به قول مامانی، کتاب فروشی جایی است که ده ها هزار نویسنده، مرده و زنده، کنار همدیگر زندگی میکنند. اما کتابها ساکت و خاموشاند. آنها در سکوت خودشان باقی میمانند تا کسی بیاید و آنها را ورق بزند
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
«سون» کارگردان و فیلنامهنویس کرهای در اولین رمان خود برای انتخاب یک راوی اولشخص با محدودیتهای احساسی تصمیم جسورانهای میگیرد اما این ریسک نتیجه فوق العاده به همراه دارد . این رمان برای بزرگسالان بسیار جذاب است اما نوجوانانی که باید در زندگی روزمره خود با کشمکشهای این دوره کنار بیایند با یونجا و موقعیتهای بغرنج او همذاتپنداری میکنند. این رمان، اکتشافاتی هم دلانه از زیستن در قطب های عاطفی زندگی است. _کرکاس ریویو
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ چانگبی در بخش ادبیات داستانی جوانان
• برندهٔ جایزهٔ ادبی صلح ججو
زندگیای را تصور کنید که هیچ احساسی در آن جریان نداشته باشد، نه غم، نه شادی، نه عشق، نه خوشحالی. این داستان زندگی قهرمان اصلی کتاب بادام است. رمان بادام اثر وون پیونگ سون، رماننویس و فیلمساز اهل کرۀ جنوبی است که برای اولین بار در سال 2016 منتشر شد و کتاب در سال 2020 به انگلیسی ترجمه و در استرالیا منتشر شد. بادام اولین رمان پیونگ سون بود و در همان سال انتشار، برندۀ جایزۀ ادبی چانگبی برای داستانهای جوانان شد و پس از آن جایزۀ ادبی صلح ججو را از آن خود کرد. کتاب بادام به 13 زبان مختلف در 12 کشور در سراسر دنیا به فروش رفت که این برای یک نویسندۀ تازهکار موفقیت بزرگی محسوب میشود.
«شاید این اولین رمانی باشد که شخصیتی با مشکل آلکسیتایمیا ـ ناتوانی در شناسایی و بیان احساسات - را به تصویر میکشد. اولین رمان تأثیرگذار سون به ایالات متحده رسید... سون برندۀ جایزۀ معتبر چانگبی برای ادبیات داستانی جوانان در کره شده است.» -بوکلیست
«رمانی بسیار جذاب برای جوانان و بزرگسالان، خوانندگان جوانی که در زندگی روزمره باید با مسائل مختلف بجنگند خیلی راحت با یونجه همذاتپنداری میکنند و تحت تأثیر وضعیت اسفناک او قرار میگیرند.» -کرکاس ریویوز
بادام یک داستان به یادماندنی برای جوانان و نوجوانان است. داستانی که با حوادث خاصش طبیعت و ذات انسان را زیر سوال میبرد. شاید بتوان گفت این اولین رمان دنیا است که نویسنده در آن به شرح زندگی نوجوانی با شخصیت ناگویی هیجانی پرداخته است. یونجه یک شخصیت متفاوت در دنیای ادبیات است. سون به زیبایی هم شادی و هم غم و هم پیچیدگیهای زندگی را در رمان بادام لمس کرده است. نوجوانان بهخاطر گذر از دوران نوجوانی خیلی راحتتر میتوانند با شخصیت کتاب بادام ارتباط برقرار کنند، بزرگسالانی نیز که دوران پر چالش نوجوانی را فراموش کردهاند، با خواندن کتاب بادام میتوانند بهتر دنیای نوجوانان را درک کنند.
