

داستان های از هزار و یک شب (3)
انتشارات قیوم منتشر کرد :
بازرگان و دزد جوانمرد
بازرگانی در بازار شهری وارد مغازه طلافروشی شد پس از چندی از آن جا بیرون آمد
درحالی که کیسه ای در دست داشت.
چند نفر دزد از مدتها قبل کنار طلافروشی ایستاده بودند او را دیدند،
یکی از دزدها :گفت من هر طور شده این کیسه را از او خواهم دزدید، دزدهای دیگر گفتند:
با توجه به رفتار بازرگان امکان دزدی از او وجود ندارد دزد :گفت به هر صورتی هست این کار را میکنم
دزد دنبال بازرگان حرکت کرد بازرگان از کوچه ها گذشت تا به خانه اش رسید و داخل خانه شد
دزد از دیوار بالا رفت و از بالای پشت بام به درون خانه نگاه کرد مشاهده کرد خدمتکار جلو آمد
و برای بازرگان کیسه ای آورد، بازرگان کیسه را گرفت و از خانه بیرون رفت تا به حمام برود.
در روزگاران گذشته در خانهها حمام وجود نداشت : در هر محله حمامی ساخته بودند که تمام اهل محل از آن استفاده میکردند
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













