نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات چشمه منتشر کرد :
ما در احاطهی خبرهای کشتنایم تصادف، شکار، قتل ،اعدام جنگ این احاطه نمیگذارد درست نگاه کنیم. ما از لابه لای این کشتنها میگذریم بدون این که بهدنبال فرصتی کافی برای تعمق در آنها باشیم .کتاب تازهی نسیم مرعشی تجربهای است متفاوت از دو رمانش. دربارهی کشتن مجموعهی هفت روایت مستند است که در تمام آنها عمل بیجان کردن به عنوان موضوعی یکسان حضور دارد. نویسنده در طول سالها و در سفرهایی به دور ایران شکلهایی متفاوت از کشتن را جست وجو کرده. کشتن به عنوان امری روزمره یا جنایتی هولناک کشتن برای لذت برای زندگی یا برای رهایی این کتاب دعوتی است برای لحظهای ایستادن و دوباره دیدن این مفهوم.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
دربارهی کشتن: زندگینگاره و جستارهایی دربارۀ کشتن در ادبیات روایی غیرداستانی اثر نسیم مرعشی نویسندۀ ایرانی است. مرعشی با انتشار رمان «پاییز فصل آخر است» به شهرت رسید. رمانی که اولین بار در زمستان سال 1402 منتشر شد. حالا نسیم مرعشی در کتاب جدیدش در نقش یک روزنامهنگار گزارش دقیقی از مواجههای خودش با مرگ در سفرهایش به دور ایران نوشته است. او تلاش کرده است در این کتاب از همۀ عناصر داستانی استفاده کند، اما عنصر خیال را وارد روایتها نکند تا واقعیت داستان مخدوش نشود.
«متن کتاب دربارهی کشتن از آن دست متونی است که قابلیت استفادۀ چندباره دارد و بارها میتوان آنها را روایت کرد. اینگونه متنها مطابق با هر دوره زمانی خوانشی تازه پیدا کرده و رابطۀ جدیدی با مخاطب برقرار میکنند.» - محمد طلوعی
«در نوشتههای نسیم مرعشی با شخصیتی مواجه هستید که در موقعیتی خاص، مسئلهای مشخص دارد و با چالش اگزیستانسیالیستی روبهرو میشود و غالباً این وضعیت به تحول شخصیت میانجامد ضمن اینکه مکان در نوشتههای او نقش کلیدی دارد.» - مسعود بربر
نسیم مرعشی در طول سفرهایش به دور ایران مرگ را از جنبههای متفاوت دیده است و به این نتیجه رسید که برخی برای لذت میکشند، برخی برای زندگی و برخی نیز برای رهایی. دربارهی کشتن در واقع میخواهد مخاطب را وا دارد برای لحظهای هم که شده در مفهوم مرگ و کشتن تعمق کند.
«پیرمردِناخدا سطل طعمه و تور و قلابها و ابوالفضل کوچک را میگذارد توی قایق. ابوالفضل چهار سالش است. چهاردستوپا از روی پستیبلندیهای کف قایق رد میشود، طول قایق را طی میکند و مینشیند روی دماغه. پاهایش مثل پاهای پرنده معلوم نیست به کجای قایقِ معلق قلاب شده. جزئي شده از آن. تنش با تکان قایق در ریتم همگونی بالاوپایین میرود. گردنش چرخیده و نگاهش به دریاست. ناخدا کنار موتور مینشیند؛ تهِ قایق. استارت میزند. صدای موتور صدای امواج و صدای مرغهای دریایی را در خودش فرو میبرد. چند ثانیه نمیگذرد که موتور آب و شن ساحل را به هم میآمیزد و قایق در نقطهی تلاقی دو موج مورب که کف میکنند و از هم دور میشوند رو به افق پیش میرود. بعدازظهر است و آفتاب اریب میتابد. بعد از ناخدا دیگران هم قایقهایشان را یکییکی روشن میکنند و رو به آفتاب در دریا میروند. مردهای جزیره که چند ساعت پیش با اولین روشناییهای خورشید از صیدِ سحر برگشتهاند چرتی زدهاند، در کوچههای جزیره قدمی زدهاند، ناهاری خوردهاند و، بعد از ساعتی معاشرت با دیگران، قایقها را روشن میکنند و موجموج جلو میروند به سمت روزیِ عصرشان؛ صلهی دریا.»