«اولین حادثه وقتی ششساله بودم اتفاق افتاد. نشانههای بیماری قبلاً هم وجود داشتند، اما در این زمان بهصورت ظاهری هم نمودار شدند. آن روز مامان یادش رفته بود که دنبال من به پیشدبستانی بیاید. بعدها برایم تعریف کرد که بعد از همهی این سالها، برای دیدن بالا رفته بود تا به او بگوید که بالاخره میخواهد بگذارد برود؛ نه بهخاطر اینکه خودش با کس دیگری آشنا شده باشد یا هر چیز دیگری، فقط برای اینکه به او بگوید، میخواهد اسبابکشی کند. ظاهراً همهی این حرفها را موقعی که مشغول دست کشیدن روی دیوارههای رنگورورفتهی مقبرهاش بوده، به او گفته؛ درست زمانی که عشق او یکبار و برای همیشه به پایان میرسید، من، مهمان ناخواندهی عشق دوران جوانی آنها، کاملاً فراموش میشدم. بعد از اینکه همهی بچهها رفتند، من هم تنهایی از پیشدبستانی بیرون آمدم. تمام آن چیزی که خودِ ششسالهام میتوانست دربارهی خانهاش به یاد بیاورد، این بود که جایی بالای یک پل بود. راه افتادم. از پل هوایی بالا رفتم و روی آن ایستادم و سرم را روی نرده گذاشتم. ماشینها را میدیدم که پایین پاهایم در حال عبور بودند. این صحنه چیزی را به یاد من آورد که انگار قبلاً جایی دیده بودم. برای همین، تا جای ممکن، آب دهانم را جمع کردم،یک ماشین را نشانه گرفتم و تف کردم.»
«روی نیمکت کلانتری نشسته بودم و پاهایم را در هوا تکان میدادم. رفتوبرگشت پاهایم نسیم خنکی ایجاد میکرد. هوا دیگر تاریک شده بود و خوابم میآمد. داشت چرتم میگرفت که درِ کلانتری چرخید و باز شد و مامان را دیدم. وقتی من را دید، زد زیر گریه و سرم را چنان تکان داد که نزدیک بود بشکند. هنوز نتوانسته بود از لحظهی دیدار مجددمان لذت کامل ببرد که درِ بزرگ، دوباره در محور خود چرخید. این بار مغازهدار در آستانهی در بود. پلیس او را نگه داشته بود. شیون و ناله میکرد و صورتش پر از اشک بود. حالت صورتش با زمانی که تلویزیون تماشا میکرد کاملاً فرق میکرد. میلرزید. با زانوی روی زمین افتاد و زمین را چنگ زد. یکدفعه روی پاهایش بلند شد و فریاد کشید. با انگشت به من اشاره میکرد. من دقیقاً نمیفهمیدم منظور او از این مسخرهبازیها چیست، اما چیزی که دستگیرم شد شبیه این بود: «تو باید مثل آدم حرف میزدی، الان دیگه کار از کار گذشته و پسرم از دست رفته.» پلیسی که کنار من ایستاده بود شانهای بالا انداخت و گفت: «آخه یه بچهی پیشدبستانی چه میفهمه؟» و توانست مغازهدار را کنترل کند تا زمین و زمان را برهم نزند.»
«این حرف باعث شد گریهی مامان برای لحظهای متوقف شود. مامان نگاهی به مامانی انداخت. یک لحظه خشکش زد و بغض ترکید. بعد هم گریهاش شدیدتر شد. مامانی نچنچی کرد و سرش را تکان داد. بعد به کنج سقف چشم دوخت و آهی طولانی کشید. به نظر میرسید این چیزها بینشان خیلی عادی است. این حقیقت داشت. مامان از خیلی وقت پیش نگران من بود. علتش هم این بود که من همیشه با بچههای دیگر متفاوت بودم، حتی از بدو تولد؛ چون هرگز لبخند نزدم. اوایل مامان فکر میکرد که فقط رشدم کمی کند است، اما کتابهای فرزندپروری میگفتند که بچه سه روز بعد از تولد شروع به لبخند زدن میکند. او روزشماری میکرد. تقریباً صد روز شده بود. شبیه شاهزادهخانم قصهها که نفرین شده است و هیوقت لبخند نمیزند، حالت چهرهی من هم هیچوقت عوض نمیشد. مامان هم مثل شاهزادهای از سرزمینی دور که برای بهدست آوردن قلب محبوبش تلاش میکند، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد. دست زدن را امتحان کرد، برایم جغجغههای رنگیرنگی متنوع میخرید و حتی با آهنگهای بچگانه، رقصهای مسخره میکرد. وقتی مستأصل شد، به ایوان رفت و سیگار کشید؛ عادتی که بعد از اینکه فهمیده بود مرا باردار است، بهدشواری ترک کرده بود.»
