داستان من (استیون جرالد)

انتشارات گلگشت منتشر کرد:
صدایم هنوز نگرفته بود. در هم شکسته بودم. قبل از اینکه آخرین حرف هایم را بر زبان بیاورم، به بالا نگاه کردم و تمام آنفیلد را از نظر گذراندم:
«در مقابل اکثر هواداران دنیا بازی کرده ام و بگذارید این موضوع را به شما بگویم. شما بهترین هستید. از همه تان متشکرم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.» میکروفون را برگرداندم و همراه سه دخترم به سمت جایگاه کاپ رفتم. دستم را بلند کردم و برای آخرین بار شروع به خواندن کردند:
«وقتی از میان طوفان عبور می کنی، سرت را بالا بگیر...»
روی صندلی عقب ماشین نشسته بودم و حرکت اشک ها را بر صورتم حس می کردم. سال ها بود که گریه نکرده بودم، اما در راه خانه نمی توانستم خودم را کنترل کنم. اشک در بعد از ظهر آفتابی لیورپول خیال بند آمدن نداشت. هر چقدر از آنفیلد دورتر می شدیم، سکوت هم بیشتر می شد. یادم نمی آید آن سفر چقدر ترافیک بود یا مانند دورن من تهی. داشتم می مردم. یک ساعت قبل، بعد از بازی با چلسی، دلم می خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک