حکایت های ملانصرالدین (1)(ملانصرالدین و خرید گاری)(خشتی)

(0)

موجود نیست

دفعات مشاهده کتاب
18

علاقه مندان به این کتاب
0

می‌خواهند کتاب را بخوانند
0

کسانی که پیشنهاد می کنند
0

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
0

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب حکایت های ملانصرالدین

انتشارات برف منتشر کرد:
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. ملا و همسرش در حیاط خانه، کنار حوض آب نشسته بودند و فرزندان شان، هانیه و بهروز هم بازی می کردند. بچه ها بعد از مدتی پیش پدر و مادر رفتند و گفتند: «ای بابا! ما که خسته شدیم از بس در این حیاط دور خودمان چرخیدیم.» ملا گفت: «چشم حتما.» ساعتی بعد، پیاده راهی یکی از روستاهای اطراف شدند تا سری به عمه ها و عموهایشان بزنند. آنها رفتند و رفتند. اوایل راه، بچه ها، خیلی سرحال بودند، اما راه طولانی و خسته کننده بود.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

نظرات کاربران (0)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

بریده ای از کتاب (0)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

عیدی