نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خانه هنر مد منتشر کرد:
فرار بی فرجام داستان سرگشتگی انسان اروپاییست در سالهای میان دو جنگ جهانی سالهایی مملو از دلخوشی جوامعی جنگ دیده به صلحی که به اندازهی همین دلخوشی دستخوش تزلزل بود، سالهایی سرشار از تن دادن به ارزشهایی جعلی و هنجارهایی توخالی و نیز تردید در این همه تردید در آرمانخواهی متعالی اصحاب تمدن که گویی به هوای از یاد بردن مصائب جنگ و انقلاب سر در برف کرده بودند و هیچ نمیدیدند و گمان میبردند که خود نیز به چشم هیچ کس نمی آیند. یوزف روت گریز شیداوار قهرمان خود فرانتس توندا، را دستمایه ی نقدی باریک بینانه بر جامعه ی اروپایی قرار میدهد و ضمن نقل فراز و فرود زندگی توندا در این سرگشتگی بی پایان با بیانی پروستوار به واکاوی مه آلودترین رؤیاهای آدمی میپردازد ،صلح نیکبختی رفاه و عشق.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب فرار بیفرجام از سایت گودریدز امتیاز 3.7 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب فرار بیفرجام از سایت آمازون امتیاز 4.4 از 5 را دریافت کرده است.
فرار بیفرجام اثری از نویسندۀ اتریشی یوزف روت است که در سال 1927 به زبان آلمانی منتشر شد و در سال 2000 به انگلیسی ترجمه و انتشار یافت. داستان این رمان در بازۀ زمانی بین سال 1916 تا سال 1926 اتفاق میافتد. رمان از شهر ایرکوتسک شروع میشود و در پاریس به پایان میرسد. راوی داستان در طول سفر خود در شهرهای اوکراین، باکو، وین و یک شهر دانشگاهی در آلمان کنار رود راین که نام آن در رمان مشخص نشده، زندگی میکند.
«روت تکنیک و سبک یک نویسندۀ بزرگ را دارد... نثر او همیشه همانقدر متنوع است که توقع داریم. کنایههای زیبا، نثر غنی، توصیفات جذاب و داستانهایی خواندنی.» - نیو ریپابلیک
«روت تا زمان مرگش در سال 1939 در میان نویسندگان برجستۀ آلمانی در تبعید بود. سبک او سختخوان است و زندگی را با جزئیات و بدون ترحم نشان میدهد.» - نیویورک تایمز
یوزف روت در رمان فرار بيفرجام بهزیبایی سرگردانی، امید، زندگی و در نهایت گمگشتگی را به تصویر کشیده است. بنابراین اگر دوست دارید رمانی متفاوت و جذاب بخوانید، خواندن این رمان را از دست ندهید.
«فرانتس توندا، ستوانیکم ارتش اتریش، در اوت 1916 به اسارت روسها افتاد. او را به اردوگاهی در چند کیلومتری شمال شرق ایرکوتسک فرستادند، اما توندا بهکمک مردی لهستانی از اهالی سیبری موفق به فرار شد. این افسر تا بهار سال 1919 در خانهی دهقانیِ دوردست و تکافتاده و محقر مرد لهستانی در حاشیهی تایگا زندگی کرد. جنگلگردها گاه سری به مرد لهستانی میزدند، افرادی از قبیل شکارچیان خرس و پوستفروشان. توندا از پیگرد قانونی هراسی نداشت. هیچکس او را نمیشناخت. توندا، پسر سرگردی اتریشی و زنی یهودی از اهالی لهستان، در محل خدمت پدرش، شهر کوچکی در اقلیم گالیسیا، به دنیا آمده بود. به زبان لهستانی حرف میزد و در زمان اسارت نیز در یک هنگ گالیسیایی خدمت میکرد. بهآسانی میتوانست خود را برادر کوچک میزبان لهستانیاش جا بزند. مرد لهستانی بارانُویچ نام داشت و توندا نیز همین نام را بر خود نهاد. بهزودی صاحب مدارکی جعلی شد که او را مردی به نام بارانُویچ معرفی میکرد. از آن به بعد، ولی متولد شهر ووچ به حساب میآمد، سربازی که به علت ابتلا به بیماری چشمیِ علاجناپذیر و واگیرداری در سال 1917 از خدمت در ارتش روسیه معاف شده بود، از راه پوستفروشی روزگار میگذراند و در وِرخنیاودینسک سکونت داشت.»
