نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر میلکان منتشر کرده است:
«در سیزدهم سپتامبر، دقیقاً از نیمهشب تا طلوع آفتاب، جعبهی مشاورهی خواربارفروشی نامیا فقط برای یک شب باز میشود.»
شبی سه جوان خلافکار، بعد از آخرین دزدیشان در خواربارفروشی متروکهای مخفی میشوند. در کمال تعجب، نامهی مرموزی از دریچهی پستِ روی کرکره به داخل مغازه میافتد، درحالیکه هیچکس بیرون مغازه نیست. نویسندهی نامه درخواست عجیبی دارد؛ او دغدغهای دارد و از آنها توصیه میخواهد. این درخواست بهظاهر ساده در این مغازهی غیرمعمولی باعث میشود این سه پسر ماجراجویی اسرارآمیزی را آغاز کنند. نامههای آنها فراتر از زمان و مکان میروند، به دست آدمهای مختلف میرسند، پرده از راز نامیا برمیدارند و مسبب معجزههای بسیاری در زندگی افرادی میشوند که بهظاهر به هم نامرتبطاند اما سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است.
معجزههای خواربارفروشی نامیا نوشتهی نویسندهی مشهور کیگو هیگاشینو، اثری است که به قلب خوانندگان بسیاری در سراسر جهان نفوذ کرده و جوایز بیشماری را از آنِ خود کرده است. تاکنون بیش از چهارده میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفته و سه اجرای تئاتر و دو فیلم سینمایی به زبان ژاپنی و چینی از روی آن اقتباس شده است.
«فراتر از رمانی معمایی با ژانر سفر در زمان، این داستانی تأثیرگذار دربارهی تصمیمگیری انسانهاست و نویسندهاش در برانگیختن واکنش احساسی خوانندگان متبحر است. این کتاب خلاق با غافلگیریهای پیدرپیاش، بهسادگی شما را مجذوب خودش میکند و بهسختی میتوانید آن را زمین بگذارید.» -مجلهی کرکوس ریویوز
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب معجزههای خواربارفروشی نامیا از سایت گودریدز امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب معجزههای خواربارفروشی نامیا از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ معتبر نائوزاکی
معجزههای خواربارفروشی نامیا رمانی فانتزی در ژانر رئالیسم جادویی است که بیش از 14 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و قلب خوانندگان بسیاری از جمله چهرههای مشهوری همچون اعضای گروه موسیقی پاپ کرهای بیتیاس را به دست آورده است. کیگو هیگاشینو، نویسندۀ مشهور ژاپنی که با آثار معماییاش شناخته میشود، در این رمان، داستان دلگرمکنندهای را در قالب نامههایی که در خواربارفروشیای اسرارآمیز در دل زمان سفر میکنند بیان میکند.
«رمان معجزههای خواربارفروشی نامیا در جهان پرفروش شد و داستان آن هر خوانندهای را به خود جذب میکند.» - بوکلیست
«این رمان داستانی بیش از یک سفر در زمان است، این کتاب داستانی در مورد تصمیمگیریهای انسانها است و نویسنده در جلب احساس خوانندگان بسیار ماهرانه عمل کرده است. این کتاب مبتکرانه نوشته شده و شما را شگفتزده میکند و به سختی میتوانید آن را زمین بگذارید.» - کایرکاس ریویوز
«کسانی که به طرحهای پرپیچوخم هیگاشینو عادت کردهاند، در این سفر رضایتبخش جنبۀ جدیدی از نویسنده را کشف خواهند کرد.» - پابلیشرز ویکلی
معجزههای خواربارفروشی نامیا داستانیست دربارۀ دغدغهها، مشکلات و تقلاهای ما انسانها که راهی غیرمنتظره برای یکیشدن به ما میدهند. لحظاتی که در زمان خودشان بهظاهر غیرمهم هستند، تبدیل به تلاشهایی نجاتبخش میشوند و پیام اصلی کتاب دربارۀ این است که چطور زندگی هرکسی ارزشمند و هدفدار است و چگونه حتی کوچکترین حرفها و اعمالمان میتوانند روی خودمان و دیگران تأثیری معجزهآسا بگذارد؛ پیامی شایسته و آنچه که این داستان را اینچنین عمیق و اثربخش میکند. این رمان بینظیر با پایان غیرمنتظرهاش، نگاه شما را به زندگی دگرگون میکند. شاید پاسخ دغدغههایی که مدتهاست ذهنتان را مشغول کردهاند را هم در دل ماجراهای آن بیابید. طرفداران رمان کتابخانۀ نیمهشب و همۀ کسانی که از خواندن رمانهای فانتزی-معمایی لذت میبرند، شیفتۀ این کتاب خواهند شد.
