گاهی اوقات به خودم میآمدم و میدیدم که به مادرم خیره ماندهام و محو زیباییاش شدهام. صورتش مثل یک بادام کشیده و زیبا بود و پوستش مانند مروارید میدرخشید.
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
شینگیِن در خانهاش در ماه زندگی آرامی را با مادرش میگذراند او نمیداند که امپراتور افلاک مادرش -الهه ماه -را به خاطر دزدیدن اکسیر جاودانگی زندانی کرده اما وقتی به طور اتفاقی از جادویش استفاده میکند و وجودش فاش میشود چارهای ندارد جز اینکه خانهاش را ترک کند.
شینگین ترسیده و تنها وارد امپراتوری افلاک میشود که سرزمینی ناشناخته و پر از راز و شگفتیست. او که هویتش را مخفی کرده در کنار پسر امپراتور درس میخواند و تمرین میکند و حتی هنگامی که شعلههای عشق بین آن دو زبانه میکشد از هدف اصلی خود که نجات مادرش است غافل نمیشود. به این ترتیب شینگیِن برای نجات مادرش قدم در مسیری پرخطر میگذارد و با دشمنان سرسخت و هیولاهای افسانهای میجنگد. هنگامی که دستهای پشت پرده فاش میشوند و جادویی ممنوعه همه را تهدید میکند، شینگیِن در دوراهی سختی قرار میگیرد؛ با امپراتور معامله کند و آنچه را میخواهد به دست آورد یا دست به کاری بزند که ممکن است جهان را به خطر بیندازد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب دختر مهتاب از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب دختر مهتاب از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
• نامزد دریافت جایزۀ بهترین کتاب فانتزی گودریدز در سال 2022
• نامزد دریافت بهترین رمان اول یک نویسنده در سال 2022
• برندهٔ جایزهٔ ALA Alex (انجمن کتابخانههای آمریکا)
• برندهٔ جایزهٔ ادبی دوبلین
• پرفروشترین کتابِ یواِساِی تودی
• پرفروشترین کتاب پابلیشرز ویکلی
• بهترین کتاب انتشارات بارنز و نوبل در سال 2022
• بهترین رمان فانتزی ایندیگو در سال 2022
• رمان 25 در فهرست برترین رمانهای فانتزی مجله اپرا در سال 2022
دختر مهتاب رمانی فانتزی و عاشقانه برای بزرگسالان، از نویسندۀ اهل مالزی سو لین تن است که در سال 2022 منتشر شد. این کتاب اولین رمان نویسنده و اولین جلد از دوگانهای است که با الهام از داستانهای اساطیر چینی و افسانۀ الهۀ ماه اثر چانگ نوشته شده. دختر مهتاب داستان دختری به نام شینگیِن را روایت میکند که از قدرت خودش غافل است تا زمانی که مجبور میشود برای نجات جان مادرش، به تنهایی از پس مشکلات بربیاید. این کتاب ترکیبی از عشق، جادو، فقدان و قدرت است.
«دختر مهتاب اولین کتاب سو لین تن است و بهطرز خیرهکنندهای زیبا نوشته شده است. شخصیت اصلی آن زنی با قدرت، خرد و شجاعت است که میتوان او را الگو قرار داد. متن داستان ترکیبی عاشقانه و فانتزی دارد.» - بررسی کتاب آمازون
«سو لین تن اولین رمانش را نفسگیر نوشته است و در آن خوانندگان را به ماه میبرد و برمیگرداند. یادم نمیآید آخرین باری که کتابی مرا به این اندازه شگفتزده و هیجانزده کرد، کِی بود. دختر مهتاب رمانی حماسی، عاشقانه و جذاب است. من عاشق این کتاب هستم» - استفانی گاربر، نویسندۀ مجموعۀ کاراوال
«سو لین تن در کتاب اولش ما را به قلمروهای آسمانی فانتزی افسانههای چین میبرد. او به طرز باشکوهی داستانی عاشقانه و در عین حال نفسگیر، دلهرهآور و جادویی را روایت کرده است. قهرمان داستان هرگز قلب مهربان و خصائل انسانی خود را از دست نمیدهد. کتاب دختر مهتاب یک عاشقانۀ درام و فانتزی برای هر کسی است که به کتابهای فانتزی علاقهمند است یا تازه میخواهد به سراغ خواندن کتابهای فانتزی برود.» - شلی پارکر چان، نویسنده
