سعی نکن کاری کنی چون چیزای تیز میز و یک تفنگ دارم . بلدی با تفنگ کار کنی نه و همین من رو خطرناک تر میکنه
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات آموت منتشر کرد:
* برندهی جایزهی کتاب مینهسوتا در سال 2022 در ژانر داستانی
* از کتابهای برتر سال 2021 بوکرایِت
* فینالیست بهترین رمان عاشقانهی سال 2021 گودریدز
* برندهی بهترین رمان عاشقانهی سال 2021 شیریدز
وقتی ونسا پرایس شغلش را رها کرد تا رویای سفرش به دور دنیا را دنبال کند، انتظار نداشت در یوتیوب میلیونها فالوئر به دست آورد که در لذت بردن او از لحظه لحظهی زندگی شریکاند. برای او زندگی کردن به بهترین شکل ممکن فقط یک شعار نیست. مادر و خواهرش هرگز به سن 30 سالگی نرسیدند و ونسا خیال ندارد زندگی طولانی را حق مسلم خود فرض کند، اما پس از اینکه خواهر ناتنیاش ناگهان سرپرستی نوزاد خود را بر عهدهی ونسا میگذارد، زندگیاش از «ماجراجویی روزانه» به «از این بدتر نمیشد» تبدیل میشود. آخرین کسی که ونسا انتظار دارد برای کمک به او ظاهر شود، آدرین کوپلند، همسایهی جذابش است، کسی که دورادور میشناسد، ولی قرار است وقت زیادی را با او و چیواوای پیرش بگذراند. ونسا اکنون در حال تجربهِی احساساتی است که با خود عهد کرده بود حس نکند. چون تنها چیزِ بدتر از عاشق آدرین شدن، یافتن اندکی امید به آیندهای است که شاید ونسا هرگز تجربهاش نکند.
اَبی هیمِنِز نویسندهی آمریکایی رمانهای عاشقانه، کار خود را با نوشتن کتاب «منطقهی دوستی» در سال 2019 آغاز کرد و بعد کتاب «پلیلیست پایانهای خوشوخرم» را در سال 2020 نوشت که هر دو از پرفروشهای یواسای تودی شدند. او در کنار نویسندگی، مالکیت و مدیریت چند کیکفروشی در وودبری و کالیفرنیا را بر عهده دارد و عاشق کتابهای عاشقانه، قهوه، سگهای کوچک و بیرون نرفتن از خانه است.
مریم رفیعی متولد 1364 در رشت، فارغالتحصیل رشتهی ادبیات انگلیسی در مقطع کارشناسیارشد از دانشگاه تهران است و ترجمهی رمانهای «دریاچهی مهآلود» و «مردی از شب» نوشتهی ریچل کین از او در نشر آموت منتشر شده است.
نظراتی دربارهی کتاب:
«بیریا و شیفتهکننده... هیمِنِز با مهارت مسائل سنگین را با چاشنی طنز ترکیب میکند و درد اشکآور را با کنایه میپوشاند.» - (Publishers Weekly)
«هیمِنِز با خلق شخصیتهایی که عیب و ایرادهای باورپذیری دارند، داستانی را پیش میبرد که به یک اندازه هم دردناک است و هم امیدبخش و عمق عواطف و احساسات خواننده را میکاود». - (Booklist)
«عاشقانهای جذاب و دلگرمکننده دربارهی زندگی کردن با تمام وجود، صرف نظر از موانع موجود. این رمان قلبتان را به تپش خواهد انداخت.» - کاترین سنت جان، نویسندهی «افسونگر»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
زندگی کوتاه است از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
زندگی کوتاه است از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ کتاب مینهسوتا در سال 2022 در ژانر داستانی
• از کتابهای برتر سال 2021 بوکرایوت
• فینالیست بهترین رمان عاشقانهٔ سال 2021 گودریدز
• برندهٔ بهترین رمان عاشقانهٔ سال 2021 شیریدز
زندگی کوتاه است رمانی عاشقانه از اَبی هیمِنِز رماننویس آمریکایی است. این کتاب در سال 2021 منتشر شد و خیلی زود تبدیل به پرفروشترین رمان عاشقانهٔ سال 2021 شد. این رمان داستان دختری به نام ونسا است که به دلیل یک بیماری ژنتیکی هر لحظه انتظار مرگ را میکشد، اما ورود یک نوزاد به زندگیاش و آشنایی با پسری زندگیاش را کاملاً زیرورو میکند.