«آنها به راهرفتن در آن منطقه، که بالاتر از بقیهی شهر بود، ادامه دادند. ساعت از دوی نیمهشب گذشته بود. همهی خانههای چسبیدهبههم آن منطقه طراحی یکسانی داشتند. تقریباً هیچ چراغی روشن نبود، ولی نباید بیاحتیاطی میکردند. اگر کسی صدایشان را میشنید، ممکن بود به بهانهی اینکه چند مرد مشکوک نصفهشب در خیابان پرسه میزنند، به پلیس خبر بدهد. آتسویا میخواست پلیس فکر کند آنها با ماشین از صحنهی جرم فرار کردهاند، البته این فرض که پلیس فعلاً متوجه تویوتا کراون دزدیای که رهایش کرده بودند نمیشد. جاده در ابتدا شیب ملایمی داشت، اما هر چه جلوتر میرفتند، شیب تندتر و تند میشد و خانهها کمتر و کمتر میشدند. کوهی، که به نفسنفس افتاده بود، پرسید: «چقدر دیگه باید بریم؟» شوتا گفت که راه زیادی نمانده است. طولی نکشید که جلوی تنها خانهای که در آن محل وجود داشت ایستادند؛ خانهی نسبتاً بزرگ و سنتی ژاپنی با مغازهای در طبقهی همکف که بخش مسکونیاش از چوب ساخته شده بود. کرکرهی ورودی حدوداً سه متر عرض داشت و تا انتها کشیده شده بود. فقط یک دریچه برای انداختن نامهها روی آن به چشم میخورد. کنار خانه انبار کوچکی قرار داشت. از ظاهرش معلوم بود قبلاً بهجای گاراژ از آن استفاده میشده.»
«شوتا آنها را از راه باریکی بین خانه و انبار، که عرضش کمتر از یک متر بود، هدایت کرد. وقتی داشتند از آنجا رد میشدند، نگاهی به آسمان انداخت. ماه کامل درست بالای سرشان بود. روی دیوار کنار در، جعبهی چوبی کوچکی نصب شده بود. کوهی زمزمه کرد: «این چیه؟» آتسویا پرسید: «جدی پرسیدی؟ مگه تا حالا از اینها ندیدی؟ جعبهی شیره، برای تحویل شیر.» کوهی با کنجکاوی به جعبه خیره شد: «آها!» در را باز کردند و رفتند تو. بوی نا و گردوخاک میداد، اما آنقدرها هم بد نبود. در ورودی ایستادند، کنار ماشین لباسشویی دربوداغان و زنگزدهای که بدون شک خراب بود. روی بلوک سنگی ورودی خانه یک جفت دمپایی خانگی کثیف قرار داشت. هر سه نفر نهایت تلاششان را کردند به دمپاییها نخورند و بدون درآوردن کفش وارد خانه شدند. بهمحض ورود، دیدند در آشپزخانهای با کفپوش چوبی ایستادهاند. نزدیک پنجره سینک ظرفشویی و اجاق گازی قرار داشت و به دیوار مجاور هم یخچال دودری نصب شده بود. یک میز و چند صندلی هم وسط اتاق بود.»
