

رویاهای صادقانه
انتشارات نیماژ منتشر کرد :
یک روز به همراه همسرم و بچه ها دور دریاچه ی سفید قدم میزدیم که در ضلع شمالی دریاچه خانه ای قدیمی با یک بالکن عریض نظرم را جلب کرد چند لحظه ایستادم و محو آن خانه و باغ ،شدم به همسرم :گفتم چه منظره ای چه جای دنجی، چه کیفی دارد آنجا بنشینی، قهوه بنوشی و بنویسی از آنجا هرچه که ببینی و هرچه که بنویسی زیباست شاعرانه است .
چند روز بعد داشتم با اتومبیلم از خیابان پشت دریاچه و درست از پشت همان ساختمانهای قدیمی به سمت خانه می رفتیم که به نکته ای بسیار عجیب برخوردم راستش در گفتن احساس آن لحظه ناتوانم گاز دادم از آن ساختمان قدیمی تا خانه ی ما حدود پانصد ششصد متر فاصله بود ،رسیدم ماشین را پارک کردم به سرعت رفتم بالا رفتم بالا و به همسرم گفتم : عجله کن می خواهم چیزی به تو نشان دهم. سپس دوان دوان رفتیم و در مقابل خانه ی برتولت برشت ایستادیم گفتم این خونه رو یادته؟ که از سمت دریاچه بهت نشون دادم؟!
این خانه همان خانه ای بود که برشت تا قبل از فرار در آنجا زندگی کرد و بسیار نوشت.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شاید بپسندید














از این نویسنده