«کتاب دختر مهتاب یک ماجراجویی جذاب با الهام از افسانۀ چانگ است و نویسنده در آن به شما نشان میدهد که یک زن بهخاطر خانواده، وفاداری و عشق تا کجا پیش خواهد رفت. این داستان عاشقانه و جادویی هر کسی را مسحور خود میکند.» - گِنوی گورنیچک، نویسندۀ کتاب قلب جادوگر
«کتاب دختر مهتاب بهطرز شگفتانگیزی هیجانانگیز و صمیمانه است، کتابی که امکان ندارد بتوانید آن را زمین بگذارید. نویسنده در این کتاب شما را به آسمان یا ماه میرساند و هیولاهای این کتاب چنان واقعیاند که نفستان را میگیرند. نویسنده شما را وارد رویای اژدهایان و افسانهها میکند.» - آندریا استورات، نویسنده
«دختر مهتاب کتابی دلربا و جادویی است و این کتاب سو لین تن تمام چیزی است که از یک رمان فانتزی میخواهم. از اکشن و ماجراجوییهای پرمخاطره گرفته تا داستانهای عاشقانۀ آرام، تشکیل خانواده و هر چیزی در این میان. داستان هیجانانگیز این کتاب خواننده را مستقیماً به دنیای آسمانها و فراتر از آن میکشاند و اشتیاق شما حتی پس از رسیدن به صفحۀ آخر هم از بین نمیرود. من نمیتوانم باور کنم که این اولین رمان نویسنده باشد. سو لین تن قطعاً نویسندهای است که باید منتظر کتابهای دیگرش باشیم!» - لینت نونی، نویسنده
«کتاب دختر مهتاب دنیایی پیچیده دارد و عاشقانهای دلخراش است و نویسنده داستانی پُر از دسیسه را روایت کرده است. این رمان فانتزی هم به دلیل زیبایی نثر و هم تعلیق آن نفسگیر است.» - بوکپیج
«دختر مهتاب اولین اثر قابلتوجۀ تن است که با آن خوانندگان را به دنیایی خیرهکننده میکشاند. دوستداران کتابهای فانتزی عاشق این کتاب خواهند شد.» - پابلیشرز ویکلی
«دختر مهتاب کتاب فانتزی و بسیار جذاب با یک قهرمان قوی اما آسیبپذیر است. نثر صمیمی داستان شما را شگفتزده خواهد کرد.» - لایبرآری ژورنال
دختر مهتاب رمانی فانتزی مناسب بزرگسالان است و نویسنده در آن عشق والدین به فرزند و بالعکس را بهتصویر کشیده که نشان از عشقی خالص دارد. بعلاوه نویسنده در این رمان از فقدان، وسوسه و درد جدایی نیز صحبت کرده است.
«افسانههای بسیاری دربارۀ مادرم وجود دارد. در بعضی از آنها او به شوهر فانی خود خیانت میکند و اکسیر جاودانگی را میدزدد تا تبدیل به الهه شود. در برخی دیگر، مادرم قربانی بیگناهی است که برای نجات اکسیر از چنگ دزدان ناچار به قورتدادن آن میشود. مهم نیست کدامیک از این افسانهها را باور کنید، مهم این است که چانگئو، مادرم، نامیرا شد و حالا من هم نامیرا هستم. من سکوت و سکون خانهام را خوب به یاد میآورم. در خانهمان بر روی ماه فقط من بودم، مادرم و خدمتکاری وفادار به نام پینگئو. سراسر قصر ما از سنگ سپید درخشان ساخته شده بود، ستونهایی از جنس پوستۀ صدف داشت و سقفی با گوشههای زاویهدار که از نقرۀ خالص ساخته شده بودند. اتاقهای بزرگش را با وسایلی از جنس چوب درخت دارچین آراسته بودند و عطر تندوتیزشان فضا را پر کرده بود. دورتادور قصر را جنگلی از درختان همیشهسبزِ اسمانتوس فراگرفته بود که گلهای سپیدشان با درخششی خیالی از میان شاخوبرگشان پیدا بود. هیچچیز، نه پرندهها، نه باد و نه حتی دستان من نمیتوانستند گلها را از شاخهها جدا کنند. آنها همانطور به شاخهها چسبیده بودند که ستارهها به آسمان چسبیدهاند.»