«از کنار قفسهها رد میشد و روی آنها نور میانداخت تا بستهی پلاستیک یا برزنتی پیدا کند. آخرسر، لولهای از کاغذ که برای ساخت درهای شوجی از آنها استفاده میشد پیدا کرد. هر چیزی بهتر از خوابیدن روی زمین خاکی بود. تا دستش را دراز کرد آن را بردارد، صدایی از پشت سرش شنید. بهسمت صدا برگشت. چیز سفیدی وارد جعبهی کنار کرکره شد. نور را بهطرف آن گرفت و دید پاکتنامه است. ضربان قلبش تند شد. محال بود پستچی برای این خانهی متروکه نامه بیاورد، آنهم این وقت شب. پس حتماً کسی از بودن آنها در اینجا خبر داشت و میخواست چیزی بهشان بگوید. آتسویا نفس عمیقی کشید و دریچهی در را باز کرد تا نگاهی به بیرون بیندازد. خودش را آماده کرد با تعداد زیادی ماشین پلیس روبهرو شود، اما در کمال تعجب، بیرون کاملاً تاریک و خلوت بود. با خیال راحتتر پاکتنامه را برداشت. روی پاکت سفید بود، اما پشتش با خطی فانتزی امضا شده بود: خرگوش ماه. پاکتنامه را با خودش به اتاق تاتامی برد. وقتی آن امضای عجیب را به بقیه نشان داد، رنگ از چهرهشان پرید.»
اگر مغازهای جادویی وجود داشت که میتوانستید دغدغهها و مشکلاتتان را برایش بنویسید و توصیه دریافت کنید، از کدام نگرانیهایتان مینوشتید؟ همۀ ما دغدغههایی در زندگیمان داریم؛ مشکلات خانوادگی، ناامیدی و سرخوردگی، ترس از آیندۀ مبهم و سایر دغدغههای ریزودرشتی که روزها و هفتهها و حتی ماهها ذهن ما را درگیر خودشان میکنند. گاهی حتی اگر بخواهیم هم هیچکسی نیست که با او حرف بزنیم و از او توصیه بخواهیم. شخصیتهای کتاب معجزههای خواربارفروشی نامیا هم مثل ما هستند؛ آدمهای مستأصل با درگیریهای درونی و مشکلات مختلف که اغلب بر سر دوراهیاند و نمیدانند کدام مسیر را باید انتخاب کنند؛ اما آنها یک تفاوت اساسی با ما دارند؛ خواربارفروشی نامیا حاضر است به دغدغههایشان پاسخ بدهد. کافی است بدون اینکه کسی آنها را ببیند، نامهای به داخل این مغازۀ مرموز بیندازند و منتظر جواب بمانند. البته این را نمیدانند که جوابی که برخی از آنها دریافت میکنند مربوط به زمان حال نیست و توسط سه پسر دلهدزد نوشته شده است!
سه پسر جوان بعد از دزدیشان، در تاریکی نیمهشب به مغازهای متروکه پناه میبرند و تا صبح آنجا پنهان میشوند، اما حتی فکرش را هم نمیتوانند بکنند که این مغازه چقدر قرار است زندگیشان را تغییر بدهد. درحالیکه مشغول گشتن در گوشهکنار مغازه هستند، صدایی از دریچۀ پست روی کرکره میشنوند و در مقابل چشمهایشان نامهای حاوی درخواستی عجیب داخل مغازه میافتد. در آن نامهای مرموز، نویسندهای که نامش را «خرگوش ماه» گذاشته به دنبال توصیهای برای حل مشکلاتش است. اگر شما جای این سه پسر بودید چه میکردید؟ تصمیم میگرفتید کمک کنید یا اعتنایی به نامه نمیکردید؟ آنها اول فکر کردند یک نفر دارد سربهسرشان میگذارد، آخر مگر کسی نیمهشب برای توصیه گرفتن به مغازهای متروکه میرود؟ بعد تصور کردند پلیس متوجه شده که آنجا مخفی شدهاند و قصد دارد دستگیرشان کند؛ اما در کمال تعجب هیچکس بیرون مغازه نبود. تصمیمی که آن سه پسر میگیرند، شروعی ماجرایی جادویی و باورنکردنی است؛ ماجرایی که سیوسه سال پیش آغاز شده و قرار است آن شب به دست آنها به پایان برسد. وقتی آن شب طولانی به سر برسد، دیگر زندگی هیچکدامشان مثل قبل نخواهد بود.
