

انتشارات سیب سرخ منتشر کرد:
در تنهایی رو به شهر ساحلی و پشت به آب دریا چشم می گذارم و مثل آن روزها که تا ده می شمردم، شمارش را آرام آغاز می کنم. صدای کودکانه زمان در گوشم می پیچد «حاضرين؟ اومدم.» چشمانم را باز می کنم و روی آب، در امتداد خط طلایی خورشید دنبال چیزی می گردم که درست نمی دانم چیست. امواج اما آرام و خسته خود را در آب حل می کنند. ... پاهایم همچنان در ماسه فرورفته اند. اکنون خط نور روی آب به سرخی می زند. بی اعتنا به مردمی که اینجا و آنجا در ساحل ایستاده اند و غروب خورشید را نظاره می کنند، صدایش می زنم: «پری، پری دریایی، تو اون قایق کوچیک رو ندیدی؟ قایق کوچیک مهاجرها؟ بگو! تو ندیدیش؟ »
ندیده است. حتما نديده است. پری سال هاست که دیگر با من در کوچه پس کوچه های بندر دنبال شاهزاده ی زمینی خود نمی گردد و قصه ها را نمی خواند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید













