نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر مرکز منتشر کرد:
پدران و پسران مشهورترین و محبوبترین و به اعتقاد بسیاری بهترین رمان تورگنیف است؛ نخستین رمان بزرگ روسی که شهرت جهانی یافت و راه را برای آثار بزرگ نویسندگان بعدی چون داستایفسکی و تالستوی هموار کرد و علاوه بر خوانندگان، نویسندگان بسیاری از جمله گوستاوفلوبر و ژرژ ساند و هنری جیمز و جوزف کنراد آن را ستوده و یا از آن تأثیر پذیرفتهاند.
این شاهکار ادبیات کلاسیک روسیه رمانی است غنی با سبکی درخشان و ظریف دربارهی روابط انسانی، دوستی و خویشاوندی، عشق و دلشکستگی، و ایمان، نهاده در میان تابلوهایی که نویسنده با قلم جادویی خود از طبیعت ترسیم کرده و در پیرنگ خود تنیده است. رمان در روسیهی دههی 1860 میگذرد، در آخرین سالهای پیش از الغای کامل نظام ارباب و رعیتی [سراواژ].
شخصیتهای رمان سیاه و سفید یا «تیپ» نیستند؛ نویسنده به هر کدام با عشق و همدلی عمیق ویژگیهای ممیزه بخشیده و کاری کرده که فراموشنشدنی شوند؛ هیچکدام از شخصیتهای رمان نه یکسره بر حقاند و نه یکسره بر باطل، و از همین رو هم «پدران» و هم «پسران» جامعهی آن روز از این رمان برآشفتند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب پدران و پسران از سایت گودریدز امتیاز 4 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب پدران و پسران از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
پدران و پسران رمانی از ایوان سرگیویچ تورگنیف نویسندۀ روس است که در سال 1862 انتشار یافته است. این رمان شدیدتر از دیگر آثار تورگنیف مناظرانی برانگیخته دارد، از این جهت که بر تضادهای نسل کهن و نو اصرار نشان داده است. لیکن نبردی که بر سر پدران و پسران در گرفت، به دلیل این عقیدۀ شایع آن روز نیز بود که این رمان بیشتر کاریکاتوری است از نسل نو تا موضعگیری جدلی.
منازعات روز که پیرامون این اثر، پس از انتشار این رمان پدید آمد، منتقدان و جمهورِ خوانندگان را از ارزش هنری و روانشناختی آن غافل داشت، و امروز بر این هر دو جنبۀ اثر ارج نهاده میشود.
ایوان تورگنیف در این رمان به شکاف بین نسلها پرداخته است اما در کنار آن به مسائل جامعۀ آن زمان روسیه نیز اشاره کرده است. او در این کتاب از جهان مدرن، سرخوردگی، قدرت احساسات، پویایی خانواده و تغییر فردی میگوید.
«پاول پتراویچ مدت کوتاهی در گفتگوی میان برادرش و مباشر حضور داشت؛ مردی بلندقد و لاغر با صدای ملیح و چاپلوسانه و چشمانی مکار که در جواب تمام گفتههای نیکالای پتراویچ میگفت: «البته که متوجه منظورتان هستم،» و تمام مدت تلاش میکرد رعایا را مشتی دایمالخمر و دزد جلوه بدهد. اسلوب جدید مدیریت املاک که عمری طولانی از آن نمیگذشت مثل چرخی روغننخورده غژغژ میکرد و مثل میزوصندلیای نو که با چوب خیس سر هم شده باشد جیرجیر میکرد. نیکلای پتراویچ دلسرد نمیشد، اما غالبا آه میکشید و فکری میشد: احساس میکرد که بدون پول کار پیش نمیرود، اما تقریبا هیچ پولی در بساطش نمانده بود. آرکادی راست گفته بود که پاول پتراویچ چند بار به برادرش کمک کرده است؛ چند بار که دیده بود چطور دستوپا میزند و به مغزش فشار میآورد تا چارهای بجوید، پاول پتراویچ آهسته به سمت پنجره رفته بود و دست در جیب زیر لب گفته بود: «اما من میتوانم به تو پول بدهم.» و به او پول داده بود؛ اما آن روز پولی نداشت و برای همین دیده بود که از نزد آنها برود. دردسر ادارۀ املاک حوصلهاش را سر میبرد.»
