نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب پارسه منتشر کرد:
در ساختمان بزرگ دادگستری بعد از اعلام تنفس در وقت برگزاری جلسه محاکمه ملوینسکیها اعضای دادگاه و دادستانی به دفتر ایوان یگوراویچ شبک رفتند و درباره پرونده مشهور کراسوف به بحث نشستند. در این بین فیودار واسیلی یویچ جوش میزد و درصدد اثبات این بود که پرونده قابل دادرسی نیست، در عوض، ایوان یگوراویچ سر رأی خود پافشاری میکرد اما پیوتر ایواناویچ که از همان بدو ورود داخل بحث نشده بود، نظری نداد و صرفاً به شماره جدید روزنامه اخبار که تازه آورده بودند نگاهی انداخت.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
مرگ ایوان ایلیچ از سایت گودریدز امتیاز ۴.۱ از ۵ را دریافت کرده است.
مرگ ایوان ایلیچ از سایت آمازون امتیاز ۴.۴ از ۵ را دریافت کرده است.
مرگ ایوان ایلیچ رمانی کوتاه اثر لئو تولستوی نویسندهٔ مشهور روسی است و یکی از شاهکاری این نویسنده به حساب میآید. تولستوی این رمان را اندکی پس از تغییر مذهبش در اواخر دههٔ ۱۸۷۰ نوشت و این کتاب اولینبار در سال ۱۸۸۶ منتشر شد. مرگ ایوان ایلیچ یکی از بهترین نمونههای نوولا است و داستان یک قاضی دادگاه عالی روسیه در قرن نوزدهم به نام «ایوان ایلیچ» را روایت میکند. ایوان که تمام عمرش به برآوردهکردن انتظارات جامعه گذشته، زمانی که میفهمد به یک بیماری لاعلاج مبتلا شده، با پوچی مواجه میشود. تولستوی در این رمان به ماهیت زندگی، ترس از مرگ و جستوجوی معنا میپردازد و این رمان کاوشی عمیق در وضعیت انسان و اجتنابناپذیر بودن مرگ است.
مرگ ایوان ایلیچ روایتی گیرا دربارهٔ رویارویی با مرگ و حقایق زندگی است و خواننده را به چالش میکشد تا دوباره نگاهی به ارزشها و اولویتهای خود در زندگی بیاندازد. سفر ایوان ایلیچ و تغییر زندگیاش گرچه ناراحتکننده اما روشنگر نیز هست. تولستوی در این رمان از رنج و کاوش ظریف آن در ایمان و ارتباط انسانی پرده برداشته و همین آن را به یک کتاب خواندنی و قدرتمند تبدیل کرده است.
«جدای از تصورات مربوط به انتقال و انتصاب، بعد از شنیدن خبر فوت همکارشان، و جدای از گرفتن پستهای جدید، که بهزودی پس از فوت همکارشان رخ میداد، خودِ واقعیت فوت آشنای نزدیکشان مثل همیشه این احساس خوشحالی را بهوجود میآورد که، این اونه که مرده، نه من. بهظاهر هر یک از آنها این طور فکر یا احساس میکرد که، چه مرد نازنینی بوده، مُرد و رفت، ولی من هنوز زندهام! درضمن، آشنایان نزدیک ایوان ایلیچ، یا بهاصطلاح دوستان او، بیاختیار به این هم فکر میکردند که، حالا میبایست این تشریفات ناراحتکننده را، محض حفظ ظاهر هم شده، بهجا آورند و برای ابراز همدردی با بیوه آن مرحوم به مجلس ترحیم همکارشان بروند. نزدیکترین دوستان ایوان ایلیچ یکی فیودار واسیلییِویچ و دیگری پیُوتْر ایواناویچ بودند. پیُوتْر ایواناویچ از سالهای مدرسه حقوق همدوره او بود و از بسیاری جهات هم خود را مدیونش میدانست. پیُوتْر ایواناویچ وقت ناهار خبر فوت ایوان ایلیچ و تصورات خود را درباره وضعیت انتقال برادرزنش از کالوگا به زنش اطلاع داد؛ اما برای رفع خستگی حتی دراز هم نکشید؛ فراک پوشید و راه افتاد بهسمت خانه ایوان ایلیچ. جلو سرسرای خانه ایوان ایلیچ یک کالسکه و دو درشکه متوقف بودند. پایین، در راهرو، کنار رختکن، دَرِ تابوت را، که با روکشی از زری، منگوله و یراق جلاداری تزئین شده بود، به دیوار تکیه داده بودند.»