«باوجود این تلخیهای زودگذر، من در خانهام خوشبخت بودم، هر چند جای خالی چیزی در زندگیمان احساس میشد. آیا احساس تنهایی میکردم؟ شاید؛ بااینحال، فرصت کمی برای فکرکردن به تنهاییام داشتم. هر روز صبح مادرم به من درسِ خواندن و نوشتن میآموخت. مرکب را با سنگ آسیاب میکردم تا مایۀ خمیرمانند سیاه و براقی به دست آید و مادرم با حرکات نرم و زیبای قلمش یادم میداد چطور حروف را بنویسم. از درسهایی که یادم میداد لذت میبردم، ولی کلاسهای مورد علاقهام کلاسهایی بودند که با پینگئو داشتم. نقاشیام بد نبود، قلابدوزیام افتضاح بود، اما عاشق موسیقی بودم. چگونگی درهمتنیدن ملودیها احساسی را در من برمیانگیخت که قادر به توضیحش نبودم، حالا میخواست حس تارهای ساز زیر انگشتانم باشد یا آوازی که بر لبانم جاری میشد. از آنجا که شاگرد دیگری نبود تا وقت کلاس را به خود اختصاص دهد، خیلی زود نواختن فلوت و قانون را یاد گرفتم و هنوز چند سال بیشتر نگذشته بود که از پینگئو هم جلو زدم. به مناسبت تولد پانزدهسالگیام مادرم فلوتی کوچک از سنگ یشم سفید به من هدیه داد و من آن را داخل کیفی ابریشمی میگذاشتم و از کمرم آویزان میکردم و همهجا با خودم میبردمش.»
«زمان برای نامیرایان مانند باران است که بر اقیانوسی بیانتها ببارد. ما زندگی آرام و آسودهای داشتیم، سالها چنان میگذشتند که گویی چند هفته بیشتر نگذشته بود. معلوم نیست اگر زندگیام ناگهان زیرورو نشده بود و همچون برگی با باد از شاخه جدا نشده بودم، چقدر اوضاع قرار بود به همین نحو ادامه پیدا کند. آن روز آسمان صاف و آبی بود. باریکهای از نور از پنجرۀ اتاقم به درون میتابید. کنار ساز قانون جلاخوردهام نشسته و چشمهایم را بسته بودم. مثل همیشه نقاط نورانی نقرهایرنگی پشت پلکهایم چشمک میزدند، گویی مرا به خود میخواندند، درست همانطور که رایحۀ درختان اسمانتوس هر روز صبح من را به جنگل میکشاند. میخواستم بهسمت آن نقاط نورانی بروم، ولی هشدار جدی مادرم را به یاد آوردم. مادرم که رنگش پرسیده بود ملتمسانه گفته بود: «شینگیِن، به اونها کاری نداشته باش. خیلی خطرناکه. قول میدم محو میشن.» من قول داده بودم که همین کار را بکنم و به قولم هم وفا کرده بودم. بعدازآن، در طول سالها، هر بار که یک نقطۀ نورانی نقرهای در ذهنم میدیدم، فوری به چیزهای دیگری فکر میکردم؛ مثلاً به یک آهنگ یا کتابی که بهتازگی خوانده بودم.»
«وقتی سرم را بلند کردم، دیدم که اشکهایم پارچۀ سفید و نازک لباسش را خیس کردهاند. تازه آنوقت بود که متوجه شدم لیوای فقط جامۀ زیر به تن دارد، حتماً از خواب پریده و با عجله سراغم آمده بود. قلبم تندتند میزد، هر چند پیشازآن هزار بار در لباسپوشیدن به او کمک کرده بودم. سعی کردم با گوشۀ آستینم لباسش را خشک کنم. دستم که به لیوای خورد قلب او هم تندتر زد و بازوهایش را محکمتر دور من حلقه کرد و آتش به جانم زد. سالها دوستیمان در یک لحظه به باد رفت؛ جوری به هم نگاه میکردیم که انگار اولین بار است همدیگر را میبینیم. لیوای دیگر آن پسر جوانی نبود که با او دوست شده بودم، همان کسی که همیشه با من شوخی میکرد و سربهسرم میگذاشت. تماس دستهایش آتشی در من شعلهور میکرد و نگاهش نفسم را بند میآورد. دستم را بلند کردم تا چند تار موهای سیاهش را از صورتش کنار بزنم که آشفته روی ردای سپیدش رها شده بودند. لبهایم از هم باز شدند. لیوای با چشمانی به تیرگی آسمان نیمهشب به دهانم نگاه کرد، بعد خم شد و محکم و در عینحال با ملایمتی آرزومندانه مرا بوسید. نفس عمیقی کشیدم. از بدنش بوی پاکیزگی به مشام میرسید که با عطر گلهای حیاط در هم آمیخته بود.»
