%10


بادام (نشر کتاب مجازی)
5٫0
(2)
8 نظر
نویسنده:
مترجم:
قیمت:
126٬000 تومان
140٬000
دفعات مشاهده کتاب
7168
علاقهمندان به این کتاب
62
میخواهند کتاب را بخوانند.
9
کتاب را پیشنهاد میکنند
11
کتاب را پیشنهاد نمیکنند
3
نظر خود را برای ما ثبت کن:
توضیحات کتاب
انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
«سون» کارگردان و فیلنامهنویس کرهای در اولین رمان خود برای انتخاب یک راوی اولشخص با محدودیتهای احساسی تصمیم جسورانهای میگیرد اما این ریسک نتیجه فوق العاده به همراه دارد . این رمان برای بزرگسالان بسیار جذاب است اما نوجوانانی که باید در زندگی روزمره خود با کشمکشهای این دوره کنار بیایند با یونجا و موقعیتهای بغرنج او همذاتپنداری میکنند. این رمان، اکتشافاتی هم دلانه از زیستن در قطب های عاطفی زندگی است. _کرکاس ریویو
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نوع کالا
کتاب
دسته بندی
موضوع اصلی
موضوع فرعی
نویسنده
مترجم
نشر
شابک
9786229801017
زبان کتاب
فارسی
قطع کتاب
شومیز
جلد کتاب
رقعی
تعداد صفحه
196 صفحه
نوبت چاپ
196
وزن
210 گرم
سال انتشار
1402
معرفی کتابِ بادام اثر وون پیونگ سون
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
جوایزی که کتابِ بادام از آن خود کرده است:
• برندۀ جایزۀ چانگبی در بخش ادبیات داستانی جوانان
• برندهٔ جایزهٔ ادبی صلح ججو
• برندهٔ جایزهٔ ادبی صلح ججو
معرفی رمانِ بادام:
زندگیای را تصور کنید که هیچ احساسی در آن جریان نداشته باشد، نه غم، نه شادی، نه عشق، نه خوشحالی. این داستان زندگی قهرمان اصلی کتاب بادام است. رمان بادام اثر وون پیونگ سون، رماننویس و فیلمساز اهل کرۀ جنوبی است که برای اولین بار در سال 2016 منتشر شد و کتاب در سال 2020 به انگلیسی ترجمه و در استرالیا منتشر شد. بادام اولین رمان پیونگ سون بود و در همان سال انتشار، برندۀ جایزۀ ادبی چانگبی برای داستانهای جوانان شد و پس از آن جایزۀ ادبی صلح ججو را از آن خود کرد. کتاب بادام به 13 زبان مختلف در 12 کشور در سراسر دنیا به فروش رفت که این برای یک نویسندۀ تازهکار موفقیت بزرگی محسوب میشود.
واکنشهای جهانی به رمانِ بادام:
«شاید این اولین رمانی باشد که شخصیتی با مشکل آلکسیتایمیا ـ ناتوانی در شناسایی و بیان احساسات - را به تصویر میکشد. اولین رمان تأثیرگذار سون به ایالات متحده رسید... سون برندۀ جایزۀ معتبر چانگبی برای ادبیات داستانی جوانان در کره شده است.» -بوکلیست
«رمانی بسیار جذاب برای جوانان و بزرگسالان، خوانندگان جوانی که در زندگی روزمره باید با مسائل مختلف بجنگند خیلی راحت با یونجه همذاتپنداری میکنند و تحت تأثیر وضعیت اسفناک او قرار میگیرند.» -کرکاس ریویوز
«رمانی بسیار جذاب برای جوانان و بزرگسالان، خوانندگان جوانی که در زندگی روزمره باید با مسائل مختلف بجنگند خیلی راحت با یونجه همذاتپنداری میکنند و تحت تأثیر وضعیت اسفناک او قرار میگیرند.» -کرکاس ریویوز
چرا باید رمانِ بادام را بخوانیم؟
بادام یک داستان به یادماندنی برای جوانان و نوجوانان است. داستانی که با حوادث خاصش طبیعت و ذات انسان را زیر سوال میبرد. شاید بتوان گفت این اولین رمان دنیا است که نویسنده در آن به شرح زندگی نوجوانی با شخصیت ناگویی هیجانی پرداخته است. یونجه یک شخصیت متفاوت در دنیای ادبیات است. سون به زیبایی هم شادی و هم غم و هم پیچیدگیهای زندگی را در رمان بادام لمس کرده است. نوجوانان بهخاطر گذر از دوران نوجوانی خیلی راحتتر میتوانند با شخصیت کتاب بادام ارتباط برقرار کنند، بزرگسالانی نیز که دوران پر چالش نوجوانی را فراموش کردهاند، با خواندن کتاب بادام میتوانند بهتر دنیای نوجوانان را درک کنند.
