نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات طرح نقد منتشر کرد:
چرا معیار اندازهگیری عشق فقدان است؟
به آن ماه سپتامبر فکر میکنم: کبوتر جنگلی، پروانة دریاسالار سرخ، کشتزار زرد، آسمان نارنجیِ غروب. گفتی «دوستت دارم.» چرا تکراریترین حرفی که میتوانیم به هم بگوییم هنوز حرفی است که مشتاق شنیدنش هستیم؟ «دوستت دارم» همیشه نقلقول بوده، نه تو اولین نفری هستی که به زبان آوردیاش، نه من؛ بااینحال به زبان که میآوریمش همچون وحشیانی حرف میزنیم که واژههایی را یافتهایم و میپرستیمشان. من هم آن واژهها را میپرستیدم اما حالا تنهایی روی تختهسنگی ایستادهام که با بدن خودم تراشیدهامش.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب نوشتههای روی تن از سایت آمازون امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
نوشتههای روی تن رمانی کوتاه از جنت وینترسن، نویسندۀ انگلیسی است که در سال 1992 منتشر شد. شاید این رمان شخصیترین رمان وینترسن باشد و او با انتشار این کتاب بیش از پیش مشهور شد؛ کتابی ساختارشکن و پیچیده دربارۀ ماهیت عشق و روابط انسانی که در سطح جهان سروصدا کرد و پرفروش شد و مدتهاست در دانشگاهها تدریس و نقد میشود. شخصیت اصلی این رمان، مستقیماً خواننده را مخاطب خود قرار داده و داستان کتاب شرحی بر امور عاشقانه است و نویسنده در آن به ماهیت عشق، وفاداری، معنویت و مرگ نیز اشاره میکند.
«کتاب نوشتههای روی تن یک داستان عاشقانه و یک مراقبۀ فلسفی است.» - نقد و بررسی کتاب نیویورک تایمز
کتاب نوشتههای روی تن داستانی شگفتانگیز و باورنکردنی از احساسات مختلف است. خواندن این کتاب به تمرکز و تفکر احتیاج داد چون نویسنده از روایت خطی پیروی نمیکند و معتقد است یکی از راههای جذاب شدن روایت تنوع فرم و ساختار است. نویسنده با درهم تنیدن مرزهای جنسیتی سعی دارد به خواننده نشان دهد مرزهای جنسیتی بیمعناست.
«چرا معیار اندازهگیری عشق فقدان است؟ سه ماهی میشود باران نباریده. درختها زیرِ زمین را کندوکاو میکنند و ریشههای ذخیرهسازشان را میفرستند درون زمینِ سوخته؛ ریشهها به تیغهایی میمانند که آمادهاند هر شریانِ پُرآبی را بشکافند. انگورهای روی درخت پلاسیدهاند. انگوری که باید آبدار، سفت و بدجوری هوسانگیز باشد نرم و لهیده شده. امسال از لذت چرخاندن انگورهای آبی میان انگشت شست و اشارهام و آغشتهشدن کف دستم به رایحۀ دلپذیرشان خبری نیست. حتی زنبورها هم سمت آن قطرههای قهوهای شلوول نمیروند. امسال، حتی از زنبورها هم خبری نیست. اوضاع همیشه بر این منوال نبوده. به آن ماه سپتامبر فکر میکنم: کبوتر جنگلی، پروانۀ دریاسالار سرخ، کشتزار زرد، آسمانِ نارنجیِ غروب. گفتی «دوستت دارم.» چرا تکراریترین حرفی که میتوانیم به هم بگوییم هنوز حرفیست که مشتاق شنیدنش هستیم؟ «دوستت دارم» همیشه نقلقول بوده. نه تو اولین نفری هستی که به زبان آوردیاش، نه من؛ بااینحال به زبان که میآوریمش همچون وحشیانی حرف میزنیم که واژههایی را یافتهایم و میپرستیمشان. من هم آن واژهها را میپرستیدم اما حالا تنهایی روی تختهسنگی ایستادهام که با بدن خودم تراشیدهامش.»
