

انتشارات جامه دران منتشر کرد:
از در که وارد شدم، سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم. رییس فرهنگ که اجازه ی نشستن داد، نگاهش لحظه ای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که می نوشت، تمام کرد و می خواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم. حرفي نزديم. رونویس را با کاغذهای ضمیمه اش زیر و رو کرد و بعد بقب انداخت و آرام و مثلا خالی از عصبانیت گفت:
- جا نداریم آقا. این که نمی شه! هر روز یک حکم می دند دست یکی و می فرستنش سراغ من... دیروز به آقای مدیر کل...
را حوصله ی این اباطیل را نداشتم. حرفش را بریدم که:
- ممکنه خواهش کنم زیر همین ورقه مرقوم بفرمایید؟
و سیگارم را توی زیر سیگاری براق روی میزش تکاندم. روی میز پاک و مرتب بود. درست مثل اتاق مهمان خانه ی تازه عروس ها. هر چیز به جای خود و نه یک ذره گرد. فقط خاکستر سیگار من زیادی بود. مثل في در صورت تازه تراشیده ای... قلم را برداشت و زیر حکم چیزی نوشت و امضا کرد و من از در آمده بودم بیرون. خلاص.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