«پیُوتْر ایواناویچ دستش را به او داد؛ و آنها از کنار شوارتْس، که در عین گرفتگی چشمکی به پیُوتْر ایواناویچ زد، به طرف اتاق پذیرایی راه افتادند. نگاه بازیگوش شوارتْس میگفت: عجب، این هم از بازیمان! خیالی نیست، یک پای دیگری پیدا میکنم. وقتی خلاص شدی، تو هم میآیی و بریج میزنیم. پیُوتْر ایواناویچ از ته دل آهی کشید و پراسکُوویا فوداراوْنا از روی سپاسگزاری دستش را فشرد. به اتاق پذیرایی داخل شدند، که کاغذدیواری گلدار و چراغ دودزدهای داشت؛ خانم روی مبل راحتی و پیُوتْر ایواناویچ روی عسلی ناراحتی با فنرهای ازجادررفته، نشستند. پراسکُوویا فیوداراوْنا میخواست به او تذکر دهد که روی صندلی دیگری بنشیند، ولی در آن وضعیت نمیتوانست چنین چیزی بگوید و منصرف شد. پیُوتْر ایواناویچ وقتی روی عسلی مینشست بهیاد آورد که چهطور وقتی ایوان ایلیچ اتاق پذیرایی را مبله میکرد، حتی راجعبه کاغذدیواری گلدار از او مشورت میگرفت. حاشیه توری روسری سیاه بیوهزن، در حین نشستن و زمانی که از کنار میز میگذشت (سراسر پذیرایی پر بود از مبل و اثاثه مختلف)، به گوشه آن گیر کرد. پیُوتْر ایواناویچ نیمخیز شد تا روسری را از میز جدا کند که ناگهان فنرهای آزادشده عسلی به جنبوجوش افتاد و او را به جلو هل داد. بیوهزنْ تنهایی به جداکردن روسری سرگرم شد.»
«ایوان ایلیچ با برادر کوچک خود در مدرسه حقوق تحصیل کرد. هرچند تهتغاری مدرسه را تمام نکرد و گواهی پنجم را نگرفته، اخراج شد، اما، ایوان ایلیچِ ما دوره مدرسه حقوق ۱ را بهخوبی به پایان رساند. از همان زمان تحصیل در مدرسه، او همان شخصی شد که بعدها تا آخر عمر خود باقی ماند: بااستعداد و شاد و مهربان و خوشمشرب. آنچه را وظیفه خود میدانست، باوسواس و دقت اجرا میکرد و تعریف وظیفه هم برایش آنچیزی بود که بالادستیها وظیفه او میدانستند. حتی آنزمان که پسربچهای بود و بعد هم مرد بالغی شد، هرگز مجیزگو نبود. اما، از همان اوان جوانی مانند مگسی که جذب روشنی میشود، به مردمی که در بالاترین مرتبه اجتماعی قرار داشتند، تمایل داشت؛ راهورسم و طرز نگاهشان را به زندگی یاد میگرفت و روابط دوستانهای با آنها برقرار میکرد. بهدنبال آن، سرگرمیهای دوران نوجوانی و جوانی سپری شدند و اثری از خود برجا نگذاشتند. هم شیفته شهوت بود و هم شهرت، و در سالهای پایانی مدرسه، باگذشت و ملایم شدهبود، اما همه این رفتارها در حدود و چارچوبی معین قرار داشت و گستره این حدود هم تا جایی بود که احساسش آن را درست میدانست.»