«ژنرال جیانین چندصدساله بود. شاید هم هزار سال داشت. چگونه میتوانستم فقط با چند سال تمرین از جنگجوهای بسیار نیرومندتر که صدها سال تمرین و تجربه داشتند پیشی بگیرم؟ نه، نمیتوانستم اینطور فکر کنم. نباید بیدرنگ، آنهم بدون تلاش شکست را میپذیرفتم. پدرم تنها انسان فانیای بود که موفق شده بود توجه امپراتور افلاک را به خود جلب کند و عصارۀ جاودانگی را از او هدیه بگیرد. من هم به کمتر از این قانع نمیشدم. باوجود هیجان شدیدم فکری آزارم میداد. با ملحق شدن به ارتش افلاک، میبایست از بارگاه آسایش ابدی میرفتم: جایی که در آن احساس امنیت و آرامش میکردم و تنها مکانی بود که حسی شبیه خانه برایم داشت. نه، نباید اجازه میدادم ذهنم منحرف شود. من اینجا بودم چون بهزور مرا از خانه و مادرم جدا کرده بودند، اینجا بودم تا تلاش کنم و راهی برای بازگشت به خانه پیدا کنم؛ هرگز نباید این را فراموش میکردم. صحبتهای ژنرال جیانین دربارۀ خدمتگزاری و افتخار تأثیری بر من نگذاشت. اینجا خانۀ من نبود و نسبت به آن احساس وظیفه نمیکردم. حتی از ملکه و امپراتور هم کینه داشتم، که البته بهخاطر خودم هم شده حاضر بودم آن را پنهان کنم.»
«به انعکاس تصویرم در آینه نگاه کردم. موهای سیاهم تا کمرم آمده و پوستم بهخاطر بیرونماندن در روز آفتابسوخته شده بود. شاید ظاهرم چندان چشمگیر نبود، اما از دیدن خودم احساس رضایت کردم؛ حتی چال کوچک چانهام که ملکه آن را نشانۀ کجرفتاری میدانست به نظرم قشنگ بود. خواستم یکی از لباسهای همیشگیام را بپوشم، ولی بعد یک ردای ابریشم آبی روشن انتخاب کردم که نقشی از پرندگان رنگارنگ را بر آن سوزندوزی کرده بودند. لباس را به تن کردم و یکی از سارهای سبزرنگ بالهایش را باز کرد و دور دامن لباسم چرخی زد. جوهر هستیام بدون شک قویتر شده بود. تازگی پیش مین غرغر کرده بودم که همۀ لباسهایم ساده و معمولیاند و مین هم یکی از دوستانش که خیاط ماهری بود، خواست این لباس را برایم بدوزد. پیشازاین جز رداهای سفید چیزی در کمد لباسهایم نداشتم. شکایتی نداشتم، چون این لباسها مرا یاد مادرم میانداخت. ولی حالا زندگیام جان دیگری گرفته و رنگی شده بود. امروز با وسواس بیشتری لباس پوشیدم، تابهحال هرگز به ظاهرم اینقدر اهمیت نداده بودم. با قدمهای نرم و سبک از حیاط گذاشتم و بهسمت اتاق لیوای رفتم، ولی بیرون آن ایستادم. نکند همۀ اینها خوابوخیال بوده باشند؟ شاید لیوای فراموش کرده بود. از آن هم بدتر، شاید پشیمان شده بود. بر خودم مسلط شدم، صاف ایستادم و درهای اتاق لیوای را باز کردم.»