جملات درخشانی از کتابِ بادام:
«اولین حادثه وقتی ششساله بودم اتفاق افتاد. نشانههای بیماری قبلاً هم وجود داشتند، اما در این زمان بهصورت ظاهری هم نمودار شدند. آن روز مامان یادش رفته بود که دنبال من به پیشدبستانی بیاید. بعدها برایم تعریف کرد که بعد از همهی این سالها، برای دیدن بالا رفته بود تا به او بگوید که بالاخره میخواهد بگذارد برود؛ نه بهخاطر اینکه خودش با کس دیگری آشنا شده باشد یا هر چیز دیگری، فقط برای اینکه به او بگوید، میخواهد اسبابکشی کند. ظاهراً همهی این حرفها را موقعی که مشغول دست کشیدن روی دیوارههای رنگورورفتهی مقبرهاش بوده، به او گفته؛ درست زمانی که عشق او یکبار و برای همیشه به پایان میرسید، من، مهمان ناخواندهی عشق دوران جوانی آنها، کاملاً فراموش میشدم. بعد از اینکه همهی بچهها رفتند، من هم تنهایی از پیشدبستانی بیرون آمدم. تمام آن چیزی که خودِ ششسالهام میتوانست دربارهی خانهاش به یاد بیاورد، این بود که جایی بالای یک پل بود. راه افتادم. از پل هوایی بالا رفتم و روی آن ایستادم و سرم را روی نرده گذاشتم. ماشینها را میدیدم که پایین پاهایم در حال عبور بودند. این صحنه چیزی را به یاد من آورد که انگار قبلاً جایی دیده بودم. برای همین، تا جای ممکن، آب دهانم را جمع کردم،یک ماشین را نشانه گرفتم و تف کردم.»
«روی نیمکت کلانتری نشسته بودم و پاهایم را در هوا تکان میدادم. رفتوبرگشت پاهایم نسیم خنکی ایجاد میکرد. هوا دیگر تاریک شده بود و خوابم میآمد. داشت چرتم میگرفت که درِ کلانتری چرخید و باز شد و مامان را دیدم. وقتی من را دید، زد زیر گریه و سرم را چنان تکان داد که نزدیک بود بشکند. هنوز نتوانسته بود از لحظهی دیدار مجددمان لذت کامل ببرد که درِ بزرگ، دوباره در محور خود چرخید. این بار مغازهدار در آستانهی در بود. پلیس او را نگه داشته بود. شیون و ناله میکرد و صورتش پر از اشک بود. حالت صورتش با زمانی که تلویزیون تماشا میکرد کاملاً فرق میکرد. میلرزید. با زانوی روی زمین افتاد و زمین را چنگ زد. یکدفعه روی پاهایش بلند شد و فریاد کشید. با انگشت به من اشاره میکرد. من دقیقاً نمیفهمیدم منظور او از این مسخرهبازیها چیست، اما چیزی که دستگیرم شد شبیه این بود: «تو باید مثل آدم حرف میزدی، الان دیگه کار از کار گذشته و پسرم از دست رفته.» پلیسی که کنار من ایستاده بود شانهای بالا انداخت و گفت: «آخه یه بچهی پیشدبستانی چه میفهمه؟» و توانست مغازهدار را کنترل کند تا زمین و زمان را برهم نزند.»
«این حرف باعث شد گریهی مامان برای لحظهای متوقف شود. مامان نگاهی به مامانی انداخت. یک لحظه خشکش زد و بغض ترکید. بعد هم گریهاش شدیدتر شد. مامانی نچنچی کرد و سرش را تکان داد. بعد به کنج سقف چشم دوخت و آهی طولانی کشید. به نظر میرسید این چیزها بینشان خیلی عادی است. این حقیقت داشت. مامان از خیلی وقت پیش نگران من بود. علتش هم این بود که من همیشه با بچههای دیگر متفاوت بودم، حتی از بدو تولد؛ چون هرگز لبخند نزدم. اوایل مامان فکر میکرد که فقط رشدم کمی کند است، اما کتابهای فرزندپروری میگفتند که بچه سه روز بعد از تولد شروع به لبخند زدن میکند. او روزشماری میکرد. تقریباً صد روز شده بود. شبیه شاهزادهخانم قصهها که نفرین شده است و هیوقت لبخند نمیزند، حالت چهرهی من هم هیچوقت عوض نمیشد. مامان هم مثل شاهزادهای از سرزمینی دور که برای بهدست آوردن قلب محبوبش تلاش میکند، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد. دست زدن را امتحان کرد، برایم جغجغههای رنگیرنگی متنوع میخرید و حتی با آهنگهای بچگانه، رقصهای مسخره میکرد. وقتی مستأصل شد، به ایوان رفت و سیگار کشید؛ عادتی که بعد از اینکه فهمیده بود مرا باردار است، بهدشواری ترک کرده بود.»
