نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات افق منتشر کرد:
گمان نمی کردم پیر مرد خل و چل باشد. به نظرم قصد سربه سر گذاشتنم را هم نداشت. می خواست پیام مهمی به من بدهد. به دلیل نامعلومی همین قدرش برایم روشن بود. پس باز سعی کردم بفهمم. اما ذهنم هی دور می زد و راه به جایی نمی برد. چطور دایره ای با چندین (یا شاید تعداد بی شماری) مرکز هنوز دایره است؟ آیا این یک استعاره ی پیشرفته ی فلسفی بود؟ دست کشیدم و چشم باز کردم. به سرنخ های بیشتری نیاز داشتم.
خواندن داستان کوتاه موراکامی مثل بیداری از خواب و رؤیاست. در این داستان ها تصاویر گریزان، آدم هایی از گذشته و موقعیت هایی رازگون وجود دارند - یکی چیز عجیبی گفته، یا اتفاقی خیالگون افتاده. قدم به دنیای او می گذاری و غیر واقعی را واقعی می پنداری و می پذیری تا بیدار شوی و از خودت بپرسی این ها درباره ی چی بود؟ خاطرات خواب فوراً تبخیر می شوند و تو را در حالت سردرگمی می گذارند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب اول شخص مفرد از سایت گودریدز امتیاز 3.6 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب اول شخص مفرد از سایت آمازون امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
هاروکی موراکامی نویسندۀ ژاپنی است که در ایران بیشتر او را برای رمانِ بلند «کافکا در کرانه» میشناسند. اول شخص مفرد مجموعهای از هشت داستان نوشتۀ هاروکی موراکامی است. این کتاب اولین بار در سال 2020 منتشر شد و همانطور که از عنوان آن پیداست، هر هشت داستان کتاب به صورت اول شخص مفرد روایت میشوند. داستانهای این مجموعه را راویانی میانسال تعریف میکنند که در حال تأمل و یادآوری خاطرهای از گذشتۀ خود هستند.
«برخی از رماننویسها آینهای را در برابر جهان نگه میدارند و برخی مانند هاروکی موراکامی از این آینه بهعنوان دریچهای برای ورود به جهان پنهان استفاده میکنند.» - والاستریت ژورنال
«همۀ داستانهای این کتاب مانند جادو است. این فکریست که موقع خواندن کتاب اول شخص مفرد، کتاب درخشانِ هاروکی موراکامی به ذهنم خطور کرد... اثر موراکامی را هر چه میخواهید بنامید ـ رئالیسم جادویی، رئالیسم ماوراءالطبیعی ـ او مانند یک انسان اسرارآمیز مینویسد و خوانندگان خود را در معرض سؤالاتی اساسی قرار میدهد و فقط خودش از پسِ چنین هنری بر میآید.» - دیوید مینز، نقد کتاب نیویورک تایمز
«اول شخص مفرد هشت داستان فشرده و کوتاه، پر از تعلیق و طنز دارد و شگفتانگیز است. همۀ داستانها به صورت اول شخص روایت شدهاند و بیشتر به زبان راویانی که از میانسالی به تجربیات، وسواسها یا حوادث جوانی خود نگاهی میاندازند. این داستانها واقعاً هیچ ضعفی ندارند. دغدغههای موراکامی در فضای این داستانها آکنده است، دلتنگی، حسرت، لحظههای پربار و خاطرات دوران جوانی. اگر هنوز تحتتأثیر داستانهای موراکامی قرار نگرفتهاید، حتماً این کتاب را بخوانید تا دیگر دست از خواندن کتابهای او نکشید.» - پریسیلا گیلمن، بوستون گلوب
از خاطرات جوانی گرفته تا مراقبه، عشق پرشور به بیسبال تا سناریوهای رویایی، هشت داستان این کتاب با هم مرزهای بین ذهن ما و دنیای بیرون را به چالش میکشند. گاهی حس میکنید راوی خودِ نویسنده است و گاهی هم حس میکنید اینطور نیست. آیا اینها داستان هستند؟ یا خاطره؟ خودتان کتاب را بخوانید و تصمیم بگیرید.