کتابِ دختر مهتاب جلد اول مجموعه داستانهای افسانههای امپراتوری افلاک است. سو لین تن این رمان و جلد دوم آن با نام «قلب جنگجوی خورشید» که در سال 2024 منتشر خواهد شد را بر اساس داستان و شخصیتهای محبوبِ افسانهٔ چینی «الههٔ ماه» نوشته است. رمانِ دختر مهتاب شما را به قلمرویی جاودانه و دنیایی از خدایان، جادو و موجودات افسانهای میکشاند و شما همراه با شخصیت اصلی این داستان شینگیِن (دختر الههٔ ماه و کمانداری فانی) وارد ماجراجوییهایی جذاب و خطرناک میشوید. رمان دختر مهتاب مملو از جادو، اسطوره، دوستی و عشق است. گذشته، حال و آینده در این رمان درهم تنیده شده و رمان از دیدگاه شخصیتهای متعدد و افسانهای آن روایت میشود.
سالها قبل در سرزمین افلاک، الهۀ ماه اکسیر جاودانگی را میدزدد و مینوشد. امپراتور افلاک متوجۀ این داستان میشود و الهه را برای همیشه به ماه تبعید میکند اما هیچکس نمیداند که الهۀ ماه باردار است و با خوردن اکسیر، نه تنها خودش، بلکه دخترش هم جادوانه و نامیرا شده است. شینگین حالا با مادرش بر روی ماه و در انزوا زندگی میکند. او به تنهایی عادت کرده و هیچ نمیداند که مادرش سالها وجود او را از دیگران و بهخصوص امپراتور افلاک پنهان کرده است. اما با بزرگتر شدن شینگین و شعلهور شدن قدرتهای جادوییاش امپراتور افلاک که دشمن مادرش است، متوجۀ حضور شینگین میشود و شینگین برای نجات جان مادرش مجبور میشود ماه را ترک کند و مادرش را تنها رها کند. شینگین حالا تنها، ناتوان و ترسیده است و سعی میکند راه خود را به پادشاهی آسمانها پیدا کند اما زمانی که سربازان امپراتوری به دنبالش میافتند او بهاشتباه وارد سرزمین فانیان میشود. او در نهایت به قصر امپراتور افلاک میرسد و متوجه میشود که قدرت جادوگری و مهارت تیراندازی دارد که از پدرش به ارث بُرده است. او با پنهان کردن هویت خودش از فرصت استفاده میکند تا در کنار پسر امپراتور تیراندازی را یاد بگیرد و به جادویش مسلط شود و سخت تلاش میکند تا با امپراتور افلاک برای آزادی مادرش معامله کند. او سعی میکند قلب شاهزاده را تصاحب کند و مخفیانه چیزهای بیشتری در مورد جادو میآموزد. او مدتها به صورت مخفیانه در افلاک میماند و مجبور میشود برای نجات خودش و مادرش در مقابل قدرتمندترین قدرتهای نامیرا بایستد.
• کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد اثر اکسی اوه نویسندۀ آمریکایی-کُرهای است که در سال 2022 منتشر شد. این داستان تخیلی و شگفتانگیز، داستان مردمی است که کنار دریا زندگی میکنند و هر سال برای اینکه گرفتار طوفانهای مرگبار و خشم خدای دریا نشوند، دختری را قربانی دریا میکنند. تا اینکه مینا برای نجات برادرش و نامزدش، خودش را به دریا میاندازد و زیر دریا با حقایق عجیب و باورنکردنیای روبهرو میشود.
• کتاب معجزههای خواربارفروشی نامیا اثر کیگو هایگاشینو نویسندۀ مشهور ژاپنی است. این کتاب در ژانر فانتزی و رئالیسم جادویی نوشته شده و داستان سه دزد است که برای فرار وارد یک خواربارفروشی میشوند، خواربارفروشیای جادویی که به دغدغههای مردم پاسخ میدهد. مردم هر شب نامههایشان را به داخل این مغازۀ مرموز میاندازند و منتظر جواب میمانند. اما نمیدانند که جواب برخی از این نامهها را حالا این سه پسر دزد میدهند.
• کتاب سیرک شبانه رمان فانتزی و تاریخی اثر ارین مور گنشترن دربارهٔ جادو و سیرک است. این کتاب داستانی تخیلی از جادو و عشق است که در لندن قرن نوزدهم میگذرد و داستان سیرکی عجیب است که تنها شبها ظاهر میشود و کار میکند. داستان کتاب دربارهٔ دو شعبدهباز با طول عمری نامشخص است که سالهاست درگیر رقابتی شدید هستند و حالا پای شاگردانشان را به رقابت میکشانند.