«روی نیمکت کلانتری نشسته بودم و پاهایم را در هوا تکان میدادم. رفتوبرگشت پاهایم نسیم خنکی ایجاد میکرد. هوا دیگر تاریک شده بود و خوابم میآمد. داشت چرتم میگرفت که درِ کلانتری چرخید و باز شد و مامان را دیدم. وقتی من را دید، زد زیر گریه و سرم را چنان تکان داد که نزدیک بود بشکند. هنوز نتوانسته بود از لحظهی دیدار مجددمان لذت کامل ببرد که درِ بزرگ، دوباره در محور خود چرخید. این بار مغازهدار در آستانهی در بود. پلیس او را نگه داشته بود. شیون و ناله میکرد و صورتش پر از اشک بود. حالت صورتش با زمانی که تلویزیون تماشا میکرد کاملاً فرق میکرد. میلرزید. با زانوی روی زمین افتاد و زمین را چنگ زد. یکدفعه روی پاهایش بلند شد و فریاد کشید. با انگشت به من اشاره میکرد. من دقیقاً نمیفهمیدم منظور او از این مسخرهبازیها چیست، اما چیزی که دستگیرم شد شبیه این بود: «تو باید مثل آدم حرف میزدی، الان دیگه کار از کار گذشته و پسرم از دست رفته.» پلیسی که کنار من ایستاده بود شانهای بالا انداخت و گفت: «آخه یه بچهی پیشدبستانی چه میفهمه؟» و توانست مغازهدار را کنترل کند تا زمین و زمان را برهم نزند.»
«این حرف باعث شد گریهی مامان برای لحظهای متوقف شود. مامان نگاهی به مامانی انداخت. یک لحظه خشکش زد و بغض ترکید. بعد هم گریهاش شدیدتر شد. مامانی نچنچی کرد و سرش را تکان داد. بعد به کنج سقف چشم دوخت و آهی طولانی کشید. به نظر میرسید این چیزها بینشان خیلی عادی است. این حقیقت داشت. مامان از خیلی وقت پیش نگران من بود. علتش هم این بود که من همیشه با بچههای دیگر متفاوت بودم، حتی از بدو تولد؛ چون هرگز لبخند نزدم. اوایل مامان فکر میکرد که فقط رشدم کمی کند است، اما کتابهای فرزندپروری میگفتند که بچه سه روز بعد از تولد شروع به لبخند زدن میکند. او روزشماری میکرد. تقریباً صد روز شده بود. شبیه شاهزادهخانم قصهها که نفرین شده است و هیوقت لبخند نمیزند، حالت چهرهی من هم هیچوقت عوض نمیشد. مامان هم مثل شاهزادهای از سرزمینی دور که برای بهدست آوردن قلب محبوبش تلاش میکند، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد. دست زدن را امتحان کرد، برایم جغجغههای رنگیرنگی متنوع میخرید و حتی با آهنگهای بچگانه، رقصهای مسخره میکرد. وقتی مستأصل شد، به ایوان رفت و سیگار کشید؛ عادتی که بعد از اینکه فهمیده بود مرا باردار است، بهدشواری ترک کرده بود.»
تحلیلی بر رمانِ بادام:
کتاب بادام داستان نوجوانی بیمار و برشی زیبا و جسورانه از زندگی یک نوجوان یتیم کُرهای است. نوجوانی پانزده ساله که به یک بیماری نادر مبتلاست و هیچ احساسی ندارد و دیگران او را یک هیولا میدانند. او که همیشه با حمایت مادرش در زندگی پیش میرفته حالا در موقعیتی قرار میگیرد که باید بدون مادرش راه زندگی را پیدا کند. کل این رمان از دیدگاه یونجا بیان شده و با اینکه راویای غیرعادی است اما نویسنده کمبودهایش را با احساسی که ما نسبت به او پیدا میکنیم جبران میکند. یونجا خودش را زیر سوال میبرد و در مورد مسائل پیچیدۀ زندگی فکر میکند. او گاه آگاه و مشتاق انجام کار درست است اما با این وجود هرگز از انجام کاری که میخواهد انجام بدهد مطمئن نیست. نویسنده در کتاب بادام به اهمیت وجود احساسات در رشد و تکامل شخصیت نوجوانان پرداخته و با رابطهای پر کشش و جذاب بین دو نوجوان داستانش را به پیش میبرد. وون پیونگ سون در کتاب بادام انسان معمولی، زندگی عادی و عادی بودن را به چالش کشیده است. زندگی عادیای که بهخصوص در جوامع شرقی با قوانین و هنجارهای سختگیرانه و یکپارچه به پیش میرود. از جمله مضامین اصلی کتاب بادام میتوان به خانواده و دوستی اشاره کرد. نویسنده به راحتی توانسته با نثری روان و زیبا تلخی را به شیرینی، سختی را به آسانی و زشتی را به زبیایی تبدیل کند.