«شام، هر چند با عجله آماده شده بود، بسیار خوب و حتی مفصل بود، فقط شراب به قول معروف کمی فاسد شده بود: شریِ تقریبا سیاهی که تیمافیچ از تاجری که در شهر میشناخت خریده بود و تهمزۀ مس با صمع میداد. و مگسها هم آدم را ذله میکردند. در مواقع عادی، خانهشاگردی با شاخۀ بزرگ پربرگی آنها را میتاراند؛ اما آن شب واسیلی ایوانویچ از بیم شماتتِ نسل جوان او را مرخص کرده بود. آرینا ولاسیونا هم فرصت پیدا کرده بود لباسهایش را عوض کند: کلاهی بلند با روبانهای ابریشمی بر سر گذاشته و شال آبی نقشداری به دوش انداخته بود. به محض اینکه چشمش به ایینیوشکای عزیزش افتاد باز اشکش سرازیر شد، اما لازم نشد شوهرش ملامتش کند: خودش زود اشکهایش را پاک کرد تا روی شالش نچکد. فقط جوانها غذا خوردند: ارباب و بانوی خانه خیلی پیش از این شامشان را خورده بودند. فِیدکا که کاملا پیدا بود کفشهایی که به آنها عادت نداشت اذیتش میکنند سر میز خدمت میکرد و زنی یکچشم با صورت مردانه که نامش آنفیسوشکا بود و وظایف کدبانوگری و امور ماکیان و رختشوری را هم بر عهده داشت کمکش میکرد.»
«ادارۀ شهرستان ـــ را که دوستانمان عازم آن شدند فرمانداری جوان برعهده داشت. مردی که هم ترقیخواه بود و هم مستبد، چنانکه غالبا در مملکت روس دیده میشود. در نخستین سال تصدی این مقام هم با نمایندۀ نجبا درافتاد که سروان بازنشستۀ گارد و پرورشدهندۀ اسب بود و میهمانیهای عالی برگزار میکرد، هم با زیردستان خودش. کشمکشهای متعاقب آن در نهایت چنان ابعادی یافت که وزارتخانۀ مربوطه در پترزبورگ لازم دید شخصی معتمد را برای حلوفصل قضایا به محل اعزام کند. قرعه به نام ماتوی ایلیچ کالیازین افتاد؛ پسر همان کالیازینی که زمانی سرپرستی برادران کیرسانُف به او واگذار شده بود. ماتوی ایلیچ هم از زمرۀ «جوان»ها بود، یعنی تازه چهل سالش تمام شده بود، اما هیچ نشده در مسیر پیشرفت سیاسی قرار گرفته بود و بر هر طرف سینهاش یک ستاره زده بود. یکی از آنها البته ناگفته نمانَد که خارجی بود و چندان هم نشان ممتازی نبود. او هم مانند فرماندار، که ماتوی ایلیچ آمده بود در اختلافات میان او و دیگران حَکَم شود، به ترقیخواهی مشهور بود و هر چند همان وقتش هم برای خودش از رجال شده بود، شباهتی به اکثریت رجال نداشت.»
سرتاسر این اثر متمرکز است بر روی بازاروف، چهرهای داستانی که تورگنیف در تعریف او واژۀ «نهیلیست» را آفرید: به تعریف آرکادی کبرسانوف، دوست بازاروف، او نهیلیست است «از این رو که در برابر هیچ مرجع قدرتی سر فرود نمیآورد و هیچ اصلی را بی بررسی نمیپذیرد». بهراستی، اینکه نویسنده توانسته است در داستان پدران و پسران با دقت فراوان فضاها و مناظر را زنده وصف کند جالب توجه است. اینکه با چه قدرت نفوذی چهرههای داستانی نشان داده شدهاند و متمایزترین خصوصیات آنها – عصیان، عطش زندگی و ترقی و، در پسِ نقابِ رفتار، درد و رنجی عمیقاً انسانی ـ تعریف شده است، خود سزاوار تحسین بی قید و شرط است. در نهایت امر، آشکار میشود که ارزش این اثر به اوضاع و احوال گذرا کمتر بستگی دارد و عامتر و کلیتر از آن است که چه بسا خود نویسنده میپنداشته است.