• کتاب سایههای میان ما اثر تریشیا لونسلر نویسندهٔ آمریکایی است که با نوشتن رمانهای فانتزی-عاشقانه به شهرت رسید. این رمان داستان دختری به نام آلساندرا است که برای ملکه شدن و رسیدن به قدرت و ازدواج با پادشاه سایهها حاضر است دست به هر کاری، حتی قتل نیز بزند. اما نه او و نه هیچکس دیگر نمیداند میزان قدرت پادشاه سایهها چقدر است.
• کتاب ریسیدن سپیدهدم اثر الیزابت لیم نویسندهٔ داستانهای فانتزی است. این کتاب داستان دختری است که خودش را جای برادرش جا میزند تا بتواند در مسابقهٔ خیاط امپراتور شرکت کند و ماجراجوییاش از جایی آغاز میشود که تصمیم میگیرد سه تا لباس جادویی از خورشید، ماه و ستارهها بدوزد.
• کتاب زندگی نامرئی ادی لارو اثر ویکتوریا شواب است که با نوشتن داستانهای کسیدی بلیک است. این کتاب داستان دختری است که سالهای سال زندگی کرده و نامیرا است. ادی لارو در ازای جادوانگی روحش را به شیطان فروخته اما حالا دچار نفرینی شده است و هیچکس او را بهخاطر نمیآورد. او در ماجراجوییای خارقالعاده به پیش میرود و سعی میکند هر کاری بکند تا در یاد و خاطر آدمها بماند اما زمانی که در یک کتابفروشی با مرد جوانی آشنا میشود همه چیز تغییر میکند.
• کتاب لور اثر الکساندر برکن نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستانی از جنگ خدایان است. هر کسی هر هفت سال یک بار، یک هفته وقت دارد تا خدایان فانی را شکار کند و قدرتشان را به چنگ بیاورد و این جنگ تا زمان زنده ماندن آخرین خدا به تلاش ادامه خواهد داد. لور نمیخواست وارد این جنگ شود اما گذشتهٔ تاریک و آیندهٔ پرترس و سرنوشتش او را دوباره به این بازی میکشاند.
سو لین تن در مالزی به دنیا آمد و قبل از نقلمکان به هنگ کنگ در لندن و فرانسه تحصیل کرد و سپس با خانوادهاش به هنگ کنگ رفت. عشق او به داستانهای فانتزی، با هدیهای از پدرش شکل گرفت و پس از آن بود که او به داستانهای افسانهای علاقهمند شد و بیشتر دوران کودکیاش را در جهانهای جادویی سپری کرد. او برای کتابهای دختر مهتاب و دختر خورشید برندۀ جوایز ادبی شده است. کتابهای او تاکنون به شانزده زبان ترجمه شدهاند و از پرفروشترین کتابهای یواِساِی تودی و ساندی تایمز هستند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
گاهی اوقات به خودم میآمدم و میدیدم که به مادرم خیره ماندهام و محو زیباییاش شدهام. صورتش مثل یک بادام کشیده و زیبا بود و پوستش مانند مروارید میدرخشید.
خورشید غروب میکرد که وسایلم را از عمارت نیلوفر طلایی جمع کردم. میتوانستم روز بعد بروم، اما دلیلی برای اینجاماندن نداشتم؛ نه کسی بود که با او خداحافظی کنم و نه کسی که دلم برایش تنگ شود.
ملکۀ افلاک تاج بر سر نگذاشته بود، اما سربند بینهایت زیبایی داشت که با جواهراتی شبیه به برگ و گل تزیین شده بود. هر بار که تکان میخورد جواهراتش صدا میدادند. همچنان که انگشتبهدهان به سربندش خیره مانده بودم، یکی از جواهرها که شبیه غنچه بود باز شد.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
اگر از ژانر فانتری خوشتون میاد، پیشنهاد میکنم که بخونیدش. من شخصا طرفدار این ژانر نیستم منتهی بعد از خوندن کتاب اخگری در خاکستر، نگاهم تغییر کرد و مشتاق تر شدم.
کتاب دختر مهتاب یه افسانۀ شرقی هستش، یه داستان فانتزی، اکشن، ماجراجویانه که با یه داستان مثلث عشقی خیلی خیلی جذابتر هم میشه.
من عاشق کتابهای فانتزیام و این کتاب انگار ژانر اکشن و جادو رو با هم ترکیب کرده. یه ماجراجویی وحشتناک و یه داستان اساطیری آسیایی که خیلی به آدم میچسبه و کتاب فرهنگ غنیای داره.