«خب، حالا دارم داستان عجیبی را تعریف میکنم که در هجدهسالگی برایم پیش آمد. مخاطبم دوست جوانی است. راستش دقیقاً نمیدانم چرا این موضوع را پیش کشیدم. وسط صحبتهای ما یکهو حرفش به میان آمد. یعنی اتفاقی است مال سالها پیش. عهد بوق. مهم اینکه هیچوقت نتوانستم نتیجهای ازش بگیرم. توضیح دادم: «تازه دبیرستان را تمام کرده بودم و هنوز نرفته بودم دانشکده. بهاصطلاح پشت کنکوری بودم، دانشجویی که در امتحان ورودی قبول نمیشود و منتظر امتحان بعدی میماند.» ادامه دادم: «دورهی بلاتکلیفی بود، اما من چندان به تن نمیگرفتم. میدانستم اگر دلم بخواهد میتوانم به یک دانشکدهی خصوصی کموبیش آبرومند بروم. اما پدر و مادرم اصرار داشتند بروم دانشگاه دولتی، پس با اینکه امید قبولی نداشتم، در امتحان ورودی شرکت کردم. و معلوم است که رد شدم. در آن روزگار، امتحان ورودی دانشگاههای دولتی یک قسمت اجباری ریاضی هم داشت و من هم که از بابت ریاضی بیقِ بیق بودم. یک سال بعد همهاش به علافی گذشت انگار میخواستم عذر و بهانهای بتراشم. بهجای اینکه بروم کلاسهای تقویتی و برای امتحان ورودی سال بعد آماده شوم، چسبیدم به کتابخانهی محل و تا میتوانستم رمانهای کتوکلفت خواندم. پدر و مادرم لابد خیال میکردند آنجا رفتهام پی درسومشق. اما زندگی این است دیگر. خواندن مجموعه آثار بالزاک را خیلی لذتبخشتر از غور در اصول حساب میدیدم.» اوایل اکتبر آن سال، دختری که توی مدرسه یک سال پایینتر از من بود و از همان معلم پیانویی درس گرفته بود که من، به یک کنسرت پیانو دعوتم کرد.»
«از لای شکافِ در پارکینگ نسبتاً بزرگی را دیدم، اما حتی یک اتومبیل هم در آن پارک نشده بود. لای سنگفرش علف هرز روییده بود و انگار از محوطهی پارکینگ مدتها استفاده نشده بود. بهرغم همهی اینها، پلاک گندهی روی در ورودی نشان میداد اینجا در واقع همان تالار کنسرتی است که دنبالش میگردم. دکمهی آیفون کنار در را فشردم، اما جوابی نیامد. کمی منتظر شدم و بعد باز دکمه را فشار دادم، باز پاسخی نیامد. نگاهی به ساعت مچیام انداختم. قرار بود کنسرت پانزده دقیقهی دیگر شروع شود. اما هیچ نشانهای از باز شدن در نبود. جابهجا رنگش طبله کرده بود و داشت زنگار میبست. چیز دیگری به فکرم نمیرسید، پس بار دیگر دکمهی آیفون را فشار دادم و انگشتم را بیشتر نگه داشتم، اما نتیجه همان بود: سکوت عمیق. سرگشته و حیران به درِ سنگین فولادی تکیه دادم و دهدقیقهای به همین حال ماندم. کورسوی امیدی توی دلم بود که شاید یکی چند لحظه بعد پیدایش بشود. اما دیّاری آنجا نبود. هیچ جنبشی نه آن تو بود و نه بیرون. باد نمیوزید. پرندهای نمیخواند، سگی عوعو نمیکرد. فراز سرم هم مثل قبل پتوی خاکستری بیروزنی انداخته بودند. آخرش وا دادم ـ دیگر چه میکردم؟ - و یکسر بیخبر از اتفاقی که داشت میافتاد با گامهای سنگین از خیابان روبهپایین و ایستگاه اتوبوس برگشتم. تنها نکتهی روشن دربارهی همهی موقعیت این بود که قرار نبود کنسرت پیانو یا هیچ چیز دیگری اینجا برگزار شود.»
«خیال میکردم باید امید داشته باشم کلماتی را بشنوم که با صدایی مصمم و اطمینانبخش ادا میشوند، بیآنکه مهم باشد گوینده چه میگوید. اما ماشین پیدایش نشد. بعد صدا کمکم ضعیفتر و نامشخصتر شد و دیگر چیزی به گوش نرسید. لابد بهسمت دیگری دور از من پیچیده بود. ماشین و صدا که محو شد، خودم را وانهادهتر دیدم. ناگهان فکری به خاطرم رسید: شاید تمام این ماجرا کلکی باشد که دختره سوار کرده است. این نظر، یا باید گفت گمان، نمیدانم از کجا آمد. بهدلیل نامعلومی که از آن سر در نمیآورم، بهعمد اطلاعات غلط به من داده و مرا بعدازظهر یکشنبهای به بالای کوهستان پرت دورافتادهای کشانده بود. شاید کاری کرده بودم و او از من کینه به دل گرفته بود. یا شاید بنا بهدلیل خاصی مرا بیش از تابوتوانش ناخوشایند دیده بود. و دعوتنامهای بابتِ کنسرتی قلابی برایم فرستاده بود و لابد حالا سرمست از شعف و شادی میدید (یا درستتر، خیال میکرد) که چطور دستم انداخته و چه رقتانگیز و مسخره شدهام. قبول، اما آيا کسی با همچو نقشهی پیچیدهای خودش را به زحمت میاندازد که فقط از روی کینه بخواهد یکی دیگر را آزار بدهد؟ حتی فقط چاپ کارت پستی خودش کلی دردسر داشت. آیا میشد کسی اینقدر پست باشد؟ یادم نمیآید کاری کرده باشم که او اینقدر از من کینه به دل گرفته باشد. ولی گاهی، بیآنکه خبر داشته باشیم، احساسات یکی را پامال میکنیم به غرورش لطمه میزنیم و احساس بدی به او میدهیم.»