«یکشنبهای گرم بود در ماه اوت. پاروزنان از بخش کمژرفای رودخانه گذشتم؛ همان جایی که ماهیهای کوچولو بیباکانه آفتاب میگیرند. رنگ تُند و توهمزای شلوارکهای دوچرخهسواری بِرند لاکرا و پیراهنهای هاواییِ ساخت تایوان آنها کاری کرده بود سبزی معمولِ علفهای دو سوی رودخانه به چشم نیاید. همانجوری دور هم جمع شده بودند که خانوادهها دوست دارند؛ بابا روزنامهای روی شکمش گذاشته بود، مامان روی فلاسک خم شده بود. بچهها به ظرافت آبنباتهای عصاشکل و آبنباتهای صورتیِ باریک بودند. مامان دید که شیرجه زدی توی آب و کوشید از صندلی سفری تاشوِ راهراه بلند شود. «خجالت بکش دختر، خونواده اینجاست.» خندیدی و دست تکان دادی، بدنت میدرخشید زیر آن آب زلالِ سبز؛ آب با اندامت جفتوجور بود، هوایت را داشت، به تو وفادار بود. به پشت برگشتی و سینههایت سطح آب رودخانه را خراشید و قطرات آبِ رودخانه به گیسوانت زینت بخشید. همهجایت به سفیدی خامه است، جز گیسوانت؛ گیسوان قرمزت از دو سو محاصرهات کردهاند. «الان میگم شوهرت بیاد ببیندت. جورج بدو بیا. بیا دیگه جورج!» جورج بیآنکه سر برگرداند گفت «مگه نمیبینی دارم تلویزیون نگاه میکنم؟» ایستادی و آب بهشکل نهرهایی نقرهای از اندامت سرازیر شد. بیآنکه فکر کنم، پریدم توی آب و بوسیدمت. دستهایت را انداختی دور کمر سوزانم.»
«اما وقتی در برابر پرسشهای مهمتر، پرسشهایی با بیش از یک پاسخ، پرسشهای بیپاسخ، با سکوت مواجه میشوی شرایط بغرنجتر میشود. آن پرسشها مطرح که بشوند دیگر فراموش نمیشوند و به افکاری که کمتر مایۀ آشفتگیاند مجالی نمیدهند. آن پرسشها مطرح که میشوند ابعادشان گسترش مییابد و پروبال میگیرند؛ سد راهت میشوند، شبها از خواب بیدارت میکنند. انگار حفرهای تاریک محیط اطرافش را میبلعد و حتی ذرهای نور باقی نمیماند. پس بهتر نیست پرسشی مطرح نشود؟ پس بهتر نیست خوکی خشنود باشی تا سقراطی ناخشنود؟ از آنجایی که فشاری که دامداری به خوکها وارد میکند از فشاری که این افکار به فیلسوفها وارد میکند شدیدتر است، من خطر مطرحکردن پرسش را به جان میخرم. قدمزنان برگشتیم به اتاق اجارهایمان و روی یکی از تختهای یکنفره دراز کشیدیم. از برایتون گرفته تا بانکوک، هیچوقت روتختیهای اتاقهای اجارهایمان با فرشها هماهنگ نبودند و حولهها هم همیشۀ خدا خیلی نازک بودند. حولهای زیرت انداختم تا ملافه تمیز بماند. خونریزی داشتی. این اتاق را، به پیشنهاد تو، اجاره کرده بودیم تا فقط برای یک شب یا صرف شام یا فنجانی چای پشت کتابخانه پیش هم نباشیم. هنوز متأهل بودی و با وجوداینکه خیلی در بند محذورات اخلاقی نبودم، فهمیده بودم باید کمی احترام آن پیوند مقدس را نگه دارم.»
رمان نوشتههای روی تن درواقع تلفیقی از تخیلات نویسنده و بخشی از خاطرات بیستوپنج سالهای است که دوست ندارد در کتاب خاطراتش دربارۀ آن حرفی بزند. راوی کتاب بینام و جنسیت است و نمایانگر درگیریهای وینترسن با مقولۀ هویت جنسی و بیانگر نگاهش به کلیشههای جنسیتی است. هدف رمان تحلیل مقولۀ عشق و اشتیاق است و نویسنده در این رمان چند سؤال اساسی را مطرح کرده و سعی دارد به آنها پاسخ بدهد. مثلا اینکه عشق چیست؟ ازدواج چیست؟ وفاداری و مسئولیت واقعاً به چه معناست؟ شاید کسی نباشد که جواب واقعی این سؤالها را بداند اما اغلب افراد بهصورت افراطی به این سؤالها پاسخ میدهند. راوی نیز در حالت افراطی زندگی میکند، او بیقراری عمیق، اشتیاق شدید و بیچونوچرا و روابطی متلاطم دارد. اشتیاق آتش زندگی راوی است، با اینکه شاید هیچکسی نتواند به اندازۀ راوی داستان به چنین سطح از اشتیاقی برسد اما وینترسن نهتنها چنین اشتیاق شدیدی را به تصویر کشیده بلکه به مسئلۀ پایداری آن نیز میپردازد. او در این رمان به این سؤال میرسد که اصلاً چنین اشتیاقی میتواند پایدار باشد؟ و شما را وادار به تفکر در معنای واقعی عشق میکند. جنت وینترسن را اعضای یک کلیسای پنتیکاست طوری تربیت کردند که یک مبلغ مذهبی شود و او از شش سالگی شروع به نوشتن خطابههای مذهبی کرد. گرچه او این فرقۀ مذهبی را در سنین نوجوانی ترک کرد، اما احتمالاً پسزمینۀ اشارات مختلفش به انجیل که در سراسر متن یافت میشود، به همین دلیل است.
