نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات چشمه منتشر کرد:
نیروی حیات که در طی این سالها در وجودم بوده هنوز در دستها و چشمانم هست.
هرچند آن را سرکوب کردهام، درست نمیدانم.
اما تا زمانیکه در وجودم هست راهی به بیرون پیدا خواهد کرد.
حتی اگر ارادهام جز این بطلبد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب در جبههی غرب خبری نیست از سایت گودریدز امتیاز 4 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب در جبههی غرب خبری نیست از سایت آمازون امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب در جبههی غرب خبری نیست نخستین رمانِ اریش ماریا رمارک بود که در سال 1929 منتشر شد. این کتاب با استقبال فراوانی در آلمان روبهرو شد و تا سه سال بعد این رمان به 29 زبان زندۀ دنیا منتشر شد. نویسنده در این کتاب به تباهی، ویرانی، مرگ، خون، جبهههای گلآلود، گرسنگی، توحش و در عینحال برانگیختهشدن تهماندۀ ارزشهای انسانی، دوستی و حس برادریای که سربازان خسته و بیزار از جنگ را سرپا نگه میدارد، پرداخته است.
کتاب در جبههی غرب خبری نیست یک رمان ضدجنگ است که داستان آن در طول جنگ جهانی اول اتفاق میافتد و بر اساس تجربۀ شخصی نویسنده در جنگ نوشته شده است و نویسنده سعی کرده تا ناامیدی گسترده و چهرۀ واقعی جنگ در آن دوران را به تصویر بکشد و در درجۀ اول به تأثیر جنگ بر مردان جوان میپردازد.
«ما در پنج کیلومتری پشت جبهه در حال راحتباشایم. دیروز مرخص شدیم و حالا شکمهایمان انباشته از گوشت گوساله و لوبیاست. راضی و خشنودیم. هر نفر یک یقلاوی پُر هم برای شامش نگه داشته، علاوهبرآن جیرهی مضاعفی از نان و سوسیس داریم. این جیرهی اضافی همه را سرحال آورده. مدتها بود چنین اقبالی نصیبمان نشده بود. آشپز با آن کلهی درازش التماسمان میکند که باز هم بخوریم؛ او به هر کس که از جلوش میگذرد با ملاقه تعارف میکند که بیشتر غذا بردارد. نمیداند چهطور دیگش را برای تهیهی قهوه خالی کند. تیادن و مولر دو کماجدان تهیه کرده و آنها را از لوبیا و گوشت انباشتهاند. تیادن اعتقاد دارد این کار شکمچرانی است اما مولر این کار را عاقبتنگری میداند. اینکه تیادن اینهمه غذا را میخواهد کجا جا بدهد معمایی است، چون مثل ترکه نازک است. از اینها مهمتر توزیع جیرهی مضاعف دخانیات است. برای هر نفر ده سیگار برگ، بیست سیگار معمولی و دو مشت تنباکوی جویدنی منظور شده؛ و این عادلانه است. من تنباکو را با سیگارهای کاتچینسکی عوض کردم. یعنی حالا چهل سیگار دارم. این برای یک روزم کافی است.»
«امروز روز بسیار خوبی است. پست رسید و تقریباً هر کس تعدادی نامه و مجله دارد. در چمنزار پشت قرارگاه قدم میزنیم، کروپ درپوش یک قوطی روغن را زیر بغل زده است. سمت راست چمنزار آبریزگاه بزرگ مسقفی ساختهاند، اما برای تازهکارهایی است که هنوز نمیدانند چهطور از هر چه سر راهشان هست استفاده کنند. جای بهتری سراغ داریم. چند جعبه اینور و آنور افتاده که مربع شکلاند، بدنهشان چوبی است و نشیمنگاه راحتی دارند. هر طرفشان دستگیرهای تعبیه شده که به کمکشان جعبه را جابهجا میکنیم. سه تا از آنها را کنار هم قرار میدهیم و راحت دو ساعتی سر جایمان مینشینیم. یادم هست وقتی تازه به سربازخانه آمده بودیم چهقدر از آبریزگاه عمومی اکراه داشتیم، چون در نداشت و هر بیست نفر کنار هم مینشستند، درست مثل واگنهای قطار همه در معرض دید هم بودند، چون سرباز باید همیشه تحت نظارت باشد.»
«کاتچینسکی میگفت این نتیجهی تربیتشان است که ابله شدهاند. عجیب آنکه بیِم اولین کسی بود که کًشته شد. در یکی از حملات به چشمش ترکش خورد و در همان حال رهایش کردیم. نمیتوانستیم با خود ببریمش، چون در حال عقبنشینی نامنظم بودیم. بعدازظهر بود که صدایش را شنیدیم و دیدیم حد فاصل میان خط مقدم ما و دشمن خود را روی زمین میکشد. معلوم شد بیهوش شده و بعد که به هوش آمده بود بیناییاش را از دست داده و هوش و حواسش هم سرجایش نبود و قبل از آنکه کسی بتواند جلو برود و بیاوردش عقب گلوله خورد و کشته شد. البته نمیتوانستیم کانتورک را برای این واقعه ملامت کنیم. اگر روزی فهرست خصوصیات اخلاقی تمام آدمهای دنیا را جمع کنند هزاران نفر مثل کانتورک پیدا میشود؛ آدمهایی که فکر میکنند همهی کارهایشان درست است. برای همین است که چنان بلایی سرمان میآورند.»