پیرمردی از گذشتههای دور که به دغدغههای آدمها پاسخ میدهد
برای پیرمرد داستان ما، آقای نامیا، جوابدادن به مشکلات دیگران و کمک به آنها انگیزه و شوق زندگیاش بود. گاهی در نامهها سؤالهای سادهای از او میپرسیدند، گاهی هم نامههایی دریافت میکرد که حتی تصور کردنشان هم سخت بود، چه برسد به جوابدادن به آنها. بااینحال، برای آقای نامیا فرقی نداشت که سؤالهایی که از او پرسیده میشود سادهاند یا سخت، او نهایت تلاش خودش را میکرد تا به دغدغههای مردم پاسخ بدهد تا بتوانند راه درست را پیدا کنند.اما روزی آقای نامیا نامهای عجیب دریافت میکند. نامهای کاملاً سفید. اگر شما جای آقای نامیا بودید چهکار میکردید؟ تصور میکردید کسی سربهسرتان گذاشته است یا به نامه جواب میدادید؟ اگر جواب میدادید، چه مینوشتید؟ اصلاً نامهای سفید، جوابی هم میتواند داشته باشد؟
آدمهایی در زمانها و مکانهای مختلف که سرنوشتشان به هم گرهخورده
برای بسیاری از شخصیتهای داستان ما، خواربارفروشی نامیا بیشتر شبیه افسانهای محلی است تا داستانی واقعی. اما آنها دغدغههایی دارند که نمیتوانند به کسی بگویند و تنها راهی که برایشان باقیمانده این است که نامهای داخل مغازه بیندازند و منتظر جواب بمانند. ورزشکاری که بر سر دوراهی عشق و هدفش مانده، نوازندهای که مجبور است رؤیای نوازندگی را کنار بگذارد، پسری که از آیندۀ مبهمش میترسد و دختری که نمیداند چطور درمورد شغلش که میزبانی در کلوپ است به اطرافیانش بگوید. همۀ این آدمها، آن پیرمرد و آن سه پسر، با اینکه در ظاهر به هم ربطی ندارند، به نحوی به یکدیگر مرتبطاند و در دگرگونکردن زندگیِ افراد زمان گذشته و حال، نجات آدمهایی سردرگم و حتی نجات خودشان، تأثیرگذار خواهند بود.
قطعات پازلی که سر جای خود قرار میگیرند و شما را میخکوب میکنند
نقطۀ شروع و پایان این داستان در یکجاست اما زیرورو شده. تمام شخصیتها، بدون استثنا، به نحوی به یکدیگر متصلاند و پیونددادن چنین شخصیتهای متنوعی به این یکپارچگی قطعاً کار سادهای نیست. اما کیگو هیگاشینو به زیباترین شکل ممکن از پس این کار برآمده و با وجود معماهای جذاب در طول داستان، در پایان آن هیچ خبری از گرهخوردگی یا سردرگمی نخواهد بود. وقتی ریسمانی که یکی از شخصیتها را به دیگری متصل میکند آشکار شود، در ذهن شما چراغی روشن میشود و لبخند به لب با خودتان میگویید: چطور به فکر خودم نرسید! خواندن اینکه چطور تمام بخشهای داستان به یکدیگر مرتبط میشوند، مثل قطعات پازلی که در قابشان قرار میگیرند، بسیار لذتبخش خواهد بود. بهخصوص وقتی که به انتها برسید و پرده از راز خواربارفروشی نامیا بردارید.
تاکنون بیش از چهاردهمیلیون نسخه از این کتاب به فروش رفته و در بین دوستداران آن، چهرههای مشهوری همچون اعضای گروه کرهای بیتیاس، بلکپینک، گاتسون و… نیز به چشم میخورد. همچنین سه اجرای تئاتر و دو فیلم سینمایی، به زبان ژاپنی و چینی، از روی آن اقتباس شدهاند.
• کتاب کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ نویسندۀ معروف داستانهای خودیاری است. مت هیگ که خود در سن 25 سالگی دچار افسردگی شدید شده بود و قصد داشت خودکشی کند خوب میداند افسردگی و احساس ناتوانی به چه معناست. او در کتابخانۀ نیمه شب داستان دختری به نام نورا را تعریف میکند که پس از خودکشی در دنیای بین مرگ و زندگی سرگردان میماند و آنجا به کتابخانهای میرسد که میتواند زندگیهای نازیستهاش را زندگی کند.
