرمزی و شیرینی و خوشمزگی کم ندارد. هندوانه را در آب حوض رها میکردند و منتظر میشدند که آفتاب غروب کند و از مسجد که برگشتند، هندوانهی خنک را قاچ کنند و بخورند و جگرشان خنک شود. آقا گمان روی گاری ایستاده بود و هرکس هندوانهای را نشان میداد، برایش جدا میکرد و روی ترازو میگذاشت. کمکم بار گاری نصف شده بود و عرق از سر و روی آقا گمان سرازیر بود. با دستمال گلقرمزیاش صورتش را پاک کرد و خواست نفسی تازه کند که صدای غریبهای را شنید.»
بخشی از داستان پناهگاه آهو:
«درست از جایی که خورشید در حال غروبکردن بود، عمو داراب با گاری قدیمیاش در حال بازگشت بود. او مثل هر روز، کوزهها و گلدانهای کارگاه آقا نبات را بار زده بود و به روستای گلستان برده بود. حالا، خسته و کوفته و با گاری خالی، راه رفته را برمیگشت و در دروازهی دلستان بود. گرد و غبار تاختن یک اسبسوار را از دور دید، افسار الاغ را کشید تا گاری بایستد. صبر کرد تا اسبسوار نزدیک و نزدیکتر شد. او را شناخت. آقا جهانگیر بود؛ شکارچی معروف آن منطقه و روستاهای اطراف. آقا جهانگیر به کاری عمو داراب که رسید، اسب را نگه داشت و چند لحظه صبر کرد که گرد و غبار بخوابد. بعد سلام کرد. عمو داراب گفت: «علیکسلام. از کجا به کجا؟ چرا اینقدر عجله داری آقا جهانگیر؟» آقا جهانگیر از اسب پایین آمد و با عمو داراب دست داد. «کار دارم عمو داراب. باید بروم.» عمو داراب که فهمیده بود آقا جهانگیر قدری عصبی و ناراحت است، گفت: «چی شده جهانگیر؟ وقت غروبی کجا باید بروی؟ مگر رسم دلستان را نمیدانی؟ مردم دلستان ناراحت میشوند وقت غروب، مهمان از روستا بیرون برود.»»
محمد حمزهزاده داستانهای مجموعۀ قصههای شیرین دلستان و گلستان را بر اساس افسانههای ایرانی و شرقی نوشته است. قهرمانهای داستان همه بزرگسال هستند و درونمایۀ داستانها بیشتر مانند حکایتهای قدیمی است و هر قصهای درونمایهای حکیمانه دارد و پند و اندرزی در انتها به خواننده میدهد و اکثر داستانهای این مجموعه خواننده را به یاد ضربالمثلهای بسیار قدیمی و مشهور میاندازند. ماجراهای پنج جلد مجموعه قصههای شیرین دلستان و گلستان در دو روستای دلستان و گلستان میگذرد. مردم دلستان به کار کوزهگری مشغولند و آوازۀ کوزههای بی نظیرشان در تمام دنیا پیچیده است. مردم گلستان نیز در کار گیاهان دارویی هستند و همۀ دنیا میدانند که آنها با گیاههای داروییشان میتوانند تمام دردها را درمان کنند.
دلستان نام روستایی خیالی در این مجموعه داستان است و در پای بلندکوه قرار دارد. این روستا خاک خیلی خوبی دارد اما خاک خوب این روستا مناسب کشاورزی نیست. در عوض مردم روستای دلستان از قدیم تا به امروز از خاک این شهر برای کوزهگری استفاده کردهاند. همۀ مردم این روستا یا خاک میفروشند، یا کوزهگر هستند و کوزه میفروشند و کوزههایشان در دنیا معروف است. بسیاری از کوزههای این روستا سالهاست که در دورترین نقاط دنیا به فروش میرسند و هنوز هم مشتری دارد. گلستان روستای خیالی دیگر این داستان است که در پشت بلندکوه قرار دارد. آب چشمۀ این روستا به مردم کمک کرده که گل و گیاهان دارویی پرورش بدهند و از همین راه زندگی خود را بگذرانند. داروهای گیاهی این روستا معروف است و مشتریان خودش را دارد. حالا مردم این دو روستای زیبا، با ماجراها و داستانهای مختلفی روبهرو میشوند که در پس هر کدام پند و اندرزی نهفته است.
کودکان و نوجوانان، با خواندن داستانهایی به سبک کهن و قدیمی، با سبک و رسم و رسوم ایران و حکایتهای خواندنی آن آشنا میشوند. بنابراین اگر آنها از خواندن این مجموعه لذت بردند، احتمالاً از خواندن کتابهای زیر نیز لذت خواهند برد.
• قصههای قشنگ و قدیمی (۱۲ قصه از شاهنامه) اثر حسین فتاحی نویسندۀ کتابهای کودکان است. این مجموعه حاوی قصهها و حکایتهای بسیار آموزنده و اخلاقی از شاهنامه است که به زبان ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان بازنویسی شده است. این داستانها راهگشای بسیاری از کودکان و نوجوانان خواهد بود.
• کتاب مصور قصههای هزار و یک شب اثر اعظم کشاورزیان نویسندۀ ایرانی است. هزار و یک شب یکی از قدیمیترین و خواندنیترین داستانهایی است که به فارسی باستان ترجمه شده بود. این مجموعه ده قصه از هزار و یک شب دارد که به زبان ساده و امروزی برای نوجوانان نوشته شده است.
• داستانهایی از گلستان سعدی اثر مریم قیومی است. کتاب گلستان سعدی یکی از زیباترین کتابها در نثر فارسی است و پر از حکمتها و پند و اندرز و مثلها است. داستانهایی از گلستان سعدی بازنویسی داستانهای کتاب گلستان سعدی به زبان امروزی و مناسب نوجوانان و کودکان است.
محمد حمزهزاده در سال 1348 در تهران به دنیا آمد و از بیستودو سالگی داستان نوشتن برای کودکان را شروع کرد. از بیستوچهار سالگی سردبیر مجلۀ رشد کودک و نوآموز شد. او مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ کارگردانی سینما اخذ کرد و پس از آن در حوزۀ هنری با دفتر ادبیات هنر مقاومت همکاری داشت. سپس وارد مجلۀ سوره نوجوانان شد و با این مجله همکاری کرد. او مدیرعامل بنیاد کتاب است و سابقاً قائم مقام، معاون سینمایی، مدیرعامل و مؤسس انتشارات سوره مهر حوزۀ هنری بوده است. این نویسنده تا به امروز پانزده کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته و برندۀ جوایز مختلف ادبی شده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
داستانهای این کتاب درباره ی سنت های کهن و مفاهیم اخلاقی مربوط به فرهنگ ایران است. حتی مربوط به فرهنگ بشری است. در این داستانها تلاش کردم محتوایی شبیه افسانهها و متون کهن ایرانی و شرقی بنویسم. این در حالی است که داستانها کاملا خلاقه و نو هستند. ماجرای داستانها در چند روستا اتفاق میافتد که البته دو روستای دلستان و گلستان مبنای اصلی وقایع هستند.
جناب حمزه زاده خدا قوت.بسیار ازتون ممنونم بابت تهیه چنین کتاب های عالی ای برای کودک و نوجوان سرزمینم.هرچند کتب شما به سن خاصی متعلق نیست و همه فهم است.ممنون
مجموعهی قصههای شیرین دلستان و گلستان را به همهی بچههای ایران توصیه میکنیم.