نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات برج منتشر کرد:
مرجان خانم تنها و ساکت است. ولی در پس این انزوا دنیایی بهغایت انسانی نهفته است، دنیایی که گویی وجود ندارد، درست مثل خود مرجان؛ زنی که امید را در تکهپارچههای گرهخورده به درخت مقدس آرزوها، در سکههای بخت پرتابشده به چشمه، در چشمدوختن به گنبد مسجد و شمعدانهای روشن کلیسا جستوجو میکند.
«مرجان پلههای یک آپارتمان را چندساعته تمیز میکند؟ فرض کنیم دوساعته. البته یک ساعت هم کافی است. دستش تند است. مگر مجتمع بزرگ دوساعته تمیز میشود! خب، کارش را سمبل میکند. آدم باید برای کارش ارزش قائل باشد، جانم. مگر نه؟ منبع درآمدت است. آپارتمان تمیز میکنی؟
پس باید جوری تمیز کنی که همهجا برق بزند. مرجان خانم بهازای هر واحد 12 لیره میگیرد. آپارتمان ما پنجواحدی است. میکند از قرار چقدر؟ شصت لیره. اگر روزی سه آپارتمان را تمیز کند چه؟ هر هفته چند روز است؟ هفت ضربدر سه، 21. حالا 21 را ضربدر شصت کن. ده تاش میشود ششصد... هزار و دویست... هزار و دویست و شصت.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب پله پله تنهایی از سایت گودریدز امتیاز 3.5 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ ادبی اورهان کمال در سال 2018
رمان پله پله تنهایی اثر سِرای شاهینر نویسندهٔ ترکی است. این کتاب اولینبار در سال 2017 منتشر شد و نویسنده در آن به موضوع تنهایی پرداخته است. تنها شخصیت رمان پله پله تنهایی آنقدر زنده و جاندار است که حس میکنیم دستمان را گرفته است و ما را با خود به اینسو و آنسوی استانبول میبرد. گاه با این شخصیت به حیاط مسجدی پا میگذارید و گاهی جلوی شمعدان کلیسایی میایستید و تا پایان راه با او همراه میشوید تا ببینید آیا درنهایت به آرزویش میرسد یا نه. بر اساس رمانِ پله پله تنهایی نمایشی نیز ساخته و اجرا شده است.
رمان پله پله تنهایی بسیار روان و ساده نوشته شده است و خواندنش بسیار سرگرمکننده است اما خوانندهای حرفهایتر میتواند لایههای عمیقتر شخصیت اصلی داستان را پیدا کند و مدتها ذهنش درگیر فضای عجیب و افکار شخصیت اصلی خواهد شد.
«مرجان توی تلویزیون میدید که خانمها بلدند برای خودشان وقت بگذارند... او هم دیگر تنها شده و کسی کاری به کارش ندارد. حالا که فقط خودش است و خودش بهراحتی میتواند برای خودش وقت بگذارد. اینطور هم نیست که تا به حال امتحان نکرده باشد... اما چه کار باید بکند مثلاً؟ آنقدری که در تلویزیون دیده بود بیپول نمیشد برای خودت وقت بگذاری. البته سرگرمیهای کمهزینه هم هستند. رفت دو کلاف کاموا خرید. خب؟ بچه نداشت که پاپوش ببافد. شوهر نداشت که پلیور ببافد. باور داشت که بزرگترین بافتهاش بیرونکردن شوهرش بود. بافتنی را کنار گذاشت. مرجان با وقتش چه کار باید میکرد؟ در تلویزیون میدید خانمهایی که برای خودشان وقت میگذارند ورزش میکنند. گیریم که پولی گیر آورد و در باشگاه ورزشی ثبتنام کرد. آن همه باشگاه در ساماتیا هست. کلی آدم به باشگاه میروند، پس حتماً چندان هم گران نیست. کافی است دوسه راهپله بیشتر تمیز کند... اما مرجان نمیتواند به باشگاه برود. هر کاری قانون و قاعدهای دارد. او که نمیتواند با تاپهای ورزشی که پشتشان مثل سیب گاززده است و از آن بدتر با استرچهایی در انظار ظاهر شود که خانمهای توی تلویزیون میپوشند. نگاه نکنید که لباسهای ورزشی توی تلویزیون عجیب به نظر نمیرسند، بعضی چیزها در نظر همگان عادیاند، اما خدا نیاورد روزی را که چشم یک آشنای دهنلق به آدم بیفتد. از نظر او اصلاً عادی نیست.»
«نگاه زنان علوی طوری است که گویی سالهاست میگریند. آنها هم مرجان را میشناسند؟ لابد میشناسند. میفهمند از آنهاست؟ میفهمند. پشت میز نشست. با دل آسوده وارد شده بود اما... وقت نشستن... مرجان همیشه با خدیجه به اینجا میآمد. برای اولینبار تنها آمده بود. آدم وقتی تنها نباشد، مدام از خودش نمیپرسد که آیا همه دارند نگاهم میکنند و در چه فکری هستند. اما حالا لابد نزدیکان متوفا دارند مرجان را نگاه میکنند و میپرسند این زن دیگر کیست؟ شاید با خودشان میگویند فامیلمان که نیست. اگر فامیل بود میؤناختیمش. پس حتماً برای خوردن چلوگوشت و حلوای مفت آمده. بگذار بگویند. اما نمیگویند. مگر نه این که نیتشان سیرکردن شکم فقراست؟ پس نمیگویند. حتی دلشادند که نذرشان شکم عدهی بیشتری را سیر میکند. زنان نشسته در سالن روسریهایشان را آماده میکردند. در آشپزخانهای که با پیشخان از سالن غذاخوری جدا میشد عروس بزرگ مرحومه به آشپز کمک میکرد. چلوگوشت عطر هوسانگیزی داشت. بعد از رفتن شوهرش، اولینبار بود که در تنهایی غذا نمیخورد. کلی آدم آنجا بود که نگاهشان به نگاه خودش میمانست و شمایل دوازده امام هم بر دیوار بود. مهدی رجعت خواهد کرد.»