• زمان اشتباه، مکان اشتباه یک تریلر روانشناختی و پرهیجان اثر جیلیان مک آلیستر نویسندۀ بریتانیایی است. این رمان داستان زنی است که در نیمهشب هنگامی که منتظر پسرش است، میبیند که پسرش شخصی را به قتل میرساند. حالا این زن فرصت پیدا کرده تا یک روز به عقب برگردد و جلوی وقوع این قتل وحشتناک و بیعلت از نظر خودش را بگیرد.
• مغازه جادویی اثر جیمز آر دوتی جراح مغز و اعصاب است و در سال 2016 منتشر شد. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای دنیا است و گروه کیپاپ بیتیاِس نیز خواندن آن را به همه توصیه کردند. این کتاب داستان زندگی و کودکی خودِ نویسنده است که با ورود به یک مغازۀ جادویی و یاد گرفتن مراقبه زندگی و آیندهاش دگرگون شد
• کتابِ بادام اثر وون پیونگ سون نویسنده و فیلمنامهنویس کرهای است. این کتاب داستان پسری به نام یونجائه است که به بیماری آلکسی تایمیا مبتلاست. او نمیتواند هیچ احساسی را درک کند یا احساس خاصی از خود بروز بدهد. یونجا با مادر و مادربزرگش زندگی میکند و آنها همهجوره به او کمک میکنند تا بتواند در جامعه دوام بیاورد اما روزی که مادر و مادربزرگش قربانی یک جنایت میشوند زندگی او برای همیشه تغییر میکند.
• کتاب چطور زندگی میکنید داستان زندگی پسری مدرسهای است که در ژاپن و پیش از وقوع جنگ جهانی زندگی میکند و سعی دارد با زورگویی مقابله کند. قهرمان این داستان به شما شجاعت را نشان میدهد و نویسنده در این کتاب بزدلی، طبقات اجتماعی و اخلاقیات پرداخته است.
کیگو هیگاشینو در سال 1958 در استان اوزاکای ژاپن به دنیا آمد. او نویسندۀ ژاپنی است که عمدتاً بهخاطر نوشتن رمانهای معمایی به شهرت رسید. هیگاشینو در منطقۀ طبقۀ کارگر بزرگ شد و زندگیاش بسیار چالشبرانگیز بود. او در دوران دبیرستان شروع به خواندن داستانهای معمایی کرد. او در دانشگاه اوزاکا در رشتۀ مهندسی برق تحصیل کرد و در همان دوران دانشگاه شروع به نوشتن کرد. در سال 1981 به عنوان مهندس در شرکتی شروع به کار کرد و با یک معلم دبیرستان ازدواج کرد. او عصرها و آخر هفتهها به نوشتن میپرداخت و رمانهای منتشر نشدهاش را برای بررسی جایزۀ سالانۀ ادوگاوا رامپو ارسال میکرد. در سال 1984 یکی از آثارش که بر اساس شغل همسرش نوشته بود به مرحلۀ نهایی این مسابقات رسید و در سن 27 سالگی جایزۀ رامپو برای بهترین رمان معمایی منتشرنشده را دریافت کرد. در سال 1986 او از شرکت استعفا داد و بهعنوان یک نویسندۀ تماموقت در توکیو مشغول به کار شد. او از سال 2009 تا 2013 رئيس انجمن نویسندگان داستانهای معمایی و رازآلود ژاپن بود. هیگاشینو جوایز ادبی زیادی برای کتابهایش دریافت کرده و با اقتباس از بیست کتابش، فیلم و سریالهای تلویزیونی متعددی ساخته شده است. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به «رژه خاموش»، «فداکاری مظنون (X)»، «معادلۀ نیمۀ تابستان» و «رستگاری یک قدیسه» اشاره کرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
کتاب واقعاً قشنگیه =)🧸🩵 اگر بین خوندن یا نخوندنش تردید دارید، پیشنهاد میکنم حتماً بخونیدش.
برخلاف تصورم و اینکه بیشتر پیج ها گفته بودند رمانی مانند کتابخانه نیمه شب هست، اصلا اون انتظاری ک داشتم نبود و سطح کتاب به نظر من بیشتر مناسب قشر نوجوان هست...
تعریف این کتاب رو زیاد شنیدم، وقتی شروع به خوندنش کردم، به نظرم خیلی معمولی اومد اما هرچی داستان جلوتر رفت جذاب تر و قشنگ تر شد، و پایان کتاب عالی بود