نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات آداش منتشر کرد:
دهمین روز زمستان داستانی بود که به شدت موقع نوشتنش تعجیل داشتم. اونقدر نسبت به آدم هاش احساس مسئولیت می کردم که نمی تونستم رهاشون کنم. گاهی تصور می کردم این خیانت به شخصیت های اصلی داستانمه و انگار تو یه جهان مبهم تنهاشون می ذارم! این کتاب رو تقریباً توی یک سال و نیم تموم کردم. البته با تمام تحقیقاتی که انجام دادم.
در انتها به نظرم دهمین روز زمستان داستانی هست که هنوز هم دلم می خواد بارها و بارها مرورش کنم. بعد از تحریر این قصه به سراغ داستان های دیگه رفتم و فکر می کنم این کار رو همیشه و همشیه انجام بدم. نویسندگی و ساخت یه جهان تازه و جذاب، دنیای پرشور گندم هست که مسلماً نمی تونه ازش جدا بشه.
برش هایی از کتاب دهمین روز زمستان
_ عشق سخته. عاشق که بشی باید منتظر مصیبتم باشی. عشق و مصبیت باهمن. کوفتی هرچی بیشتر بگذره هم بدتر میشه. مثل اعتیاده. معتادش که بشی هرچی میگذره بیشتر میخواییش تا آروم بشی.
واقعا عشق چطوری است؟ بعد از آنکه کسی عاشق میشود چه بلای بر سر خودش و قلبش میآید؟زندگی آدم بعد از عشق چطور میشود؟ آن جاذبه که میگویند میان دو نفر به وجود میآید چطور است؟
_ منتظر چی هستی؟ سیاه و کبودم کن! میخوای بهت اجازهاشو بدم؟
هیچ نمیگویم، من مبهوت صورتش هستم و او اجزای صورتش را جمع میکند. در ادامه میگوید: تو چته؟ دقیقا مشکلت چیه؟ با این دادوبیداد و این کارا میخوای چیو ثابت کنی؟ چرا داری جون میدی خودتو بد نشون بدی؟ چرا میخوای آدم بدی باشی؟ چرا میخوای هومن سابقو بکشی؟
شوکه میشوم، برای لحظهای حس میکنم یک نفر دیگر بهجای او این حرفها را میگوید. آخر چطور جرئت میکند اینطور بیپروا صحبت کند یا مستقیم نگاهم کند؟ چطور میتواند حرفی را به زبان بیاورد که این روزها همه میخواهند به من بفهمانند؟
ـ میخوای همه ازت بترسن؟ دوست داری بد بشی؟ از روزی که دیدمت داری خودتو میکشی که نشون بدی تو دیگه مثل قبل نیستی. از چی فرار میکنی؟ از خودت؟ از اونی که قبال بودی؟ برای چی؟ برای تنبیه آدمای اطرافت؟
مکث میکند، نمیدانم در صورتم چه میبیند که باعث میشود حرفهایش را ادامه بدهد.
ـ کسی که حاضر شده برای کمک به یه زن بیپناه اون کارو کنه به نظرم نمیتونه هیچوقت پلید باشه. مادرم و خواهرم میگفتن تو به همه کمک میکنی، میگفتن خودشون دیدن هرکس هر مشکلی داشت سراغ تو میاومد. اون خود واقعیته. حالا سعی میکنی اون مرد قبلی رو از بین ببری.
منتظر جوابم نمیماند و اجزای صورتش درهم میپیچد.
ـ من میفهممت. تو زجر کشیدی. سالها عذاب کشیدی. زندگی راحتی نداشتی. مجازاتت کردن بیاونکه گناهی داشته باشی. من میدونم چی بهت گذشته. چون مثل تو تجربهاش کردم. وقتی خیلی بیگناه بودم عذابم دادن، مثل تو… .
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.