کتاب بادام داستان نوجوانی بیمار و برشی زیبا و جسورانه از زندگی یک نوجوان یتیم کُرهای است. نوجوانی پانزده ساله که به یک بیماری نادر مبتلاست و هیچ احساسی ندارد و دیگران او را یک هیولا میدانند. او که همیشه با حمایت مادرش در زندگی پیش میرفته حالا در موقعیتی قرار میگیرد که باید بدون مادرش راه زندگی را پیدا کند. کل این رمان از دیدگاه یونجا بیان شده و با اینکه راویای غیرعادی است اما نویسنده کمبودهایش را با احساسی که ما نسبت به او پیدا میکنیم جبران میکند. یونجا خودش را زیر سوال میبرد و در مورد مسائل پیچیدۀ زندگی فکر میکند. او گاه آگاه و مشتاق انجام کار درست است اما با این وجود هرگز از انجام کاری که میخواهد انجام بدهد مطمئن نیست. نویسنده در کتاب بادام به اهمیت وجود احساسات در رشد و تکامل شخصیت نوجوانان پرداخته و با رابطهای پر کشش و جذاب بین دو نوجوان داستانش را به پیش میبرد. وون پیونگ سون در کتاب بادام انسان معمولی، زندگی عادی و عادی بودن را به چالش کشیده است. زندگی عادیای که بهخصوص در جوامع شرقی با قوانین و هنجارهای سختگیرانه و یکپارچه به پیش میرود. از جمله مضامین اصلی کتاب بادام میتوان به خانواده و دوستی اشاره کرد. نویسنده به راحتی توانسته با نثری روان و زیبا تلخی را به شیرینی، سختی را به آسانی و زشتی را به زبیایی تبدیل کند.
بادام داستان زندگی نوجوانی به نام یونجا است که با بیماری نادر «آلکسیتایمیا» یا نارسایی هیجانی به دنیا آمده و آمیگدال مغزش به طور مادرزادی مشکل دارد (آمیگدال غدۀ نسبتاً کوچکی است که معنی لغوی این کلمه «بادام» است). خود یونجا نیز از این بخش بهخاطر اندازهاش و اینکه مادرش مرتباً به او بادام میدهد به این امید که آمیگدال مغزش رشد کند، به عنوان «بادام» یاد میکند. افراد مبتلا به الکسیتایمیا مشکلات قابلملاحظهای در ابراز کردن احساسات یا نشان دادن آن مشکل دارند و حتی نمیتوانند خیالپردازی کنند. افراد مبتلا به الکسیتایمیا در تفسیر تغییرات بدنی نیز مشکل دارند و این اختلال تا آخر عمر با آنها خواهد بود.