خواندن داستانهای کوتاه هاروکی موراکامی مثل بیداری از خواب و رؤیاست. در این داستانها تصاویرِ گریزان، آدمهایی از گذشته و موقعیتهایی رازگون وجود دارند. زمانی که قدم به دنیای داستانهای کوتاه او بگذارید، غیرواقعی را واقعی میپندارید و میپذیرید که بیدار شوید و از خودتان بپرسید که این داستانها دربارۀ چه بود؟ موراکامی میخواهد در داستانهای کوتاهش مخاطبین را با جنبههای اسرارآمیز کارش درگیر کند. بیشتر داستانهای کتاب اول شخص مفرد از این الگو تبعیت میکنند: آنها را راوی میانسالی تعریف میکند که متکلم وحده است، یعنی همه چیز را از خودش درآورده و هیچ شاهدی ندارد و حادثهای را در زمان گذشته شرح میدهد که در دورۀ مدرسه یا دانشکده در دهۀ شصت و هفتاد میلادی رخ داده است.
کارستان اولین داستان کتاب اول شخص مفرد است. در این داستان مرد میانسالی برای دوستی ماجرای رازگونی را حکایت میکند که در ابتدای جوانی برایش اتفاق افتاده است. راوی «کارستان» که هجده ساله بوده، از دوست مؤنث سابق نامهای دریافت میکند که او را به اجرای کنسرت پیانو در تالاری در کوبهی ژاپن دعوت میکند. اما وقتی به آنجا میرسد، کسی آنجا نیست. راوی از سرگشتگی به هراس میافتد... بعد پیرمرد عجیبی به او بر میخورد و معمای غریبی مطرح میکند، آن دو کمی گپ میزنند و بعد پیرمرد به همان ترتیب که پیدا شده، ناپدید میشود. دوست راوی که داستان را میشنود سردرگم میشود و میپرسد: «معنی این داستان چیه؟ چرا همچو اتفاقی افتاده؟» اما راوی میگوید خودش هم سر در نمیآورد.
• کارستان
• بر بالش سنگی
• چارلی پارکر بوسانووا مینوازد
• با بیتلها
• اعترافات میمون شینا گاوا
• کارناوال
• مجموعه اشعار پاکولت سوالوز
• اول شخص مفرد
• بعدِ زلزله مجموعهای از شش داستان کوتاه اثر هاروکی موراکامی نویسندۀ ژاپنی است. او این کتاب را پنج سال پس از زلرلۀ شهر کوبه دربارۀ شش شخصیت مختلف نوشته است. هر کدام از داستانهای این کتاب روایت و قصههایی مجزا دارند اما میتوانید ارتباط خیلی ظریفی میان داستانهای آن پیدا کنید.
• دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل مجموعهای از داستانهای کوتاه هاروکی موراکامی است. هفت داستان کوتاهِ این کتاب همگی درونمایۀ روانشناختی دارند. زبان داستانهای این کتاب ساده و تأثیرگذار هستند و ساعتها شما را به فکر فرو میبرند.
هاروکی موراکامی در سال 1949 به دنیا آمد. او نویسندۀ ژاپنی است که رمانها، مقالهها و داستانهای کوتاهاش به بیش از 50 زبان زندۀ دنیا ترجمه شدهاند و میلیونها نسخه از کتابهایش در سراسر دنیا به فروش رفتهاند. کتابهایش پرفروشترین کتابهای ژاپن هستند. او جوایز متعددی از جمله جایزۀ گونز، جایزۀ جهانی کتاب فانتزی، جایزۀ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر و جایزۀ فرانتس کافکا را دریافت کرده است. او در کوبه بزرگ شد و قبل از رفتن به توکیو و دانشگاه واسدا به مدت هفت سال در یک بار کوچک کار میکرد و اولین رمانش «به آواز باد گوش بسپار» در سال 1979 منتشر شد. او بیشتر آثارش را در ژانر علمی-تخیلی، فانتزی و جنایی-تخیلی مینویسد و بیشتر به دلیل استفاده از عناصر رئالیسم جادویی در داستانهایش به شهرت رسید. او در وبسایت رسمیاش نویسندگانی همچون ریموند چندلر، کورت ونهگات و ریچارد براتیگان را الهامبخش خود معرفی کرد. کتاب «از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم» مجموعهای از مقالات شخصی این نویسنده دربارۀ تجربهاش به عنوان یک دوندۀ ماراتن است که در سال 2007 منتشر شد. روزنامۀ گاردین موراکامی را یکی از بزرگترین رماننویسان زندۀ جهان نامید و او را برای خلق آثاری منحصربهفرد ستود.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.