مرگ ایوان ایلیچ داستان سفر مردی به سوی مرگ و پِی بُردن به پوچی زندگی است و نویسنده در خلال داستان آن به موضوعاتی مانند مرگ و معنای زندگی پرداخته است. ایوان ایلیچ مظهر مردی است که همیشه در جامعه به دنبال رضایت دیگران بوده است. او به عنوان یک مقام عالی در قوه قضاییه، با موفقیت زندگیای را رقم زده است که همسالانش او را تحسین و جامعه نیز او را تأیید میکند. تمام جزئیات زندگیاش، از خانهٔ آراستهاش گرفته تا ظاهر مرتبش، تصویری عالی را نشان میدهد. گرچه ازدواجش چندان پرشور نیست اما زندگیای با ریتمی بسیار عادی و ثابت دارد. اما ایوان هرگز فکرش را هم نمیکند که زمانی پیشبینیپذیری زندگیاش را زیر سؤال ببرد؛ چرا باید چنین کاری بکند وقتی زندگیای سراسر پُر از آرامش و ثبات داشته است؟ با اینحال زندگی پیچشهای غیرمنتظرهای به همراه دارد و برای ایوان این مشکل مربوط به سلامتیاش میشود؛ بیماریای که زندگیاش را تهدید میکند و با این بیماری روال عادی زندگیاش مختل میشود. با فکر مرگ ترسی وحشتناک ایوان را دربرمیگیرد و عمیقاً احساس تنهایی میکند و زندگی بهنظرش بسیار بیگانه میآید. وجود دنیوی ایوان شروع به تغییر میکند و حتی در آسایش خانهاش نیز با مرگ مواجه میشود. این بیماری تغییری فاجعهبار در دیدگاه ایوان به زندگی به وجود میآورد و او را در یک حالت عمیق دروننگری فرو میبرد.
مرگ ایوان ایلیچ از انتهای زندگی ایوان آغاز میشود. زمانی که پیوتر ایواناویچ قاضی و دوست صمیمی ایوان، از مرگ ایوان خبر میدهد؛ گروهی از قضات در اتاق خصوصی دادگاه گرد هم میآیند. مردان حاضر در اتاق از این فکر که ایوان مُرده و نه آنها، کمی در دل احساس خرسندی میکنند و دائم به ترفیعات و جابهجاییهایی فکر میکنند که مرگ ایوان به همراه خواهد داشت. آن روز عصر پیوتر برای شرکت در مراسم تشییع جنازهٔ ایوان، به سمت خانهٔ او به راه میافتد. او در حالیکه به جسد ایوان نگاه میکند، از دیدن حالتی که بر چهرهٔ ایوان نشسته کمی آزردهخاطر میشود. همسر ایوان، در مورد راهکارهای به حداقل رساندن حقوق بازنشستگی شوهر مردهاش با پیوتر صحبت میکند. پیوتر هنگام خروج با پرستارِ بیمار ایوان روبهرو میشود و اشاره میکند که مرگ و تشییع جنازهٔ ایوان یک ماجرای غمانگیز است اما پرستار به او میگوید همه روزی میمیرند و پیوتر از شنیدن این حرف شگفتزده میشود. سپس داستان به سیسال پیش میرود و با شرح زندگی ایوان ادامه مییابد تا به وضعیت روحی و زندگی ایوان میرسد.
• کتاب جنگ و صلح اثر مشهور و ماندگارِ لئو تولستوی و یکی از مهمترین رمانهای ادبیات جهان است. رمان جنگ و صلح، اوضاع تاریخی و اجتماعی روسیه را در سالهای 1805 تا 1820 به تصویر میکشد. یعنی یک فاصله زمانی پانزده ساله از زندگی قهرمانان خود را در برمیگیرد. وقایع این رمان، بر بستر دو جنگ بزرگ بین روسیه تزاری به سرکردگی «تزار الکساندر» و دولت فرانسه به رهبری «ناپلئون بناپارت»، و یک دوره کوتاه بین این دو جنگ، جریان دارد.
• کتاب رستاخیر اثر دیگری از لئو تولستوی نویسندهٔ مشهور روسی است. اصل آن تفصیل سرگذشتى است که نویسنده از روى یک واقعۀ حقیقى اخذ کرده، یعنى حادثۀ غریبى وقتى در یکى از نواحى مسکو واقع شد و دادستان محکمۀ دادگسترى ناحیۀ محلى در نواحى سن پترزبورگ آن را براى تولستوى حکایت کرد. چگونگى آن سرگذشت طبع وقاد و ضمیر فروزان آن حکیم اخلاقى را چنان برانگیخت که آن را به صورت افسانه و رمان درآورد و به آن نام رستاخیز نهاد.
• کتاب پدر سرگی اثر دیگری از لئو تولستوی نویسندهٔ مشهور روسی است که پس از مرگ او منتشر شد. این کتاب داستان کودکی و جوانی شاهزادهای به نام «استپان کساتسکی» است. مردی جوان که آرزوی رسیدن به اهدافی بزرگ را در سر خود میپروراند اما در آستانه عروسی خود میفهمد که نامزدش با تزار نیکلاس اول رابطهٔ عاشقانه داشته است.