«یک کتاب بسیار خندهدار و لطیف و البته این رمان کاملاً مؤید زندگی است. این همان رمانی است که حال شما را کمی بهتر میکند. هیمنز واقعاً بااستعداد است.» - امیلی هنری
«مهارت ابی هیمنز در پرداختن به احساسات عمیق و بهکاربردن شوخطبعی و دقت واقعاً بینظیر است. او در این داستان زیبا از عشق، روابط خانوادگی و زندگی میگوید.» - فارا روچان، نویسنده پرفروش یواِساِی تودی
شخصیت اصلی این رمان ونسا است و او دوست دارد زندگی را طبق شرایط خودش پیش ببرد و در لحظه زندگی کند. او نمیخواهد حتی یک لحظه را تلف کند یا تجربهای را از دست بدهد چون میداند که اگر همان بیماری ژنتیکی را از مادرش به ارث برده باشد زیاد عمر نخواهد کرد. او این تجربه را لمس کرده که زندگی واقعاً کوتاه است و حالا میخواهد بر همین اساس زندگیاش را به پیش ببرد و نویسنده سعی دارد در کتاب در لحظه زندگیکردن را به شما بیاموزد. خواندن این رمان زیبا را از دست ندهید.
«فکر کنم همسایهام را یک بار در لابی موقع برداشتن نامههایش دیده بودم، ولی داشت با تلفن حرف میزد و با من چشمدرچشم نشد، برای همین سلام نکردم. حالا آرزو میکردم حداقل آنقدری میشناختمش که بتوانم پیامک بزنم و خواهش کنم به اتاق دیگری برود که دیوار مشترکی با اتاق خوابم نداشته باشد. ریچل با کلافگی نفسش را بیرون داد و من غلتی زدم و او را به سمت خود کشیدم. عضلاتش منقبض شدند. در واقع از سه روز پیش که آمده بود اینجا، عضلاتش زیاد منقبض میشدند.
«مشکل چیه؟»
از بالای شانه جوابم را داد. «هیچی. فقط خستهم.» به شوخی افزود: «فقط دو ثانیه مونده که پاشم برم هتل و یه اتاق بگیرم که بتونم بخوابم. بدون تو.» با خستگی خندیدم. میدانست چطور به من سقلمه بزند، در این شکی نبود. هر ماه فقط یک آخرِ هفته را با دوستدخترم میگذراندم. از دست دادن آخرین شبِ با هم بودنمان و رفتن او به هتل قبل از بازگشت به سیاتل بهایی نبود که حاضر باشم برای همسایهام یا بچهاش بپردازم. لعنتی. با بیمیلی از تخت بیرون آمدم، تیشرت و دمپایی پوشیدم و به راهروی ساختمان آپارتمانیام قدم گذاشتم.»
«من اینجا شیپور نمیزنم که. تلویزیون نیست که صداش رو زیاد کرده باشم. یه انسان کوچولوئه. منطق سرش نمیشه و به تلاشهای من برای مذاکره جواب نمیده، واسه همین نمیدونم چی باید بهتون بگم.» نوزاد بیتاب را بالا و پایین برد. گریهاش ادامه داشت. «غذا خورده، تمیزه و خشکه. تب نداره. هنوز وقت دندون درآوردنش نشده. بهش استامینوفن و شربت کولیک دادم. تکونش دادم، تابش دادم و دارم به این نتیجه میرسم که از طرف کارمای کهکشانی موظّف شده به خاطر جنایتهای زندگی قبلیم مجازاتم کنه، چون واقعاً درک نمیکنم کجای کارم اشتباهه.» چانهاش لرزید. «پس نه، نمیتونم ساکتش کنم. نمیتونم به شما یا خودم یا این بچه کمک کنم و واقعاً متأسفم اگه جهنم شخصیم داره اذیتتون میکنه. گوشگیر بذار.» در را در صورتم بست. آنجا ایستادم و پلکزنان به چشمی در نگاه کردم. عالی شد. حالا من آدم بدهی ماجرا شده بودم. دستی به ریشم کشیدم و با خستگی نفس طولانیام را بیرون دادم و دوباره در زدم. میدانستم از چشمی نگاهم میکند، چون صدای جیغ بچه دقیقاً به در چسبیده بود. در را باز کرد. «چیه؟» اشک روی گونههایش جاری شده بود.»
«همانجا ایستاد. هنوز طوری بچه را در آغوش داشت که انگار تصمیم گرفته بود به من اجازهی ورود دهد، ولی مطمئن نبود باید اجازهی کمککردن هم بدهد یا نه. دستهایم را جلو بردم، ولی او سرش را تکان داد. «اول باید دستهات رو بشوری.» درست است. این را قبلاً شنیده بودم. بچهها سیستم ایمنی ضعیفتری داشتند. به آشپزخانه رفتم و دستهایم را بالای تل ظروف کثیفش شستم. از بالای شانهام گفتم: «باردار نبودی.» صدایم را بلند کردم تا بتواند حرفم را در پسزمینهی جیغوداد بچه بشنود. «اینو از کجا آوردی؟» با خونسردی زیر لب گفت: «از تارگت خریدم. گذاشته بودنش واسه فروش و میدونی که، آدم همیشه بیشتر از یه قلم جنس میخره.» گوشههای لبهایم بالا رفت. رول دستمالکاغذی خالی بود و با توجه به وضعیت آنجا به حولهای که از دستگیرهی اجازق گاز آویزان بود، اعتماد نداشتم. یک دستمال چیپوتلی بغل یک ظرف خالی میوه افتاده بود، برای همین دستهایم را با آن خشک کردم. به گلولهگلوههای خیسی تبدیل شد که داخل سطل زبالهی لبریز انداختمشان. زن در پسزمینهی صدای گریه جواب سؤالم را داد. «من قیمّشم.» در حالیکه تماشایم میکرد، فاصلهی بینمان را طی کردم و دوباره دستهایم را برای گرفتن بچه دراز کردم. به پهلو چرخید و بدنش را از من دور کرد.»