بیماری آلکسیتایمیا چیست؟
بادام داستان زندگی نوجوانی به نام یونجا است که با بیماری نادر «آلکسیتایمیا» یا نارسایی هیجانی به دنیا آمده و آمیگدال مغزش به طور مادرزادی مشکل دارد (آمیگدال غدۀ نسبتاً کوچکی است که معنی لغوی این کلمه «بادام» است). خود یونجا نیز از این بخش بهخاطر اندازهاش و اینکه مادرش مرتباً به او بادام میدهد به این امید که آمیگدال مغزش رشد کند، به عنوان «بادام» یاد میکند. افراد مبتلا به الکسیتایمیا مشکلات قابلملاحظهای در ابراز کردن احساسات یا نشان دادن آن مشکل دارند و حتی نمیتوانند خیالپردازی کنند. افراد مبتلا به الکسیتایمیا در تفسیر تغییرات بدنی نیز مشکل دارند و این اختلال تا آخر عمر با آنها خواهد بود.
خلاصه داستانِ بادام:
شخصیت اصلی رمانِ بادام یونجا است که به دلیل ابتلا به بیماری الکسیتایمیا هیچ دوستی ندارد و هیچوقت هم برای پیدا کردن دوست هیچ تلاشی نمیکند. مادر و مادربزرگش دو پشتیبان اصلی او در زندگی هستند و همیشه با فداکاریهایشان سعی میکنند زندگی یونجا را راحتتر پیش ببرند. هم مادر و هم مادربزرگش زندگیشان را وقف این کردهاند که به یونجا یاد بدهند چگونه در موقعیتهای روزمره واکنش نشان دهد. خانۀ کوچکشان بالای کتابفروشی دست دوم مادرش است. مادرش روی کاغذهای رنگی کلماتی مثل عشق، شادی، آرزو، غم، لبخند و غیره را نوشته و در سرتاسر خانه به در و دیوار چسبانده تا یونجا همیشه به یاد داشته باشد چه زمانی لبخند بزند، چه زمانی بگوید «متشکرم» و چه زمانی بخندد. اما در شب کریسمس شانزدهمین سالگرد تولد یونجا همه چیز تغییر میکند. فاجعهای خشونتبار و تکان دهنده کُل دنیاش را در هم میشکند و او در این دنیای فراخ و ترسناک تنهای تنها میماند. یونجا که سعی دارد با غم سوگ کنار بیاید، بیشتر و بیشتر در انزوای خودش فرو میرود تا اینکه نوجوانی به اسم گون که او هم مشکلاتی دارد به مدرسهشان منتقل میشود. گون نوجوانی است که زخمهای عمیق روحی زیادی را متحمل شده است. در سن پایین از خانوادهاش جدا شده و مجبور شده در یتیم خانه یا کانون اصلاح و تربیت زندگی کند. او سیزده سال تحت سیستم دولتی زندگی کرده و بسیار سختی کشیده است. او که به تازگی با حقیقت دردناکی در زندگیاش روبهرو شده آسیب دیده و پر از کینه شده است و سعی دارد خودش را با زندگی جدیدش وقف دهد. بین این دو نوجوان پیوندی شگرف برقرار میشود و زندگی یونجا برای همیشه تغییر میکند.
موضوعات اساسی کتاب بادام
احساسات و هیجان
نویسنده از وضعیت غیرمعمول قهرمان داستاناش راههایی را کشف میکند که احساسات و تجربۀ انسانی را نشان بدهد. یونجا که ناتوان از بیان احساساتش است به شدت تقلا میکند تا یک زندگی روزمرۀ عادی داشته باشد. اما چرا اکثر مردم نمیتوانند کودکانی مثل یونجا و گون را بپذیرند؟ آیا انسانها آنقدر از موارد ناشناخته و غیرعادی میترسند که به راحتی میتوانند انسانیت را زیر پا بگذارند؟ سون در رمان بادام این رویکرد را زیر سوال میبرد و نشان میدهد چیزهایی که شاید بهنظرمان عجیب و غریب بیایند اتفاقا بسیار زیبا هستند و بهتر است آنها را بپذیریم.
