

انتشارات چشمه منتشر کرد:
جنیفر کلمنت نویسندهی امریکایی ـ مکزیکی شناختهشدهی روزگار ماست که استاد روایت طردشدگان و حاشیهنشینان است. رمان دعا برای ربودهشدگانِ او پیش از این به فارسی منتشر شد و اقبال یافت. عشق و اسلحه مشهورترین اثر این نویسنده تا امروز به شمار میآید که در سال 2018 منتشر شد. کلمنت اولین رئیس زن انجمن جهانی پِن نیز محسوب میشود. او نویسندهای فعال است و وجههی سیاسی پررنگی هم دارد.
کلمنت در عشق و اسلحه راوی نوجوانی را برمیگزیند که با مادرش در یک اتومبیل کهنه در محوطهی کنار کاروانهای اقامتی زندگی میکند. مادر به فلوریدای امریکا آمده و قرار بوده فقط با این ماشین یک توقف کوتاه داشته باشد، اما توقف چهارده سال طول کشیده. دختر او راوی روابطشان با آدمهایی مانند خودشان است. طردشدگانی که در آن محوطهی بزرگ زندگی میکنند. از سویی در نزدیکی ماشینشان منطقهای پر از تمساح وجود دارد که ثروتمندان با اسلحه برای شکارشان میآیند. این میان حضور یک مرد همهچیز را دگرگون میکند، مردی که میخواهد مقابل شر بایستد، مقابل اسلحه، و رمان تبدیل میشود به روایتی شگفتآور از عشق و خشم و میل به اسلحه.
فروشگاه اینترنتی 30بوک

معرفی کتاب عشق و اسلحه اثر جنیفر کلمنت
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
جوایزی که کتاب عشق و اسلحه از آن خود کرده است:
• برترین کتاب داستانی سال 2018
• منتخب دریافت جایزهٔ ادبی آسپن ووردز
معرفی رمان عشق و اسلحه:
واکنشهای جهانی به رمان عشق و اسلحه:
«یک رمان رویایی... تصویری واضح از زندگی در بخشهایی از آمریکا و انگار شخصیتهایش بازیگران واقعی یک صحنه هستند.» - نقد کتاب نیویورک تایمز
«نگاهی اجمالی و کمی شاعرانه به مقولهٔ خشونت با اسلحه... در این کتاب ماشینِ خشونت حس تعلق، زندگی و مرگ را تسخیر میکند.» - کتی والدس، نیویورکر
«این کتاب شبیه به یک تصنیف بزرگ است... در اینجا داستانهایی از دیگر وقایعنگاران بزرگ مانند کور مککارتی نیز میخوانید و این یکی از کتابهای نادری است که خواننده ممکن است بخواهد کتابش به این زودیها تمام نشود و آرزو میکند کاش صفحات بیشتری داشت تا مدتی طولانیتر در این دنیای تحققیافته بماند.» - الکساندر لارمن، آبزرور
چرا باید رمان عشق و اسلحه را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب عشق و اسلحه:
«یک سال تابستان، یک جفت تمساح دوقلوی بههم چسبیده کنار رودخانهمان ظاهر شدند، چهارتا پا داشتند و دو تا سر. دوستم آپریل مِی پیدایشان کرد. رفته بود کنار رودخانه و تمساحهای کوچولو را روی شنهای کنار اسلکهٔ چوبی کوتاه دید، روی فلس سبزرنگ بدنی که با هم شریک بودند هنوز میتوانستی تکههای کوچک تخمی را که از آن بیرون آمده بودند ببینی. آپریل مِی زیاد آنجا نماند، او هم مثل همهٔ ما میدانست هر کجا تخم تمساح باشد مادهتمساحی عصبانی هم همان نزدیکی هست. آن روز عصر، بعد از پخش شدن خبر، همه به طرف رودخانه راه افتادند تا ببینند دوقلوهای بههم چسبیده هنوز هستند یا نه. موجودات کوچک از جایی که تخمشان را شکسته و بیرون آمده بودند تکان نخورده بودند؛ خبری هم از تمساح ماده نبود. آنها کمی بزرگتر از جوجهٔ مرغ بودند. فردا صبح سروکلهٔ اولین خبرنگارها پیدا شد. حوالی بعدازظهر گزارشگرها و خبرنگارهای تلویزیون ملی با ماشینها و دوربینهای فیلمبرداری آمدند. قبل از تاریکی شب کسی دستوپای آن موجودات بیچاره را به درخت نخلی بست تا فرار نکنند. دو روز تمام، محیط خلوت پارکینگ بیرون از محوطهٔ کاروانها پُر شده بود از اتومبیلها و کامیونهای گروههای خبری و دمدستگاه فیلمبرداری و صدابرداری. بچهتمساحهای بههم چسیبدهٔ ما که در ناکجاآباد سر از تخم درآورده بودند حالا شده بودند ستارهٔ اخبار ملی.»
«صبحهای بارانی که شیشههای ماشین زیر جریان آب تار میشد، توی ماشین میماندم و خیالپردازی میکردم. به خانه داشتن فکر نمیکردم، آرزویش برایم زیادی دستنیافتنی بود. رؤیاهایم بیشتر دربارهٔ وسایل خانه بود. در ذهنم تصور میکردم میزتحریر و صندلی دارم. شبها بالشتی روی ترمزدستی میگذاشتم تا دوتا صندلی جلو به شکل تخت دربیاید. یک جفت کفش تنیس و یک جفت صندل تابستانیام را در فضای تاریک بین پدال گاز و ترمز نگه میداشتم. کتابها و کتابهای مصورم در ردیف کمارتفاعی روی داشبورد چیده شده و بر اثر تابش هرروزهٔ آفتاب کاغذهایشان چین خورده بود. خوراکیهایمان را توی صندوقعقب میگذاشتیم و فقط غذاهایی را میخوردیم که یخچال لازم نداشت. لباسهایمان تاشده داخل کیسههای پلاستیکی خرید قرار داشت که از سوپرمارکت میگرفتیم. مسواک و خمیردندان و صابون را توی محفظهٔ کوچک زیر داشبورد نگه میداشتیم. مادرم اسپری حشرهکُش را هم آنجا میگذاشت. هر شب قبل از خواب شیشهها را بالا میکشیدیم و درها را میبستیم و حسابی حشرهکُش میزدیم، طوری که صبح وقت بیدار شدن و کشوقوس آمدن و خمیازه کشیدن دهنمان بوی حشرهکُش میداد؛ بویی که با طعم غلاتی که با شیرخشک و آب مخلوط میکردیم و برای صبحانه میخوردیم مخلوط میشد. توی همان ماشین مادر راهورش چیدن میز غذا و تعاریف کردن چای را یادم داد. با استفاده از دستمالسفره و کتاب به من آموخت که چهطور باید ملافهٔ تخت را عوض کرد.»
خلاصهٔ رمان عشق و اسلحه:
اگر از خواندن کتاب عشق و اسلحه لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
دربارۀ جنیفر کلمنت: نویسندهٔ آمریکایی-مکزیکی

شاید بپسندید














از این مترجم