راوی کتاب نوشتههای روی تن، یک راوی ناشناس است که نویسنده حتی جنسیت او را مشخص نکرده است. نویسنده داستانی از یک رابطۀ عاشقانۀ پرشور بین راوی با زنی زیبا و مو قرمز به نام لوییس را روایت میکند. لوییس با یک پزشک برجسته به نام الگین ازدواج کرده است اما زمانی که این پزشک از رؤیای خود برای کمک به مردم کشورهای جهان سوم دست کشید به شدت از همسرش ناامید شد. لوییس در طول زندگیاش هم مشکلات جسمی و هم عاطفی را تجربه کرده است؛ او چندین سقط جنین داشته و از ازدواج خود ناراضی است. این مشکلات او را مستعد کشف عشق و خوشبختی با راوی میکند که لوییس بیش از دو سال است به سمت او جذب شده است. لوییس قصد دارد همسرش را ترک کند اما راوی به او پیشنهاد میکند که کمی برای تصمیمگیری وقت بگذارد که نشان میدهد راوی چندان تمایلی برای متعهدشدن ندارد. الگین تلاش میکند رابطه زناشویاش را بهبود بخشد و بهدلایل حرفهای دوست ندارد کارشان به طلاق بیانجامد، برای همین به راوی اطلاع میدهد که لوییس سرطان خون دارد. او به راوی توضیح میدهد که لوییس در صورتی زنده میماند که تحت درمانهای پیشرفتۀ مرکز پزشکی سوئیس او قرار بگیرد، که او تنها در صورتی چنین کاری را میپذیرد که لوییس هنوز هم همسر او باشد. این اتفاق احساسات راوی را برمیانگیزد تا تصمیمی یکجانبه بگیرد.
• چرا خوشبخت باشی وقتی میتوانی معمولی باشی مجموعه داستانی به قلم جنت وینترسن است. او که در کتابهایش از روایت خطی پیروی نمیکند در اینجا نیز چنین سیستمی را پیاده کرده است. این کتاب خاطراتی در مورد کار و زندگی برای یافتن خوشبختی است.
• اشتیاق اثر دیگری از جنت وینترسن نویسندۀ انگلیسی است. نویسنده در این کتاب از سرنوشت دو انسان در جنگ ناپلئون میگوید و در این کتاب واقعیت و خیال را بههم پیوند زده است. با اینکه نویسندۀ این کتاب انگلیسی است اما فضای ایتالیایی را برای این رمان انتخاب کرده است.
جنت وینترسن در سال 1959 در منچستر انگلستان به دنیا آمد. او نویسنده، روزنامهنگار و استاد دانشگاه است. نخستین رمان او «پرتقال تنها میوۀ روی زمین نیست» برندۀ جایزۀ ویتبرد در سال 1985 شد و پس از انتشار همین رمان به شهرت رسید. او یکی از خاصترین و عجیبترین نویسندگانی است که در دهۀ 80 ظهور کرد و تا به امروز جوایز ادبی متعددی را از آن خود کرده است. تغییر فرمِ نوشتار یکی از ویژگیهای آثار او است. جنت وینترسن در سال 1960 به فرزندی پذیرفته شد و در کلیسای پنتیکاست بزرگ شد. در 16 سالگی خانه را ترک کرد و رشتۀ زبان انگلیسی را در کالج سنت کاترین خواند. او نشان امپراتوری بریتانیا و نشان فرماندۀ امپراتوری بریتانیا را برای خدمت به ادبیات دریافت کرده و یکی از اعضای انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا است. در سال 2012 وینترسن استاد نویسندگی خلاق دانشگاه منچستر شد. آثار وینترسن تابهحال در بیستوهشت کشور جهان ترجمه شده و کتاب حاضر در فهرست «1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند» قرار گرفته است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
عجب کتاب خوبی بود. اصلا فکرش رو نمیکردم.
از بهترین کتاب هایی که چند سال اخیر خوندم. بیخود نیست در لیست 100 کتابی که پیش از مرگ باید خوند قرار گرفته. انتخاب های ایت مترجم همیشه عالی بوده