

پله پله تنهایی (جیبی)
انتشارات برج منتشر کرد:
مرجان خانم تنها و ساکت است. ولی در پس این انزوا دنیایی بهغایت انسانی نهفته است، دنیایی که گویی وجود ندارد، درست مثل خود مرجان؛ زنی که امید را در تکهپارچههای گرهخورده به درخت مقدس آرزوها، در سکههای بخت پرتابشده به چشمه، در چشمدوختن به گنبد مسجد و شمعدانهای روشن کلیسا جستوجو میکند.
«مرجان پلههای یک آپارتمان را چندساعته تمیز میکند؟ فرض کنیم دوساعته. البته یک ساعت هم کافی است. دستش تند است. مگر مجتمع بزرگ دوساعته تمیز میشود! خب، کارش را سمبل میکند. آدم باید برای کارش ارزش قائل باشد، جانم. مگر نه؟ منبع درآمدت است. آپارتمان تمیز میکنی؟
پس باید جوری تمیز کنی که همهجا برق بزند. مرجان خانم بهازای هر واحد 12 لیره میگیرد. آپارتمان ما پنجواحدی است. میکند از قرار چقدر؟ شصت لیره. اگر روزی سه آپارتمان را تمیز کند چه؟ هر هفته چند روز است؟ هفت ضربدر سه، 21. حالا 21 را ضربدر شصت کن. ده تاش میشود ششصد... هزار و دویست... هزار و دویست و شصت.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
معرفی کتاب پله پله تنهایی اثر سِرای شاهینر
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
جوایزی که کتاب پله پله تنهایی از آن خود کرده است:
معرفی رمانِ پله پله تنهایی:
چرا باید رمانِ پله پله تنهایی را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتابِ پله پله تنهایی:
«نگاه زنان علوی طوری است که گویی سالهاست میگریند. آنها هم مرجان را میشناسند؟ لابد میشناسند. میفهمند از آنهاست؟ میفهمند. پشت میز نشست. با دل آسوده وارد شده بود اما... وقت نشستن... مرجان همیشه با خدیجه به اینجا میآمد. برای اولینبار تنها آمده بود. آدم وقتی تنها نباشد، مدام از خودش نمیپرسد که آیا همه دارند نگاهم میکنند و در چه فکری هستند. اما حالا لابد نزدیکان متوفا دارند مرجان را نگاه میکنند و میپرسند این زن دیگر کیست؟ شاید با خودشان میگویند فامیلمان که نیست. اگر فامیل بود میؤناختیمش. پس حتماً برای خوردن چلوگوشت و حلوای مفت آمده. بگذار بگویند. اما نمیگویند. مگر نه این که نیتشان سیرکردن شکم فقراست؟ پس نمیگویند. حتی دلشادند که نذرشان شکم عدهی بیشتری را سیر میکند. زنان نشسته در سالن روسریهایشان را آماده میکردند. در آشپزخانهای که با پیشخان از سالن غذاخوری جدا میشد عروس بزرگ مرحومه به آشپز کمک میکرد. چلوگوشت عطر هوسانگیزی داشت. بعد از رفتن شوهرش، اولینبار بود که در تنهایی غذا نمیخورد. کلی آدم آنجا بود که نگاهشان به نگاه خودش میمانست و شمایل دوازده امام هم بر دیوار بود. مهدی رجعت خواهد کرد.»
«مرجان مثل تمام زنها خودش را غرق کار کرد تا حواسش پرت و ذهنش آزاد شود. کجایند خانمهایی که همیشه میگویند مرجان کارش را سرهمبندی میکند. بفرمایند ببینند چطور بادقت کار میکند. به خدا قسم که پلههای ساختمان از پیشخان آشپزخانههای آنها تمیزتر شده است. حیدر؟ خدا را شکر. خوب است. بچه است دیگر. تا بزرگ شود صد بار زمین میخورد و بلند میشود. خداوند بچههای شما را حفظ کند... بگذار لوس شود. چه اشکالی دارد. الآن خودش را لوس نکند، کِی بکند؟ مرجان سه روز مانده به بازگشت شوهرش، بعد از برقانداختن پلههای آپارتمانی دیگر، به خانه برگشت. تلویزیون را روشن کرد. کانالی را گرفت که موزیک شاد پخش میکرد. بعد تمام سوراخسنبههای خانه را تمیز کرد. شوهرش خواهد آمد. فالگیری که میدانست او شوهر دارد و شوهرش چه موقع رفته است و اسمش چیست و یک پسر خواهند داشت، مگر ممکن است نداند او چه روزی برمیگردد؟ مرجان دو روز مانده به بازگشت شوهرش بلوزودامن قرمزش را شست، اتو کرد و توی کمد گذاشت. لباس آنقدر توی کمد مانده بود که عطر نرمکنندهاش پریده بود. یک روز مانده به بازگشت شوهرش، به فروشگاه لُیا رفت. یک شیشه عطر خرید. شیشهی کوچک آبیرنگی بود و قیمتش چهار لیره.»
خلاصهٔ رمان پله پله تنهایی:
اگر از خواندن کتابِ پله پله تنهایی لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب بلیت آبی رمان پادآرمانشهری و دومین رمان سوفی مکینتاش رماننویس بریتانیایی است. داستان این کتاب در آیندهای رخ میدهد که زنان آن فقط از طریق بلیت بختآزمایی سفید و آبی اجازهٔ زندگی کردن دارند. آنها با اجازهٔ بلیتها یا مادر و همسر میشود و یا برای همیشه آزاد زندگی میکنند و از طریق کار کردن به جامعه خدمت میکنند. زندگی زنان این داستان به بلیتها گره خورده و سرنوشتشان به دست دیگران افتاده است.
دربارۀ سِرای شاهینر: نویسندهٔ ترکی

شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