«بارانُویچ در فوریهی 1918، وقتی با بیاحتیاطی مشغول ارهکردن تکهچوبی بود، انگشت شست دست چپش را از دست داد. درمان زخمش شش هفته به درازا کشید و در ماه آوریل هم قرار بود شکارچیانی از ولادیوُستوک به آنجا بیایند. در نتیجه بارانُویچ در آن سال نتوانست به شهر برود. یکاترینا بیهوده انتظار میکشید. یار لهستانیاش نامهای برای او نوشت و در آن دلداریاش داد و نامه را به مردی شکارچی سپرد تا آن را به دست یکاترینا برساند. بهجای مرواریدهای چینی هم برایش یک تخته پوست سمور و قطعهای پوستمار و نیز یک پوست خرس کامل فرستاد تا آن را جلو تختخوابش پهن کند. بدینسان بود که در این سال بسیار سرنوشتساز هیچ روزنامهای به دست توندا نرسید. او تازه در بهار سال 1919 از بارانُویچ، که از شهر به خانه بازگشته بود، شنید که جنگ به پایان رسیده است. آن روز جمعه بود. توندا داشت در آشپزخانه ظرف میشست که بارانُویچ به درگاه خانه پا نهاد. صدای عوعوی سگها به گوش میآمد. بلورهای لرزان یخ بر ریش سیاه بارانُویچ جرنگجرنگ میکردند. کلاغی بر لبهی پنجره نشست.»
«توندا گاه به یاد گیوتین هم میافتاد، واژهای که سرگرد هوروات همواره آن را گیوتی تلفظ میکرد، همانگونه که به جای پاریس میگفت پاری. گیوتین، همان دستگاهی که سرگرد از طرح و ساختارش شناخت دقیقی داشت و سخت آن را میستود، احتمالاً اکنون در میدان اشتفان قد برافراشته بود، در میدانی که اینک (درست مثل شب سال نو) در آن از آمد و شد انبوه درشکهها و اتومبیلها نشانی دیده نمیشد و سرهای اعضای بهترین خاندانهای قلمرو امپراتوری بر خاک آن میغلتید و به کلیسای پِتر و خیابان یازومیرگوت میرسید. در پترزبورگ و برلین نیز همین نمایش بر صحنه اجرا میشد. یک انقلاب بدون گیوتین همانقدر ناممکن بود که بدون پرچم سرخ. افراد سرود انترناسیونال میخواندند، همان سرودی که مُور، دانشآموز مدرسهی نظام، در عصر روزهای یکشنبه آن را اجرا میکرد، در آن روزهای مخصوصِ بهاصطلاح «کثافتکاری»، وقتی مُور کارتپستالهایی با تصاویر هرزهنگارانه را به نمایش میگذاشت و سرودهای سوسیالیستی میخواند. محوطهی بیرونی خالی بود و میشد با نگاهی به آنسوی پنجره خاموشی و تهیگی حیاط را به چشم دید. صدای رویش علفهای رُسته لابهلای سنگهای بزرگ دیوار به گوش میرسید. یک «گیوتی» با «ن» قطعشده و بریده از پیکر خویش، پدیدهای قهرمانانه بود، ابزاری خونچکان به رنگ کبودی فولادی.»
شاید بتوان گفت فرار بیفرجام شخصیترین رمان یوزف روت است. او در این کتاب داستان فرانتس توندا را روایت میکند، یک افسر ارتش اتریش-مجارستان که در پایان جنگ جهانی اول در سیبری ناپدید میشود. فرانتس پس از ده سال جنگ با بلشویکها، داشتن روابط با کمونیستها و سرگردانی در دنیا، زمانی که به زادگاهش اتریش برمیگردد متوجه میشود نظم سابق اروپا از بین رفته و در فرهنگ جدید اروپا او دیگر جایی ندارد. او در همه جا خود را بیگانه میبیند و در انزوای اجتماعی و فرهنگی فرو میرود. فرار بیفرجام در واقع بازتاب تجربۀ خود روت در تبعید است که نمیتواند هیچ نقشی در دنیای تغییر یافته برای خود پیدا کند.
