تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات سرو سیمین منتشر کرد:
نسیم گل ها را نوازش می داد و پروانه ها بر گرد گل ها طنازی می کردند. دامنه کوه زیبا و سرسبز بود و حمدالله، پسرک چوپان، با نواختن نی برای گله به کوهسار هم شور و نشاط خاصی می بخشید.
حمدالله در خانه محقری با پدر و مادرش در پایینده زندگی می کرد. او هر روز گوسفندان را برای چرا به دامنه کوه می برد. این کوه پایینده را از بالاده جدا می کرد. از سال های دور کسی از اهالی پایینده اجازه رفتن به بالاده را نداشت. روزگار به کام پسرک به شادکامی می گذشت. او ساعت ها در کوه به چیدن گل و بازی با شاپرک ها مشغول بود و وقتی هوا گرم می شد، در نهر پرآبی که از لابه لای درختان می گذشت، شنا می کرد و هر روز گله را برای آب خوردن به کنار نهر می برد. اهالی ده به پسرک اعتماد داشتند و هر روز او را بیشتر در کارش تشویق می کردند.
روزها می گذشت و حمدالله بزرگ تر می شد. یکی از روزها، حمدلله بطری کوچکی را دید که در وسط نهر آب گیر کرده بود. با خودش گفت: «بطری را از آب می گیرم و در آن شیر می ریزم.» فوری لباس هایش را درآورد و کنار درختی گذاشت و تن به آب زد و بطری را گرفت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