ونسا پرایس شخصیت اصلی رمان زندگی کوتاه است دختری بسیار قوی است؛ آنقدر که میتواند بهراحتی در مقابل تمام سختیهای زندگی بایستد. از لحاظ شرایط سلامتی و جسمانی او به مادرش رفته است و متاسفانه همهٔ زنان خانوادهشان قبل از سیسالگی مُردهاند و او که مادر و خواهرش را از دست داده هر لحظه منتظر مرگ است. او از انجام آزمایش و گذراندن بقیهٔ عمرش در بیمارستان سرباز میزند و با خودش میگوید تنها یک فرصت دارد تا 30 ساله شود بنابراین میخواهد آخرین روزهای عمرش را با سفر به سراسر جهان، نوشیدن شراب و تجربهٔ چیزهای جدید بگذراند. او با خودش روراست است و در مورد بیماریاش صحبت میکند، آگاهیاش را افزایش میدهد و کمپینهای مختلفی به راه میاندازد و پولش را برای مراقبت از خانوادهٔ آسیبدیدهاش خرج میکند. او مراقب پدرش است که هیچگاه با از دستدادن همسرش کنار نیامده و همچنین دو خواهر و برادر نانتی دارد: خواهری 19 ساله که معتاد به مواد است و یک برادر جوانِ بیکار که تن به هیچ مسئولیتی نمیدهد. او هوای آنها را هم از نظر مالی و هم روانی دارد حتی اگر خودش در معرض خطر مرگ بر اثر یک بیماری مهلک باشد. اما حالا خواهر ناتنیاش مسئولیت نوزادش را به گردن او انداخته و حاضر به رفتن به مرکز توانبخشی نیست. بنابراین او در آپارتمان کوچکش تنهاست و مجبور است از یک نوزاد مراقبت کند. در همین دوران است که او با آدریان آشنا میشود، آدریان وکیل یک شرکت است و یک روز ساعت 4 صبح بر در خانهٔ او میکوبد و در کمال تعجب به جای دعوا به او کمک میکند که کودک را بخواباند. آدریان هم مشکلات خودش را دارد، رابطهاش بهم خورده و زندگیای خستهکننده و کارمحور را میگذراند اما آشنایی با ونسا همهچیز زندگی او را تغییر میدهد.
• کتاب موجوداتِ بهغایت باهوش اثر شلبی ون پلت نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان یک اختاپوس است که در آکواریومی نگهداری میشود و داستان دوستی این اختاپوس با کارمند آکواریوم که جانِ اختاپوس داستان را نجات میدهد و پس از آن دوستی خاصی بین آنها شکل میگیرد.
• کتاب نفرت بازی رمانی عاشقانه و جذاب اثر سالی تورن نویسندهٔ استرالیایی است. این کتاب داستان دختری به نام لوسی هاتون و پسری به نام جاشوا تمپلن است که پس از ادغام دو انتشارات مجبور میشوند با هم کار کنند. میز آن دو روبهروی هم است اما این دو نفر از دو دنیای متفاوت هستند و از یکدیگر متنفرند. تا اینکه روزی رقابت بین آن دو شدت میگیرد و لوسی به این نتیجه میرسد که شاید آنچنان از جاشوا متنفر نیست یا شاید این هم یک بازی دیگر باشد.
• کتاب هوای او اثر بریتنی سی چری نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان یک زن و یک مرد است که هر دو عزیزترین آدمهای زندگیشان را از دست دادهاند و از آن زمان به بعد تغییر کردهاند. اما دست سرنوشت این دو نفر را با هم آشنا میکند و این آشنایی زندگی هر دوی آنها را تغییر میدهد.
اَبی هیمِنِز نویسندهٔ آمریکایی رمانهای عاشقانه، کار خود را با نوشتن کتاب «منطقهٔ دوستی» در سال 2019 آغاز کرد و بعد کتاب «پلیلیست پایانهای خوشوخرم» را در سال 2020 نوشت که هر دو از پرفروشترین کتابهای یواسای تودی شدند. او در کنار نویسندگی، مالکیت و مدیریت چند کیکفروشی در وودبری و کالیفرنیا را برعهده دارد و عاشق کتابهای عاشقانه، قهوه، سگهای کوچک و بیرون نرفتن از خانه است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
سعی نکن کاری کنی چون چیزای تیز میز و یک تفنگ دارم . بلدی با تفنگ کار کنی نه و همین من رو خطرناک تر میکنه
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
خیلی کتاب دوست داشتنی ایه و متن روان و خوبی داره