دوستی
شخصیت بادام بیماری خاصی دارد و به همین دلیل قدرت دوستی و احساسات و نیاز مبرم به همدلی و شفقت بیشتر در زندگیاش احساس میشود. نویسنده با پرسشهای تکاندهنده و نظرات روشنگرانه ما را با جنبههای مختلف بیماری یونجا آشنا میکند و ما را دعوت میکند تا از تعصبات اجتماعی دست برداریم.
نویسنده از وضعیت غیرمعمول قهرمان داستاناش راههایی را کشف میکند که احساسات و تجربۀ انسانی را نشان بدهد. یونجا که ناتوان از بیان احساساتش است به شدت تقلا میکند تا یک زندگی روزمرۀ عادی داشته باشد. اما چرا اکثر مردم نمیتوانند کودکانی مثل یونجا و گون را بپذیرند؟ آیا انسانها آنقدر از موارد ناشناخته و غیرعادی میترسند که به راحتی میتوانند انسانیت را زیر پا بگذارند؟ سون در رمان بادام این رویکرد را زیر سوال میبرد و نشان میدهد چیزهایی که شاید بهنظرمان عجیب و غریب بیایند اتفاقا بسیار زیبا هستند و بهتر است آنها را بپذیریم.
دوستی
شخصیت بادام بیماری خاصی دارد و به همین دلیل قدرت دوستی و احساسات و نیاز مبرم به همدلی و شفقت بیشتر در زندگیاش احساس میشود. نویسنده با پرسشهای تکاندهنده و نظرات روشنگرانه ما را با جنبههای مختلف بیماری یونجا آشنا میکند و ما را دعوت میکند تا از تعصبات اجتماعی دست برداریم.
اگر از خواندن کتابِ بادام لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتابِ بینام اثر جاشوا فریس نویسنده و رماننویس آمریکایی است. این رمان داستان مردی به نام تیم فارنزورث است، وکیلی متبحر که به بیماری ناشناختهای مبتلا میشود که هیچکس هیچ چیزی دربارهٔ این بیماری نمیداند. نویسنده برای نوشتن این رمان برندهٔ جایزهٔ ادبی بوکر شد.
• دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه نویسندۀ آمریکایی-کُرهای است که در سال 2022 منتشر شد. این داستان تخیلی و شگفتانگیز، داستان مردمی است که کنار دریا زندگی میکنند و هر سال برای اینکه گرفتار طوفانهای مرگبار و خشم خدای دریا نشوند، دختری را قربانی دریا میکنند. تا اینکه مینا برای نجات برادرش و نامزدش، خودش را به دریا میاندازد و زیر دریا با حقایق عجیب و باورنکردنیای روبهرو میشود.
• لاکپشت رو لاکپشت اثر جان گرین نویسندهٔ معروفِ داستانهای در جستوجوی آلاسکا و نحسی ستارههای بخت ما است. او در این کتاب داستانی متفاوت از عشق، انعطافپذیری و قدرت دوستی میگوید. شخصیت اصلی این رمان به اختلال وسواس مبتلاست ولی مجبور میشود در جریان زندگی با این اختلال مبارزه کند تا بتواند به بهترین دوستش کمک کند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
• دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه نویسندۀ آمریکایی-کُرهای است که در سال 2022 منتشر شد. این داستان تخیلی و شگفتانگیز، داستان مردمی است که کنار دریا زندگی میکنند و هر سال برای اینکه گرفتار طوفانهای مرگبار و خشم خدای دریا نشوند، دختری را قربانی دریا میکنند. تا اینکه مینا برای نجات برادرش و نامزدش، خودش را به دریا میاندازد و زیر دریا با حقایق عجیب و باورنکردنیای روبهرو میشود.
• لاکپشت رو لاکپشت اثر جان گرین نویسندهٔ معروفِ داستانهای در جستوجوی آلاسکا و نحسی ستارههای بخت ما است. او در این کتاب داستانی متفاوت از عشق، انعطافپذیری و قدرت دوستی میگوید. شخصیت اصلی این رمان به اختلال وسواس مبتلاست ولی مجبور میشود در جریان زندگی با این اختلال مبارزه کند تا بتواند به بهترین دوستش کمک کند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
دربارۀ وون پیونگ سون: رماننویس و فیلمساز کرهای