شخصیت اصلی رمانِ بادام یونجا است که به دلیل ابتلا به بیماری الکسیتایمیا هیچ دوستی ندارد و هیچوقت هم برای پیدا کردن دوست هیچ تلاشی نمیکند. مادر و مادربزرگش دو پشتیبان اصلی او در زندگی هستند و همیشه با فداکاریهایشان سعی میکنند زندگی یونجا را راحتتر پیش ببرند. هم مادر و هم مادربزرگش زندگیشان را وقف این کردهاند که به یونجا یاد بدهند چگونه در موقعیتهای روزمره واکنش نشان دهد. خانۀ کوچکشان بالای کتابفروشی دست دوم مادرش است. مادرش روی کاغذهای رنگی کلماتی مثل عشق، شادی، آرزو، غم، لبخند و غیره را نوشته و در سرتاسر خانه به در و دیوار چسبانده تا یونجا همیشه به یاد داشته باشد چه زمانی لبخند بزند، چه زمانی بگوید «متشکرم» و چه زمانی بخندد. اما در شب کریسمس شانزدهمین سالگرد تولد یونجا همه چیز تغییر میکند. فاجعهای خشونتبار و تکان دهنده کُل دنیاش را در هم میشکند و او در این دنیای فراخ و ترسناک تنهای تنها میماند. یونجا که سعی دارد با غم سوگ کنار بیاید، بیشتر و بیشتر در انزوای خودش فرو میرود تا اینکه نوجوانی به اسم گون که او هم مشکلاتی دارد به مدرسهشان منتقل میشود. گون نوجوانی است که زخمهای عمیق روحی زیادی را متحمل شده است. در سن پایین از خانوادهاش جدا شده و مجبور شده در یتیم خانه یا کانون اصلاح و تربیت زندگی کند. او سیزده سال تحت سیستم دولتی زندگی کرده و بسیار سختی کشیده است. او که به تازگی با حقیقت دردناکی در زندگیاش روبهرو شده آسیب دیده و پر از کینه شده است و سعی دارد خودش را با زندگی جدیدش وقف دهد. بین این دو نوجوان پیوندی شگرف برقرار میشود و زندگی یونجا برای همیشه تغییر میکند.
احساسات و هیجان
نویسنده از وضعیت غیرمعمول قهرمان داستاناش راههایی را کشف میکند که احساسات و تجربۀ انسانی را نشان بدهد. یونجا که ناتوان از بیان احساساتش است به شدت تقلا میکند تا یک زندگی روزمرۀ عادی داشته باشد. اما چرا اکثر مردم نمیتوانند کودکانی مثل یونجا و گون را بپذیرند؟ آیا انسانها آنقدر از موارد ناشناخته و غیرعادی میترسند که به راحتی میتوانند انسانیت را زیر پا بگذارند؟ سون در رمان بادام این رویکرد را زیر سوال میبرد و نشان میدهد چیزهایی که شاید بهنظرمان عجیب و غریب بیایند اتفاقا بسیار زیبا هستند و بهتر است آنها را بپذیریم.
دوستی
شخصیت بادام بیماری خاصی دارد و به همین دلیل قدرت دوستی و احساسات و نیاز مبرم به همدلی و شفقت بیشتر در زندگیاش احساس میشود. نویسنده با پرسشهای تکاندهنده و نظرات روشنگرانه ما را با جنبههای مختلف بیماری یونجا آشنا میکند و ما را دعوت میکند تا از تعصبات اجتماعی دست برداریم.
• کتابِ بینام اثر جاشوا فریس نویسنده و رماننویس آمریکایی است. این رمان داستان مردی به نام تیم فارنزورث است، وکیلی متبحر که به بیماری ناشناختهای مبتلا میشود که هیچکس هیچ چیزی دربارهٔ این بیماری نمیداند. نویسنده برای نوشتن این رمان برندهٔ جایزهٔ ادبی بوکر شد.
• دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه نویسندۀ آمریکایی-کُرهای است که در سال 2022 منتشر شد. این داستان تخیلی و شگفتانگیز، داستان مردمی است که کنار دریا زندگی میکنند و هر سال برای اینکه گرفتار طوفانهای مرگبار و خشم خدای دریا نشوند، دختری را قربانی دریا میکنند. تا اینکه مینا برای نجات برادرش و نامزدش، خودش را به دریا میاندازد و زیر دریا با حقایق عجیب و باورنکردنیای روبهرو میشود.
