

انتشارات با هم منتشر کرد:
برای لحظه یی کوتاه، زمانی که انتظار می کشیدم تا برج کنترل باند پروازم را هموار سازد، از کابین خلبان هواپیمای پیرسپکس، نظری به روستای آلمانی پیرامون فرودگاه افکندم. روستا در پرتوی ماه پرنور دسامبر، سپید و ناهموار می نمود.
پشت سر من، دیوار مرزی پایگاه نیروی هوایی سلطنتی قرار داشت و آن طرف دیوار، به همان گونه که به هنگام چرخ زدن با جنگنده کوچکم بر روی باند پرواز دیده بودم، مزرعه یی پوشیده از برف بود که تا ردیفی از درخت های کاج و صنوبر گسترده شده بود. در این شب، هنوز هوا آن قدر روشن بود که از فاصله دو مایلی می توانستم شکل درخت ها را تشخیص دهم.
در همان حال که در انتظار شنیدن صدای مأمور کنترل از گوشی بودم، در برابر خود، باند سخت و استوار پرواز را به صورت باریکه یی سیاه از آسفالت می دیدم که با دو ردیف چراغ روشن شده بود.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