وون پیونگ سون کارگردان، رماننویس و فیلمساز اهل کرۀ جنوبی است که در سال 1979 متولد شد. او دومین دختر یک سیاستمدار کرهای بود. در دانشگاه هم در رشتۀ جامعهشناسی و هم فلسفه تحصیل کرد و کارگردانی فیلم را در آکادمی هنرهای فیلم کره گذراند. او جوایز متعددی از جمله جایزۀ نقد و بررسی و جایزۀ نویسندگان فانتزی - علمی را برای فیلمنامهاش به نام «به لحظه باور دارم» دریافت کرده است. او همچنین تعدادی فیلم کوتاه نوشته و کارگردانی کرده است. سون مهارتهای تفکر ساختار یافته را از رشتۀ جامعهشناسی و مفهوم فردیت را در دوران دانشجویی از فلسفه آموخت، خودش معتقد است که این دو مهارت بسیار بر روی نوشتن رمانهایش تأثیر گذاشتهاند. از زمان دانشجویی نوشتن را شروع کرد. سون در رمانهایش معنای وجود و رشد انسان را بررسی میکند. لی سندی جوسون مترجم مقیم سئول است که مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ ادبیات و نویسندگی از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کرد. او کتاب بادام را از کرهای به انگلیسی ترجمه کرد و در اختیار علاقهمندان قرار داد.
دربارۀ ملیحه فخاری: مترجم کتابِ بادام
ملیحه فخاری مترجم جوان ایرانی، در سال 1368 در شهرری به دنیا آمد. او مدرک کارشناسیاش را در رشتهٔ جامعهشناسی و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهٔ ادبیات با سویهٔ نقد ادبی اخذ کرده است. او کار ترجمه را از سال 98 با کتاب گامبی وزیر اثر والتر تویس شروع کرد. ترجمهٔ کتابِ بادام از این مترجم با استقبال زیادی روبهرو شد تاحدی که بخش فرهنگی سفارت کرهجنوبی مصاحبهای با این مترجم در فصلنامهٔ چهار فصل کره جنوبی منتشر کرد.

نظرت رو باهامون به اشتراک بذار.

فافا اسماعیلی
04 آبان 1402
من هیچوقت فکر نمیکردم کتابهای توصیهٔ بیتیاِس انقدر جذاب باشه ولی اگر نمیخوندمش حتماً پشیمون میشدم. این رمان داستان یونجاست که با بیماری الکسیتایمیا دستوپنجه نرم میکنه و نویسنده سعی کرده چیزی رو به تصویر بکشه که بهندرت توی جامعه درک میشه.

هنگامه مارالی
15 مهر 1402
بهنظرم این رمان دربارهٔ دو تا پسره، یکی یونجا که مشکل احساسی داره و یکی گون که دقیقاً برعکس یونجائه. من عاشقِ این کتاب شدم و خیلی با سلیقهام جور بود. داستان خیلی تأمل برانگیزی داشت و من رو خیلی احساساتی کرد. همچنین بهنظرم این داستان اهمیت وجود احساسات رو تکامل شخصیت نوجوونها به خوبی نشون داده.

نوید همافر
10 مهر 1402
بهنظرم سه فصلِ اولِ این رمان واقعاً تاریک بود و منو خیلی تحتتأثیر قرار داد. راوی نوجوونی هستش که اختلالی به نام الکسیتایمیا داره و دائم مورد قلدری قرار میگیره و تهش هم با تروما مواجه میشه. این کتاب همش منو یادِ این ضربالمثل میندازه که صداقت زیادی واقعاً به دیگران ضربه میزنه.

مهرناز بهروش
10 مهر 1402
رمانِ بادام گاهی داستانش شما رو واقعاً غمگین میکنه و گاهی هم امید و شادی رو وارد دلهاتون میکنه. نویسنده به خوبی تونسته پیچیدگیهای زندگیِ یه بیمار رو برجسته کنه و تعصب رو توی رمانش نشون بده و من واقعا از خوندنش لذت بردم.

تارا ..
03 دی 1401
کتاب خیلی جالبه و داستان متفاوتی داره. من مال نشر آنیسا رو خوندیم که اشکالات ترجمه و ویراستاری زیادی داشت، ولی فکر کنم مال این نشر بهتر باشه.

کیانا اسماعیلی
22 آبان 1401
«کتابها مرا به جاهایی می بردند که در هیچ موقعیت دیگری نمیتوانستم به آن جا بروم، اعترافات افرادی را با من به اشتراک میگذاشتند که تا حالا ندیده بودمشان، و در مورد زندگیهایی بودند که هرگز شاهد آنها نبودم. احساساتی که من هیچ وقت قادر به درکشان نبودم و حوادثی که هیچگاه تجربهشان نکرده بودم، همگی در این کتابها یافت میشدند.

