نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مان کتاب منتشر کرد:
رمان حاضر در قالب خاطره ـ نامهنگاریِ دختری دوازدهساله بهنام «نیشا» خطاب به مادرش نوشته شده، مادری که با به دنیا آوردنِ او و برادر دوقلویش از دنیا رفته است. نیشا، در سال 1947 و با جدا شدن هند از پاکستان، مجبور میشود با خانوادۀ هندویش از پاکستان بگریزد. او میکوشد در قالب این نامهها صدای خود را بیابد و سر دربیاورد از دنیایی که در اطرافش رو به نابودی است. در این رمان، تأثیر جهل و تعصب فرقهای و مذهبی را بر ویرانی روابط انسانی مشاهده میکنیم و از منظر نیشا با یکی از برهههای تاریخی سرزمین هند آشنا میشویم.
آنچه در ادامه میخوانید اینفوگرافیکی است دربارۀ کتاب «یادداشتهای شبانه نیشا» به همراه معرفی آن و بخشهایی از مقدمه و پیشگفتارهای کتاب.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نگاهی به کتاب یادداشتهای شبانۀ نیشا
اجازه بدهید این معرفی را اینگونه آغاز کنیم: هرگز دربارۀ یک نزاع فرهنگی و ایدئولوژیک و قومی، برای بچهها با این وضوح و چنین طنین احساسی نوشته نشده که در این کتاب آمده است ــ کتابی که بازگو میکند تنش چندساله میان پیروان دو آیین هندو و مسلمان را در دهۀ ۱۹۴۰ در هند: دهۀ سرنوشتساز برای میلیونها نفر، که در نهایت به جدایی دو ملت و ترسیم خطی میان دو نگاه، دو باور و دو دین شد. سرنوشتی که از میان خون و عرق صدهاهزار کشته و زخمی و آواره جوشید. موضوع یادداشتهای شبانۀ نیشا این است.
کتاب سراسر نامه است، نامههای دختربچهای دوازدهساله بهنام «نیشا» به مادرش. مادری که هنگام زایمان نیشا و برادر دوقلویش آمِل نقاب در خاک کشیده، و حالا ما از سطرهای نامههای نیشا میفهمیم که او همراه برادر و پدرش در شهر میرپور ــ که امروز در پاکستان واقع شده ــ زندگی میکنند. پدر نیشا دکتر است و نیشا و آمِل بیشتر وقتشان را کنار مادربزرگشان میگذرانند. مرفهاند و غم نان ندارند، اگر غمی هست بیشتر زخمهای روحی است. همان درد و تألماتی که نیشا میریزدشان روی برگهای دفترچۀ خاطراتی که پدر بهمناسبت تولد دوازدهسالگی به او هدیه داده است. نیشا آغاز به روزانه نوشتن میکند و آرامآرام همانطورکه خود میگوید متوجه میشود آنچه مینویسد خطاب به مادرش است. صدها پرسش بیپاسخ سرریز میکند در این نامهها: با اینکه باعث مرگ مادرش شده، آیا مادر او و آمِل را دوست دارد؟ پدر چه؟ آیا او از فرزندانش بهعلت از دست دادن همسرش دلخور است؟ این پرسشها را او هر روز با مادرش در میان میگذارد و گویی با هر سطر با مادر هرگزندیدهاش نزدیک و نزدیکتر میشود و گویی با هر کلمه روح مادرش را لمس میکند.
پدر نیشا هندوست و مادرش مسلمان بوده است. گرچه با خواندن نامهها متوجه میشویم این تعلقات مذهبی هیچ تأثیری بر زندگی نیشا ندارد، آنچه برای نیشا مهم است و بر او مؤثر، وقایع جاری در خیابانهاست که ریشه در همین وابستگیهای مذهبی دارد.