«مرجان مثل تمام زنها خودش را غرق کار کرد تا حواسش پرت و ذهنش آزاد شود. کجایند خانمهایی که همیشه میگویند مرجان کارش را سرهمبندی میکند. بفرمایند ببینند چطور بادقت کار میکند. به خدا قسم که پلههای ساختمان از پیشخان آشپزخانههای آنها تمیزتر شده است. حیدر؟ خدا را شکر. خوب است. بچه است دیگر. تا بزرگ شود صد بار زمین میخورد و بلند میشود. خداوند بچههای شما را حفظ کند... بگذار لوس شود. چه اشکالی دارد. الآن خودش را لوس نکند، کِی بکند؟ مرجان سه روز مانده به بازگشت شوهرش، بعد از برقانداختن پلههای آپارتمانی دیگر، به خانه برگشت. تلویزیون را روشن کرد. کانالی را گرفت که موزیک شاد پخش میکرد. بعد تمام سوراخسنبههای خانه را تمیز کرد. شوهرش خواهد آمد. فالگیری که میدانست او شوهر دارد و شوهرش چه موقع رفته است و اسمش چیست و یک پسر خواهند داشت، مگر ممکن است نداند او چه روزی برمیگردد؟ مرجان دو روز مانده به بازگشت شوهرش بلوزودامن قرمزش را شست، اتو کرد و توی کمد گذاشت. لباس آنقدر توی کمد مانده بود که عطر نرمکنندهاش پریده بود. یک روز مانده به بازگشت شوهرش، به فروشگاه لُیا رفت. یک شیشه عطر خرید. شیشهی کوچک آبیرنگی بود و قیمتش چهار لیره.»
مرجان شخصیت اصلی رمان پله پله تنهایی است. شخصیتی نادیده گرفته شده و بهشدت تنها که در خیال خود زندگی میکند. او بچهدار نمیشود و شوهرش را که از نظر خودش فایدهای بهحال خودش نداشته است از خانه بیرون کرده ولی زمانی که تنهایی به او فشار میآورد از کردهٔ خود پشیمان میشود. مرجان برای امرار معاش راهپله تمیز میکند و در ذهنش بارها و بارها به خود یادآوری میکند که زنی خودساخته است و نیازی به شوهر و بچه ندارد و لحظهای بعد نظرش را تغییر میدهد. او کاملاً با دنیای اطرافش فرق دارد، خرافاتی است و حالا تنها همدمش تلویزیون است، تلویزیونی که انگار شخصیت دارد و زمانی که خراب میشود او به همان شکلی با مشکل خرابشدن تلویزیون برخورد میکند که با مشکل رفتن شوهرش، او میگرید و نذر میکند و چنان سراسیمه به دنبال تعمیرکار میرود که حتی فراموش میکند کلیدهایش را با خود ببرد. اما سؤالی که تا انتها ذهن شما را درگیر خود میکند این است که آیا مرجان میتواند جایگاه خود را در تنهایی بیابد؟
• کتاب اگر من صورت تو را داشتم اثر فرانسیس چا نویسندهٔ اهل کره جنوبی است. این رمان داستان چهار زن جوان است که در سئول زندگی میکنند و هر کدام سعی دارند در دنیایی با استانداردهای زیبایی تعریفشده، فرهنگ حاکم در کره جنوبی و دنیای مدرن راه خود را پیدا کنند و پس از آزاردیدن تصمیم میگیرند سرنوشتشان را به هر قیمتی تغییر دهند.
• کتاب بلیت آبی رمان پادآرمانشهری و دومین رمان سوفی مکینتاش رماننویس بریتانیایی است. داستان این کتاب در آیندهای رخ میدهد که زنان آن فقط از طریق بلیت بختآزمایی سفید و آبی اجازهٔ زندگی کردن دارند. آنها با اجازهٔ بلیتها یا مادر و همسر میشود و یا برای همیشه آزاد زندگی میکنند و از طریق کار کردن به جامعه خدمت میکنند. زندگی زنان این داستان به بلیتها گره خورده و سرنوشتشان به دست دیگران افتاده است.
سِرای شاهینر در سال 1984 به دنیا آمد. او نویسندهٔ ترکی است و لیسانس روزنامهنگار و کارشناسی ارشد رشتهٔ سینما دارد. در سال 2006، داوران «جایزهٔ یاشار نبی نائیر» اولین مجموعه داستانش را شایستهٔ تقدیر دانستند و در 2012 مجموعه داستان دیگرش موفق به دریافت «جایزهٔ ادبی یونس نادی» شد. در سال 2022 نیز تازهترین رمانش برندهٔ «جایزهٔ ادبی دویگوآسِنا» شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.