آرزو اشرفی
08 آبان 1401
کتاب قشنگی هست با موضوعی متفاوت و پایانی دلنشین

فاطمه جلالی
03 مهر 1401
اولای کتاب شاید خیلی خوب بنظر نیاد ولی بعدش خیلی جذاب میشه بنظرم واقعا کتاب خوبیه
جمله مورد علاقهات از این کتاب رو باهامون به اشتراک بذار.

برهان جعفری
24 آبان 1401
0
به قول مامانی، کتاب فروشی جایی است که ده ها هزار نویسنده، مرده و زنده، کنار همدیگر زندگی میکنند. اما کتابها ساکت و خاموشاند. آنها در سکوت خودشان باقی میمانند تا کسی بیاید و آنها را ورق بزند

فافا اسماعیلی
23 آبان 1401
1
تمام آن چیزی که من میتوانستم ببینم شیشهای بود که قرمز و قرمزتر میشد. دو پلیس ضدشورش را دیدم. همه آن جا ایستاده بودند و فقط تماشا میکردند، مثل این که آن مرد، مامان و مامانی در حال اجرای نمایش بودند. همه تماشاچی بودند، از جمله خود من

نوید همافر
23 آبان 1401
1
مامان بزرگ گفته بود مگر از روی نعشش رد شوند تا بگذارد این عروسی سر بگیرد. مامان هم در جوابش گفته بود عشق برای آدمهای بزدلی نیست که منتظر تایید دیگران باشند.

هنگامه مارالی
23 آبان 1401
0
هیچ کدام از قربانیان رابطهای با آن مرد نداشتند. بعدها مشخص شد که او فردی خیلی معمولی از طبقهی کارگر با یک زندگی معمولی بوده است. از یک دورهی چهارسالهی کالج فارغالتحصیل شده و چهارده سال در بخش فروش کسب و کاری کوچک مشغول بوده تا این که به خاطر رکود ناگهانی، از کار اخراج میشود.

مهرناز بهروش
23 آبان 1401
0
«مامان روی زمین افتاد و خون به همه جا پاشید. من در شیشهای را فشار دادم تا بیرون بیایم، اما مامانی با بدنش جلوی در را سد کرده بود و جیغ میکشید. مرد چکش را زمین انداخت و با چاقویی که در دست دیگرش بود، به هوا ضربه زد. من به در شیشهای میکوبیدم، اما مامانی سرش را تکان می داد و خودش را سد راه کرده بود. مامانی با صدایی بریده بریده چند بار چیزی را به من گفت.»

افرا فرهامه
22 آبان 1401
0
بیرون پنجره، مردی چیزی را به طرف آسمان پرتاب می کرد. این مرد را قبل از این که وارد رستوران شویم، دیده بودم که آنجا کمین گرفته بود. اصلا به ظاهر کت وشلواری اش نمیآمد که در یک دستش چاقو باشد و در دست دیگرش چکش.

مریم نظری
22 آبان 1401
0
پزشکان بیماری مرا آلکسی تیمیا یا ناتوانی ابراز احساسات تشخیص دادند. آنها معتقد بودند سن من خیلی کم است و این نشانهها با سندرم آسپرگر متفاوتاند. از طرفی، در سایر موارد رشد، نشانه ای از اوتیسم ندارم. این لزوما به این معنی نیست که من از بیان احساسات عاجز باشم، بلکه مشکل اصلی این است که من قادر به تشخیص درست موقعیتها نیستم و...

مریم نظری
22 آبان 1401
0
پزشکان بیماری مرا آلکسی تیمیا یا ناتوانی ابراز احساسات تشخیص دادند. آنها معتقد بودند سن من خیلی کم است و این نشانهها با سندرم آسپرگر متفاوتاند. از طرفی، در سایر موارد رشد، نشانه ای از اوتیسم ندارم. این لزوما به این معنی نیست که من از بیان احساسات عاجز باشم، بلکه مشکل اصلی این است که من قادر به تشخیص درست موقعیتها نیستم و...
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم














126٬000 تومان
140٬000
%10