«میرسند به آن نقطه. ناخدا موتور را خاموش میکند. ابوالفضل با آن بازوهای باریک لنگرِ سنگین را برمیدارد و میاندازد توی آب. هیچ حرفی بینشان نیست. همهچیز طبق دستورالعملی نانوشته بيهیچ کلمهای در جریان است. سکوت دریا روی گوشها سنگین است. ناخدا طناب لنگر را امتحان میکند. محکم است. قایق، چسبیده به طناب، گهوارهای میشود روی آب. ناخدا سطلی را جلو میآورد. دست میکند در آن و رشتههای باریک ماهیِ مرکب را بیرون میآورد. هامور و شَعری مرکب دوست دارند. ناخدا رشتهها را به ظرافت خیاطها با نوک سون مانند قلاب کوک میزند و میدهد دست ابوالفضل. ابوالفضل با قدرتی که انتظار نمیرود توی بازوهای کوچکش باشد قلاب را پرت میکند جایی که نشان کرده. ناخدا باز هم ماهی کوک میزند و هر دو با هم پنج قلاب را دورتادور قایق میچینند و تمام. از آن به بعد غیر از صدای لغزیدن آرام موجها روی بدنهی قایق صدایی نیست. قایق تاب میخورد و آفتاب اریب میتابد و موهای سفید ناخدا روی پوست تیرهی سرش برق میزند. ابوالفضل طوری روی دماغه نششسته که انگار پادشاه دریا و تمامِ ماهیهای آن است.»
«مردها همه ماهیگیرند. گاهی هم قاچاقی چیزهایی به خصب میبرند و میآورند. برنج و نان و مایحتاج دیگر از قشم میرسد. گوشت و مرغ پیدا نمیشود. حنا از دُبی میآید، سیگار از خصب، لباس از بندرعباس و یخچال و کولر از درگهان. آدمها روی خاک، محیط در جادوی آبی دریا، زندگی میکنند. همهچیزشان دریاست؛ مطلقاً همهچیز. غذایشان را دریا میدهد؛ جاندارانش را به آنها هدیه میدهد. نان و برنج را از فروختن همانی که دریا میدهد میخرند. کفش و لباسشان را هم. و خانه، و قایق. با دریا افسانه میسازند، برای بچههایشان قصه میگویند، لالایی میخوانند، شوخی میکنند، قهرمانهایشان از دریا میآیند و به دریا برمیگردند. و ترسهایشان همه از دریاست؛ ترس از کُشتهشدن، ترس از باد، ترس از جن. شَعری زیباست. فلسهایش زرد و طلایی است. پوزهاش به پایین خمیده است و گردی دهانش در انتهای پوزه صورتش را متعجب کرده. شَعری اینطور میمیرد: کف قایق بهپهلو میافتد. چشمهایش باز است. نور اریبِ آفتاب فلسهای طلاییاش را نارنجی میکند. دهانش به دنبال آبآرام و کشدار بازوبسته میشود. ماهی بهجای آب هوا را نفس میکشد. با دهانش، آبششهایش، شکمش و تمام تنش. تن ماهی در پی آب از هوا پُروخالی میشود. هر بار بیشتر فرو میدهد. پرههای آبششها سرخوکبود بازوبسته میشود. رنگ طلایی فلسهایش دارد رو به خاکستری میرود. ماهی با کُشتهشدن رنگ عوض میکند.»
زندگی روزمره ما با مرگ و مُردن احاطه شده اسا، تصادف، قتل، بیماری، اعدام و جنگ همگی منجر به مرگ انسانها در اطراف ما میشود، مرگهایی که گاه ما را نیز درگیر میکند و مرگهایی که هیچگاه از آنها مطلع نمیشویم. اگر درست نگاه کنیم ما از لابهلای این مرگها میگذریم و گاه حتی فرصتی برای تعمق در آنها نمییابیم. اما نسیم مرعشی در نقش یک راوی به بررسی مرگ بر اثر کشتن پرداخته است. کتاب دربارهی کشتنِ او، همانطور که از نامش پیداست، مجموعۀ یازده روایت کوتاه دربارۀ کشتن است، کشتنی که گاه به صورت امری عادی و روزمره خودش را نشان میدهد و گاه به شکل جنایتی هولناک سروکلهاش در روایتهای کتاب پیدا میشود و خواننده را وادار میکند از منظری نو به این مسئله بنگرد.
● هرس رمانی از نسیم مرعشی نویسندۀ ایرانی است. این نویسنده در این کتاب شما را به خوزستان میکشاند و با اینکه در این کتاب داستان جبهه و خط مقدم را نگفته است اما طوری از پشتصحنۀ زندگی مردم جنوب میگوید که تأثیر جنگ و داغ آن را در قلب خواننده زنده میکند.
نسیم مرعشی نویسندۀ جوان و موفق ایرانی سال 1362 در تهران به دنیا آمد. او مدرک کارشناسیاش را در رشتۀ مهندسی مکانیک دریافت کرده است و هماکنون در زمینۀ نویسندگی، فیلمنامهنویسی و روزنامهنگاری فعالیت دارد. او با کتاب «پاییز فصل آخر است» برندۀ جایزۀ ادبی جلال آل احمد در سال 1393 شد. کتاب «هرس» او نیز در سال 1401 منتشر شد و در آن داستان هراس از جنگ، داستان مردم خوزستان و داغهای بر روی دل مردم این شهر را به تصویر کشیده است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
از کارهای قبلی خانم مرعشی ضعیف تر هست .