• کتاب قلعه مالویل اثر روبل مرل نویسندهٔ فرانسوی است. داستان کتاب قلعه مالویل در اواخر قرن بیستم در روستایی در فرانسه اتفاق میافتد. امانوئل کمت در گذشته مدیر مدرسه بوده؛ اما اکنون به مزرعهداری و کشاورزی مشغول است. او مردی تواناست که مشخص است در رهبری استعداد دارد و خودش هم به سیاست علاقهمند است. کمت صاحب قلعه مالویل است.
لئو تولستوی نویسندهٔ روسی در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸، در ملک خانوادگی خود در استان تولای روسیه به دنیا آمد و در نوامبر ۱۹۱۰ درگذشت. او کوچکترین بچه از چهار پسر خانواده بود. هنگامی که مادر تولستوی در ۱۸۳۰ درگذشت، پسرعموی پدرش مراقبت از کودکان را برعهده گرفت. هنگامی که پدر آنها کُنت نیکولای تولستوی تنها ۷ سال بعد درگذشت، عمهٔ آنها به عنوان قیم قانونی مسئولیت بچهها را برعهده گرفت. وقتی عمهشان فوت کرد لئو به همراه خواهرها و برادرانش با عمهٔ کوچکتر خود به کازارنِ روسیه نقلمکان کردند. گرچه تولستوی در سن کم با فقدانهای زیادی روبهرو شد، اما بعدها خاطرات دوران کودکی خود را در نوشتههایش بیعیبونقص نشان داد. تولستوی بیش از حد خوشگذران بود و درنهایت در سال ۱۸۴۷ دانشگاه را بدون هیچ مدرکی ترک کرد. او به املاک پدر و مادرش بازگشت و در آنجا به کشاورزی مشغول شد. او پس از مدتی متوجه شد که در کشاورزی شکست خواهد خورد اما توانست خاطراتش را در یک دفترچه بنویسد و همین آغاز عادتی مادامالعمر و الهامبخش بسیاری از داستانهای او شد. تا اینکه برادر بزرگترش برای مرخصی سربازی به ملاقات او آمد و او را متقاعد کرد که به ارتش بپیوندد. بنابراین لئو در نوامبر ۱۸۴۵ به اوکراین منتقل شد و تا اوت ۱۸۵۵ در جنگهای کریمه حضور داشت.
تولستوی در دورانی که در ارتش خدمت میکرد، روی یک زندگینامه کار کرد و زیباترین خاطرات دوران کودکی خود را نوشت. در ۱۸۵۲ این زندگینامه در مجلهٔ «معاصر»، محبوبترین مجلهٔ آن زمان منتشر و تبدیل به اولین اثر منتشرشدهٔ تولستوی شد. پس از آن تولستوی شروع به نوشتن در مورد زندگی روزمرهٔ خود در ارتش قفقاز کرد. بااینحال این کار را تکمیل نکرد. او در دومین کتابش با عنوان «افسانههای سواستپوپل» یک تکنیک نوشتاری نسبتاً جدید را آزمایش کرد. هنگامی که جنگ در کریمه به پایان رسید او ارتش را ترک کرد و به روسیه بازگشت. در صحنهٔ ادبی سنت پترزبورگ با استقبال بینظیری مواجه شد. او که سرسخت و متکبر بود حاضر نشد با هیچ مکتب فکری خاصی متحد شود و خود را آنارشیست اعلام کرد و در سال ۱۸۵۷ به پاریس رفت. زمانی که آنجا بود تمامِ پول خود را قمار کرد و مجبور شد به خانهٔ خود در روسیه بازگردد. تولستوی که به همراه همسرش و فرزندانش در یاسانا پولیانا زندگی میکرد، بخش عمدهای از دهه ۱۸۶۰ را صرف نوشتن اولین رمان بزرگ خود «جنگ و صلح» کرد. در سال ۱۸۷۳ تولستوی شروع به کار بر روی دومین رمان معروف خود «آنا کارنینا» کرد. او در طول دهههای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ به نوشتن داستان ادامه داد و یکی از موفقترین آثار بعدی او «مرگ ایوان ایلیچ» بود. تا به امروز رمانهای تولستوی جزو بهترین دستاوردها و آثار ادبی به شمار میروند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.