• لاکپشت رو لاکپشت اثر جان گرین نویسندهٔ معروفِ داستانهای در جستوجوی آلاسکا و نحسی ستارههای بخت ما است. او در این کتاب داستانی متفاوت از عشق، انعطافپذیری و قدرت دوستی میگوید. شخصیت اصلی این رمان به اختلال وسواس مبتلاست ولی مجبور میشود در جریان زندگی با این اختلال مبارزه کند تا بتواند به بهترین دوستش کمک کند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
وون پیونگ سون کارگردان، رماننویس و فیلمساز اهل کرۀ جنوبی است که در سال 1979 متولد شد. او دومین دختر یک سیاستمدار کرهای بود. در دانشگاه هم در رشتۀ جامعهشناسی و هم فلسفه تحصیل کرد و کارگردانی فیلم را در آکادمی هنرهای فیلم کره گذراند. او جوایز متعددی از جمله جایزۀ نقد و بررسی و جایزۀ نویسندگان فانتزی - علمی را برای فیلمنامهاش به نام «به لحظه باور دارم» دریافت کرده است. او همچنین تعدادی فیلم کوتاه نوشته و کارگردانی کرده است. سون مهارتهای تفکر ساختار یافته را از رشتۀ جامعهشناسی و مفهوم فردیت را در دوران دانشجویی از فلسفه آموخت، خودش معتقد است که این دو مهارت بسیار بر روی نوشتن رمانهایش تأثیر گذاشتهاند. از زمان دانشجویی نوشتن را شروع کرد. سون در رمانهایش معنای وجود و رشد انسان را بررسی میکند. لی سندی جوسون مترجم مقیم سئول است که مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ ادبیات و نویسندگی از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کرد. او کتاب بادام را از کرهای به انگلیسی ترجمه کرد و در اختیار علاقهمندان قرار داد.
ملیحه فخاری مترجم جوان ایرانی، در سال 1368 در شهرری به دنیا آمد. او مدرک کارشناسیاش را در رشتهٔ جامعهشناسی و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهٔ ادبیات با سویهٔ نقد ادبی اخذ کرده است. او کار ترجمه را از سال 98 با کتاب گامبی وزیر اثر والتر تویس شروع کرد. ترجمهٔ کتابِ بادام از این مترجم با استقبال زیادی روبهرو شد تاحدی که بخش فرهنگی سفارت کرهجنوبی مصاحبهای با این مترجم در فصلنامهٔ چهار فصل کره جنوبی منتشر کرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
به قول مامانی، کتاب فروشی جایی است که ده ها هزار نویسنده، مرده و زنده، کنار همدیگر زندگی میکنند. اما کتابها ساکت و خاموشاند. آنها در سکوت خودشان باقی میمانند تا کسی بیاید و آنها را ورق بزند
تمام آن چیزی که من میتوانستم ببینم شیشهای بود که قرمز و قرمزتر میشد. دو پلیس ضدشورش را دیدم. همه آن جا ایستاده بودند و فقط تماشا میکردند، مثل این که آن مرد، مامان و مامانی در حال اجرای نمایش بودند. همه تماشاچی بودند، از جمله خود من
مامان بزرگ گفته بود مگر از روی نعشش رد شوند تا بگذارد این عروسی سر بگیرد. مامان هم در جوابش گفته بود عشق برای آدمهای بزدلی نیست که منتظر تایید دیگران باشند.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
من هیچوقت فکر نمیکردم کتابهای توصیهٔ بیتیاِس انقدر جذاب باشه ولی اگر نمیخوندمش حتماً پشیمون میشدم. این رمان داستان یونجاست که با بیماری الکسیتایمیا دستوپنجه نرم میکنه و نویسنده سعی کرده چیزی رو به تصویر بکشه که بهندرت توی جامعه درک میشه.
بهنظرم این رمان دربارهٔ دو تا پسره، یکی یونجا که مشکل احساسی داره و یکی گون که دقیقاً برعکس یونجائه. من عاشقِ این کتاب شدم و خیلی با سلیقهام جور بود. داستان خیلی تأمل برانگیزی داشت و من رو خیلی احساساتی کرد. همچنین بهنظرم این داستان اهمیت وجود احساسات رو تکامل شخصیت نوجوونها به خوبی نشون داده.
بهنظرم سه فصلِ اولِ این رمان واقعاً تاریک بود و منو خیلی تحتتأثیر قرار داد. راوی نوجوونی هستش که اختلالی به نام الکسیتایمیا داره و دائم مورد قلدری قرار میگیره و تهش هم با تروما مواجه میشه. این کتاب همش منو یادِ این ضربالمثل میندازه که صداقت زیادی واقعاً به دیگران ضربه میزنه.