انتشارات سیب سرخ منتشر کرد :
جلو رفتم و با هزار ترس و لرز کنار جنازه نشستم . خاک برسرت محسن ، با آن همه وقت و هزینه ای که صرف تحصیلت کردی ، امل جامعه! پاهایم می لرزید ، دست هایم هم ..... آب دهانم را با صدا فرو دادم و لرزان ، روی جنازه چشم دواندم تا یک جای لختش را پیدا کنم ، نبود . ناچار با نوک انگشت ، لای کفنی را باز کردم تا این که دستش را دیدم . سفید ، سرد و پلاسیده . نفس در سینه ام حبس شده بود . معطلش نکردم . به تندی روان نویس مشکی ام را از جیب بیرون آوردم و در حالی که مدام اطرافم را می پاییدم ، بالای انگشت شست مرده ، روی نرمه ی گوشتی که حالا سخت شده بود ، یک صلیب کج و کوله کشیدم و مثل برق از جا پریدم ، از مرده شور خانه بیرون زدم و به سمت خیابان مجاور قبرستان شروع به دویدن کردم .تازه این جا بود که یادم افتاد لبه ی کفنی را به حالت سابقش برنگردانده ام . فکر میکنم اگر آن لحظه کسی مرا به آن حال می دید ، گمان میکرد از مرده ها دزدی کرده ام . چقدر سبک مغز شه بودم . اثبات مردی ، آن هم با رفتن به داخل مرده شورخانه و برهم زدن خلوت یک مرده ؟ قحطی قول بود ؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