یادداشتهای شبانۀ نیشا در یک سطح بیان احساسات رقیقشده و پرغلظت دختری است به مادرش و عشق فرزند به مادر و در سطحی عمیقتر روایتی است بیپرده، ساده و سرراست از تنشهای مذهبی یک کشور که میرود آخرین پرده از یک درام سیاسی باشد، آنهم از زاویۀ دید یک دختر دوازدهساله. در زمانهای که بریتانیاییها، این حاکمان استعماری هند، بالأخره پس از قرنها، از صحنۀ پهناور هند خارج شدهاند و گرچه باد به بیرق استقلال در سراسر هند میوزید، اما هنوز اِعمال قدرت و تصمیمگیری میکنند. در چنین فضایی هند پرجمعیت، چون دیگ درهمجوشی از آیینها و مذاهب میمانست. هندوها، مسلمانان و سیکها در کنار هم زندگی میکردند، اما گویی سایۀ شومی بر سر آنها افتاده بود. عدممدارا، تساهل و آنچه توسعهنیافتگی از پس قرنها تحتاستعمار میخوانیم، سبب خشم قومها و قبیلههای مذهبی میشود و درگیریهای خونبار آغاز میشود. برخی از سیاستمداران بهدنبال صلح به هر قیمتی هستند، درحالیکه برخی دیگر فرصت پیشآمده را شانسی برای پیشبرد منافع خود میدانند. در گوشۀ این صحنه، نیشا را میبینیم که از احساساتش، که چون رعدوبرق قبل از طوفان است، عصبی است. آرامش از خانۀ آنها رخت بربسته. این را به مادرش میگوید. غریبهها در تمام ساعات شب در میزنند، خانهشان پررفتوآمد است، با پدر او بحث میکنند، هر گوشهوکناری بحث داغی جدایی و کشورسازی است. پدر نیشا نگران از افزایش شتاب افکار عمومی هند بهسمتوسوی جداییطلبی و شکاف دائمی جغرافیایی و مذهبی است. حالا پس از دههها پدر نیشا را دوراندیشترین شخصیت کتاب درمییابیم.
نیشا جز پدر و برادرش کسی را چون «قاضی»، آشپز خانواده، دوست ندارد. قاضی یک مسلمان مؤمن است که هرگز خانوادۀ نیشا را آزار نداده ــ نیشا در یکی از نامهها، به مادرش چنین مینویسد ــ اما پدرش هشدار میدهد که اگر هند به دو کشور تقسیم شود، ممکن است قاضی دیگر اجازه نداشته باشد با آنها زندگی کند. چرا نیشا باید یکی از اعضای خانواده خود را از دست بدهد؟ این سؤال چون خوره به جانِ ذهن نیشا میافتد.
در نیمهشب پانزدهم اوت، تقسیمسازی هند رسماً اعلام میشود. اعلام میشود که هر خانوادۀ مسلمان باید به فکر سرپناه جدیدی باشد. پس قاضی را باید از دست بدهد، و نیز خانهشان را، چراکه شهری که در آن زندگی میکنند حالا در بخشی از هند نیست، و به هندوها تعلق ندارد. خانوادۀ نیشا باید برای دوری از گزند هرگونه خشونتی فرار کنند. او و آمِل و مادربزرگ و پدرشان با کمترین وسایل راهی سفری دورودراز و پرخطر بهسوی سرزمین هندوستان میشوند. این آغاز سفر خونین نیشا و خانوادهاش بهسوی وطن جدیدی است که مرزها شکلش دادهاند: «پاکستان مال مسلمانهاست و بقیه همه به هند میروند. اینجا دیگر هند نیست. نمیدانم هندویی هست که بخواهد اینجا بماند یا نه. آمِل همین را از بابا پرسید، ولی بابا گفت هند دیگر امن نیست و جنگودعواها احتمالاً از این هم که هست بدتر میشوند. همۀ غیرمسلمانهای میرپورخاص باید از اینجا بروند و مسلمانهای هندوستانِ جدید هم قرار است بیایند اینجا.»
همچون بیشتر درامهای جادهای، در یادداشتهای شبانۀ نیشا نیز شاهد تحول درونی شخصیتها از جمله نیشا هستیم؛ وقتیکه او به گذشته مینگرد و افکارش را در خلال نامه به مادرش بیان میکند: اینکه چطور زندگی مرفه، آرام و بیدردسرشان به فقر و ناامیدی مبدل شده است؛ اینکه آیا میتواند از پس اینهمه از دست دادنها بربیاید یا نه؟ از دست دادن قاضی، خانه، دوستانش و شهرش، و رسیدن به شهر و خانهای جدید و پرسشهای دردناکی که از مادرش میکند: «اگر تو زنده بودی، ما باید تو را هم به این خاطر که مسلمانی میگذاشتیم و میرفتیم؟ یعنی آنها درست وسطِ ما یک خط میکشیدند، مامان؟ برایم مهم نیست جواب این سؤال چیست. ما از بدنِ تو آمدهایم. ما همیشه پارۀ تنِ تو خواهیم بود و اینجا هم همیشه خانه و سرزمین من است، حتی اگر اسمش عوض شده باشد.»