رمان با قهرمان داستان فرانتس توندا شروع میشود. فرانتس ستوان یکم ارتش اتریش در سال 1916 اسیر جنگی روسیه میشود. پس از مدتی موفق میشود از زندان روسیه فرار کند و نام خود را به نام دوست و آشنای قدیمیاش بارانُویچ که اهل لهستان است تغییر میدهد تا بتواند فرار کند و خانهای برای زندگی بیابد. در بهار سال 1919 فرانتس توندا از پایان جنگ میشنود و تصمیم میگیرد برای ملاقات با نامزدش «ایرن هارتمن» به وین سفر کند. تا ماه سپتامبر توندا به اوکراین رسیده و گرفتار جنگ داخلی روسیه میشود. او ابتدا به دست ارتش سفید میافتد اما بعداً کارش به ارتش سرخ میرسد. توندا عاشق سرپرست خود، زنی روسی به نام ناتاشا الکساندرونا میشود و بهخاطر او تبدیل به یک انقلابی میشود و سخنرانیهای پرشوری در حمایت از کمونیسم ایراد میکند. داستان به مسکو میرسد، حالا توندا باید زندگی پس از جنگ خود را مدیریت کند. پس از جنگ و نبرد در جبهۀ شرقی توندا متوجه میشود که نظم قدیمی از بین رفته و اروپا کاملاً تغییر کرده است. او که از ایدئولوژیهای جدید سرخورده شده در واقع کهن الگوی انسان مدرن است که جریانهای تاریخ او را تغییر میدهد.
در سال 1985 فیلمی با اقتباس از رمان فرار بیفرجام به کارگردانی مایکل کهلمن ساخته شد.
• به وقت عشق و مرگ اثر اریش ماریا رمارک نویسندۀ آلمانی است. نویسنده در این رمان از تلخی، خشونت و پوچی جنگ و سربازان و مردمانی میگوید که زندگیشان نابود شده است. او در این رمان ضد جنگ تأثیر ویرانگر جنگ بر زندگی و سرنوشت مردمان عادی و تأثیر عشق بر جنگ را به تصویر کشیده است.
• خنده سرخ اثر لیانید آندرییف نمایشنامهنویس، رماننویس و داستاننویسی روسی است. او این کتاب را در دورۀ نامشخصی پس از شکست مفتضحانۀ روسیه از ژاپنیها نوشت. این کتاب تکگویی پُر تبوتاب و تکهتکه از یک افسر روسی است که از قساوت قلب انسانها در جنگ به وحشت میافتد و در نهایت کارش به جنون کشیده میشود.
یوزف روت در سال 1894 به دنیا آمد و در سال 1939 از دنیا رفت. او روزنامهنگار و رماننویس اتریشی بود که بعد از انتشار کتاب «مارش رادتسکی» در سال 1932 شناخته شد. او این کتاب را دربارۀ افول و سقوط امپراتوری اتریش-مجارستان نوشته است. یوزف در شهر کوچکی در نزدیکی لمبرگ در شرق گالیسیا و شرقیترین بخش امپراتوری اتریش-مجارستان بزرگ شد. او با مادر و بستگان مادرش زندگی میکرد و چون پدرش پیش از تولد او ناپدید شده بود، هرگز پدرش را ندید. او پس از پایان دبیرستان به لمبرگ نقلمکان کرد تا به دانشگاه برود و پس از آن در سال 1914 به دانشگاه وین رفت تا در رشتۀ فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل بپردازد. در سال 1916 او تحصیلات دانشگاهی را رها کرد و داوطلب شد تا در ارتش اتریش-مجارستان در جبهۀ شرقی خدمت کند. این تجربه تأثیری اساسی و طولانی بر روی زندگی او داشت. فروپاشی امپراتوری هابسبورگ در سال 1918 نیز تأثیر زیادی بر زندگی او گذاشت و سرآغاز احساس آشکار بیخانمانی او بود که بهطور منظم در آثارش نمایان شده است. در سال 1923 اولین رمان (ناتمام) روت با نام «تار عنکبوت» در یک روزنامۀ اتریشی چاپ شد. او بهعنوان یک رماننویس با مجموعهای از کتابهایش که در آنها زندگی پس از جنگ را روایت میکرد تا حدی به شهرت رسید، اما پس از انتشار کتاب «ایوب» و «مارش رادتسکی» بود که توجۀ منتقدان و مخاطبین را به خود جلب کرد و مورد تحسین قرار گرفت. در قرن بیست و یکم انتشار کتاب «مارش رادتسکی» به زبان انگلیسی و مجموعه مقالاتش از برلین و پاریس باعث احیای علاقه به یوزف روت شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.