صحنههای تکاندهنده و پر احساس کتاب در جبههی غرب خبری نیست، برگرفته از تجارب شخصی نویسنده است در راهیابی به روی دیگر واقعیت یا چیزی که امروزه بهعنوان ضد واقعیت از آن نام میبرند. هنگامی که راوی، احتضار دوستی را که سالها با او همکلاس بوده میبیند، زمانی که با دست خود دشمنی را از پا در میآورد که سالها تصور دیگری از او داشته و بعد میبیند که او نیز انسانی معمولی مانند خود اوست، هنگامی که به مرخصی میرود و پشت جبهه را میبیند و با تصورات ابتدایی مردمِ بیخبر از واقعیتهای جنگ روبهرو میشود، وقتی با مادر خود ملاقات میکند که او نیز به نوعی در چنگال مرگی دیگر گرفتار است و سرانجام هنگامی که مرگ صمیمیترین دوست خود را در برابر چشمانش میبیند همه و همه از تکاندهندهترین و مؤثرترین بخشهای این رمان است.
• شب لیسبون اثر دیگری از اریش ماریا رمارک است. این رمان حول وضعیت اسفناک دو پناهندۀ آلمانی در ماههای ابتدایی جنگ جهانی دوم میچرخد. یکی از این پناهندگان داستان خود را در طول یک شب در لیسبون نقل میکند و نویسنده در حین این داستان، از زندگی پناهندگان اروپا در روزهای اولیۀ جنگ نیز میگوید.
• زنگها برای که به صدا درمیآید رمانی از ارنست همینگوی به ماجرای جنگ داخلی اسپانیا میپردازد. همینگوی که خودش بهعنوان خبرنگار در این جنگ حضور داشت و از نزدیک شاهد ویرانی و تباهی جنگ بود، این کتاب را بر اساس تجربیاتش نوشته است.
• امپراتوری خورشید اثر جِی. جی. بالارد روایت نیمه-اتوبیوگرافیک نویسنده از اسارتش در اردوگاه زندانیان شانگهای طی جنگ دوم جهانی است. این رمان داستان پسربچهای اروپایی است که در جریان اشغال شانگهای توسط ارتش ژاپن، به اسارت درمیآید و از والدینش جدا میشود.
• مجمع الجزایر گولاگ جلد سوم سند روشن و محکمی از جنایات استالین و رژیم شوروی است. سولژنیتسین به پرده برداشتن از جنایات رژیم شوروی ادامه داد و در جلد سوم مجموعهٔ مجمعالجزایر گولاگ از فرارها، اعتصابها، شورشها و عصیانهای زندانیان در اردوگاههای کار اجباری گفت و در این کتاب به این سؤال پاسخ میدهد که آیا مرگ استالین پایان عمر گولاگ بود یا خیر.
اریش ماریا رمارک در سال 1898 به دنیا آمد. او رماننویس آلمانی است که پدرش باعث شد از کودکی به کتاب علاقۀ زیادی پیدا کند. در میانۀ تحصیلات دبیرستانش در سال 1916 و در سن 18 سالگی به جنگ فرا خوانده شد؛ جنگ عالمگیر اول جهانی، جنگی خانمانسوز بود که به شیوۀ کلاسیک در گرفت؛ جنگهای خندقی و سنگر به سنگر. نبردهای تنبهتن در برف و باران، در جبهههای گلآلود و خونین و در سالهایی که استفاده از گاز شیمیایی و شعلهافکن هنوز رسماً ممنوع اعلام نشده بود و تانک در آغاز تکامل خود سلاحی هولناک محسوب میشد. مادر اریش سالها بیمار بود و اریش جوان غصۀ جنگ و ویرانیهای آن و غصۀ از دست دادن دوستان را همراه با غم بیماری مادر به دوش کشید. در همان سال دوستش را بر اثر انفجار نارنجک از دست داد و مرگ او سخت بر شخصیت اریش تأثیر گذاشت. دو سال خدمت در جبهه، تأثیر عمیقی بر روحیۀ اریش جوان گذاشت و دیدگاه او را به ارزشهای انسانی متفاوت کرد و دانست که ارزش فرهنگ و هنر انسان، در برابر غریزۀ توحش و جنگطلبی او هیچ است و سرمایهداران عالم چگونه برای حفظ منافع خود حاضرند جهانی را به آتش بکشند. اریش پس از جنگ مدتی معلم شد و سپس به رانندگی و خبرنگاری پرداخت. در همین سالها حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان (نازی) از دل فقر و آشوب جان میگرفت. رمارک و دوستانش با این نهضتهای افراطی مخالف بودند و مخالفت خود را عملاً ابراز میکردند. در سال 1933 در ماجرای معروف کتابسوزان رایش سوم، کتابهای او همه به آتش کشیده شد و در سال 1938 از او سلب تابعیت شد. رمارک جمعاً پانزده رمان دیگر نوشت و در سال 1970 و در 72 سالگی بر اثر حملۀ قلبی درگذشت.
آثار اریش ماریا رمارک:
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.