وقتی دنیایمان بدون هیچ هشداری تغییر میکند، چه گزینهای وجود دارد جز اینکه امیدوار باشیم به عادی شدن شرایط؟ این همانی است که نیشا باید عقلِ خود را به آن بسپارد. او قادر به درک این مسئله نیست که چرا هندوها، مسلمانان و سیکها ناگهان یکدیگر را میکشند. تمام یادداشتهای شبانۀ نیشا حول این مسئله میگردد و درکناپذیری چنین واقعهای. از این رو، کتاب را باید یک تراژدی نامید: تراژدی فروپاشی کشوری که مردمانش پذیرفته بودند که همزیستی شری است که باید تحمل شود و فراموش کردند که اگر خشونت میان گروههای مذهبی برانگیخته شود، خشم زبانه میکشد و دیگر راه بازگشتی نیست. نیشا پس از آنچه در مسیر رسیدن به مقصد، جودپور، بهچشم دید، هرگز مثل قبل نخواهد بود. همانطورکه او در دفتر خاطراتش مینویسد که هرگز صحنۀ قتل یکی به دست دیگری را ندیده بود، که دید. جنگ نقاب انسانیت را میکَند و ذات فاسد بعضی از آدمیان را آشکار میسازد. هرکسی قادر به شر است و بهگفتۀ فوئنتس خشونت منحصر به هیچکس نیست. یادداشتهای شبانۀ نیشا این را هم برایمان آشکار میکند و، جز این، مکاشفۀ شاید رنجآور و پردردی است برای کسانی که مقاومت آدمی و انسانیت باور دارند. اینکه در پس از هر تاریکیای نوری است، که روزی تابیده خواهد شد.
طی روزهای ۱۴ و ۱۵ اوت ۱۹۴۷، هندوستان به استقلال از حکومت بریتانیا رسید و به دو جمهوری هند و پاکستان تجزیه شد. این تجزیه پس از قرنها تنش مذهبی میان هندوها و مسلمانان هندوستان روی داد. خیلیها هم بودند که نمیخواستند هندوستان به دو کشور تقسیم شود، ولی در نهایت رهبرانی که بر سر کار بودند در این موضوع به توافق رسیدند.
در جاهایی در سرتاسر هندوستان، گهگاه درگیریهایی پیش میآمد؛ اما پیش از تجزیه، مناطقی هم بودند که مردمانشان با مذاهب مختلف، از مسلمان و هندو و سیک گرفته تا تعداد کمتری که زرتشتی و مسیحی و پیرو آیین «جین» بودند، با همدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشتند. اما در آنسال و هنگام عبور از مرزها، تنشها بسیار شدت گرفت و میان مسلمانانی که وارد پاکستان میشدند و هندوها و پیروان دیگر ادیان که پا به هند میگذاشتند جنگ و کشتار درگرفت. بسیاری از این خشونتها در جاهایی بروز یافت که پیش از آن صلح و آرامش برقرار بود. برآورد شده است که بیش از چهارده میلیون نفر از مرزها عبور کردند و دستکم یک میلیون نفر طی این جابهجاییها کشته شدند (برخی میگویند این تعداد بیشتر بوده، و برخی هم میگویند کمتر بوده است). این بزرگترین مهاجرت گروهی در تاریخ است.
خانوادهای که در این رمان به تصویر کشیده شدهاند در یکی از همین مناطق زندگی میکردند و تجربیاتی هم که از سر میگذرانند تا حدی ریشه در تجربههای خانوادهٔ پدری من دارد. پدر من، بههمراه پدر و مادر و خواهر و برادرانش (یعنی پدربزرگ و مادربزرگ و عمهها و عموهای من)، مجبور شدند مانند نیشا، شخصیت اصلی این رمان از مرز بگذرند و از میرپور خاص (در پاکستان) به جوداپور (در هندوستان) بروند. خانوادهٔ پدر من در این سفر آسیبی ندیدند، اما خانه و بسیاری از داراییشان را از دست دادند و ناگزیر شدند به مکانی غریبه پناهنده شوند و زندگی را از نو آغاز کنند. من میخواستم درک بهتری پیدا کنم از اینکه خویشاوندان من چه تجربههایی از سر گذراندند، و دلیل اصلیام برای نوشتن این کتاب هم همین بوده است.