ماجرای رمان، به عکس وجود نفسانی قهرمان که بسیار پیچیده است، نسبتاً ساده و یک بُعدی است. دو دانشجو، بوگنی بازاروف، پزشک فردا، و دوستش، آرکادی کبرسانوف، پس از سه سال دوری از دهکدۀ زادگاهی خود، به آن باز میگردند. ابتدا در خانۀ بستگان آرکادی توقف میکنند: پدر خانواده، که همسرش درگذشته است، مرد کمرو و پرتلاشی است که تمام وجودش وقف عشق پیرانهسر و غم ملک پس از الغای مناسبات کهن ارباب رعیتی است؛ و عمویی، از افسران سابق گارد، که در پی ماجرایی عشق خدمت نظام را ترک گفته و در روستا انزوا جسته است. طی جدالی، که در آن این دو جوان (بهویژه بازاروف) رویاروی خویشان آرکادی قرار میگیرند، طرز فکر نسل نو نمودار میشود. نهتنها اندیشههای نویی که بازاروف بیان میکند بلکه شیوههای بیان گستاخانه و بعضاً عمدی ولی بیشتر دیمی و ناخواستۀ او موجب تضاد میگردد. وی، بدینسان، میزبانان خویش را، که به آداب و سنن دلبستهاند، عمیقاً آزرده میسازد. یکی از خصایص بازاروف نحوۀ نظرافکنی او به مسئلۀ زن است: «اگر از زنی خوشتان بیاید، بکوشید تا به مقصود برسید: اگر نپذیرفت، به زن دیگری روی آورید؛ برای این کار، بسیط خاک فراخ است». اما بازاروف درست در همین باب است که دچار شکست و هزیمت میشود. در واقع، این دو جوان، پس از ترکِ ملکِ خانوادۀ کبرسانوف، به مرکز شهرستان میروند و در بازاروف، در یک مجلس رقص با آنا اودینتسوا آشنا و برفور عاشق او میشود. تلاش بازاروف عبث است؛ بیهوده با عواطف خود در میآویزد و میکوشد تا آنها را به حال اعتدال بازگرداند. عشق او درست از همان عشقهایی است که آماج تمسخر و ریشخندش بودهاند. «شکار» از چنگش به درمیرود، هر چند علاقهای شدید نسبت به خود در آنا برانگیخته است. از آن پس، زندگی او بیدورنما میشود، گویی در این جهانِ خاکی هیچکاره است. سرانجام، به نزد پدر و مادرش بازمیگردد و میکوشد تا تجربیات علمی پیشین خود را از سر گیرد و از این راه خود را بازیابد لیکن، یک روز، که طی عمل جراحیِ یکی از مسلولان انگشتش زخمی میشود، از سرِ بیقیدی، در علاج آن کوتاهی میکند و دیری نمیگذرد که بیماری به کام مرگش میکشاند.
• پطرزبورگ اثر آندری بیه لی است. ناباکوف این رمان را یکی از چهار شاهکار قرن بیستم میدانست. داستان این رمان در سال 1905 و در پایتخت روسیه رخ میدهد و در واقع نمایی از تصاویر و احساسات است و نویسنده در این رمان تناقض شخصیتهای روسی داستان را نشان میدهد که در بین سنتهای غرب و شرق گرفتارند.
• کتاب وجدان زنو اثر نویسندۀ ایتالیایی، ایتالو اسووو است. شخصیت اصلی این رمان زنو نام دارد و کتاب در واقع خاطرات اوست که به اصرار روانپزشکی برای غلبه بر بیماریاش آنها را مینویسد. او در خاطراتش در مورد پدرش، تجارتش، همسرش و اعتیادش به سیگار توضیح میدهد.
• کتاب خدمتکار یک رمان تخیلی-تاریخی از نویسندۀ آمریکایی کاترین استاکت است که در سال 2009 منتشر شد. داستان این کتاب دربارۀ سیاهپوستان آمریکایی است که در اوایل دهۀ 1960 برای خانوادههای سفیدپوست در شهر جکسون، ایالت میسیسیپی کار میکردند. خدمتکار اولین رمان کاترین استاکت بود که نوشتن آن را پس از حملات ۱۱ سپتامبر آغاز کرد و تکمیل شدن این رمان پنج سال طول کشید.
ایوان سرگئیویچ تورگنیف در سال 1818 به دنیا آمد و در سال 1883 از دنیا رفت. او در ملک اربابی مادرش بزرگ شد و به دانشگاه مسکو و سپس پترزبورگ رفت. در سال 1838 برای ادامۀ تحصیل راهی آلمان شد. در بازگشت به روسیه، در حالی که شیفتۀ غرب شده بود کمکم به ادبیات روی آورد؛ در ابتدا شعر میسرود بعد طرحوارههایی نوشت و در آنها هولناک بود نظام سرواژ در روسیه را (که در رفتار مادرش با رعایایش از نزدیک هم شاهد آن بود) برملا کرد. انتشار این طرحوارهها باعث شهرت او شد. نمایشنامهای هم نوشت اما در سال 1852 دستگیر و به ملک مادری تبعید شد. از این پس به سراغ نوشتن رمان کوتاه رفت و رودین، آشیانۀ نجبا، در آستانۀ فردا و پدران و پسران را نوشت. واکنش انتقادی خصمانه به قهرمان نیهیلیست رمان آخرش، باعث شد تصمیم بگیرد که در خارج زندگی کند و پس از جنگ فرانسه و پروس، در پاریس زندگی کرد و رمانهای بعدیاش و داستانهای کوتاهاش را در غربت نوشت. در اواخر عمرش شهرتش تحتالشعاع نویسندگان هموطنش همچون تالستوی و داستایفسکی قرار گرفت اما او اولین نویسندۀ روس بود که در اروپا و آمریکا شناخته شد. او استاد رمان کوتاه اجتماعی- سیاسی و نثر عاشقانه و تغزلی بود و از این لحاظ در میان نویسندگان روس بیهمتا مانده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.