چهرههای شاخصی که در این دوره در قدرت بودند عبارتاند از: محمدعلی جناح، رهبر اتحادیهٔ مسلمانان (مسلملیگ)؛ جواهر لعل نهرو، رهبر کنگرهٔ ملی هندوستان؛ لرد مونتباتن، نایبالسلطنهٔ بریتانیا در هند که بهمنظور رهبری دوران گذار بهسوی استقلال به هندوستان اعزام شد؛ و مهاتما گاندی، رهبر اسبق کنگرهٔ ملی هند و فعال سیاسی ـ اجتماعی ضدجنگ و ضدخشونت. جناح معتقد بود اقلیت مسلمان بهشکل عادلانهای در حکومت تازهٔ هند نمایندگی نمیشود و از این رو خواستار دولتی مستقل برای مسلمانان بود. نهرو و گاندی هم نمیخواستند هندوستان تقسیم شود و باور داشتند که هندوستان متحد هندوستان بهتری خواهد بود. همهٔ کسانی که دستی در قدرت داشتند خواستار روابط صلحآمیز میان تمام گروهها بودند، اما در انتخاب بهترین راه برای عملی شدن این خواسته با هم توافق نداشتند.
نظریههای فراوانی در این باره وجود داشته و همچنان هم وجود دارد که چهکسانی نقش مؤثرتری در بروز این درگیریها ایفا کردند. بسیاری «طرف مقابل» را بهسبب خشونتهایی که در ادامه رخ داد سرزنش میکنند، و بسیاری از کسانی هم که بر اثر اعمال هولناک لطمه دیدند و اعضای خانوادهشان را از دست دادند هیچگاه نمیتوانند مهاجمان و متجاوزان را ببخشند. سفر نیشا و خانوادهاش دشوارتر از سفر برخی، از جمله سفر خانوادهٔ پدر من، و آسانتر از سفر برخی دیگر بود. این داستان تلفیقی از واقعیتهای مشخص تاریخی و روایات خیالی است بهمنظور خلق یک داستان محتمل، که ممکن است در آن دورهٔ زمانی اتفاق افتاده باشد.
امروزه تنش میان برخی گروههای هندو و مسلمان، و همچنین میان بسیاری از گروههای مذهبی دیگر در سرتاسر جهان، همچنان برقرار است. امید بر آن است که، با به یاد آوردن اشتباهات پیشین، آیندهای روشنتر، روادارانهتر و صلحآمیزتر به بار آید. پذیرفتن تفاوتها همواره چالش پردردسری برای بشر بوده، چالشی که به هزاران شیوهٔ گوناگون رخ نموده است. این داستان یکی است از هزاران.
ویرا هیراناندانی، متولد امریکاست، از پدری هندی و مادری امریکایی. در دانشگاه جورج واشنگیتن تحصیل کرده و مدرک ام. اف. ای. داستاننویسی از کالج سارا لارنس نیویورک دارد و شش سالی نیز تجربۀ ویراستاری را در نشرها مختلف گذرانده و اکنون نیز به همان دانشگاه ایام دانشجوییاش بازگشته، اما اینبار بهعنوان استاد درس نویسندگی خلاق. نخستین کتابش را سال ۲۰۱۲ منتشر کرد و از آنزمان تا امروز کتابهای متعددی برای کودکان و نوجوانان نوشته و جوایز معتبر بسیاری هم برده است، از جمله بابت یادداشتهای شبانۀ نیشا که بهنوعی بازگوییِ بخشی از خاطرات خانوادۀ پدریاش است.
قرار است در این مجموعه روایتهایی داستانی ـ مستند (بیشتر در قالب رمان) منتشر شوند از تجربۀ مواجهاتِ نوجوانان و جوانان جهان با مصائب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ سرزمینهایشان در دورههای مختلف تاریخی: مصائبی همچون جنگ و انقلاب و کودتا و کوچ اجباری و... میکوشیم از کشورها و زبانهای گوناگون آثاری شاخص انتخاب و ترجمه کنیم تا خوانندۀ ایرانی، از هر گروه سنی، پیوندهایی با اینگونه تجربهها برقرار سازد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
به نظرم زمانی که جنگی شروع میشه امیدوارترین و مقاوم ترین افراد کودکان هستند،مثل نیشا و برادرش