نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات برج منتشر کرد:
چگونه میتوان هستی را در کنار نیستی معنا کرد؟
باستانشناس ایرانی ساکن آلمان خاطرات گذشتهاش را مرور می کند، خاطراتی که همراه است با درد فقدان، مهاجرت، جای خالی آدمها و بیش از همه اندوه مرگ فرنگیس.
خاطرهی کافهها، گالریها، کلاسهای درس دانشگاه و آنچه در زمان حال و حتی در همسایگی او میگذرد، او را به جستوجوی معنایی دیگر برای زندگی وامیدارد، جستوجویی در خود و یا حتی در آیینهای کهن آفریقا...
«تکیه دادم به درخت بائوباب. پاهای برهنهام را بر ریشههایش استوار کردم و دستهایم را چلیپا کردم بر تنهاش، و سرم را فشردم بر فرورفتگیاش که در آن بالا، در آن بالای بالا، شاخهها را از هم جدا میکرد. چشمهایم را بستم و گرمای ملایم آفتاب پیشازظهر را روی پلکهایم حس کردم، و حس کردم که چقدر به زمین چسبیدهام، که چقدر زمینم.
تکیه داده بودم به درخت بائوباب و درخت بودم. و ریشههایم را میراندم بر چهار جهت جغرافیا. قایقی بودم بر تالابهای کازامانس. ماری بودم که از میان بوتهها میگذشت، لاجرم از ماری سبزرنگ که پیچان از برابرم گذشت نهراسیدم، که تکهای از من بود، جلوهای از زمین.»
فروشگاه اینترنتی 30بوک
رمان فرنگیس مرده است اثر مسعود کریمخانی جامعهشناس و نویسندهٔ معاصر است. این رمان جدیدترین اثر این نویسنده است که در سال 1402 منتشر شد. نویسنده در این کتاب داستان و زندگینامه را در هم آمیخته و از خاطرات یک باستانشناس ایرانی ساکن آلمان میگوید که بهخاطر مرگ فرنگیس، به یاد خاطراتش در ایران میافتد و از غم فقدان میگوید. ماجرای این رمان حول محور مهاجرت، جای خالی آدمها و مهمتر از همه مرگ اندوهناک و اثری که فقدان بر زندگی اطرافیان میگذارد، گفته است. مسعود کریمخانی (روزبهان) پیشتر با رمان کوتاه «ماه در حلقه انگشتر» تحسین منتقدان ادبی را برانگیخته بود و حالا در رمان تازهاش از ساحتهای دیگر زندگی نوشته است.
«قایق سفیدی که بر رودخانهی سفیدِ پردهی پشت پنجره میرانَد، نمیرانَد. نخستین بار است انگار که میبینمش. قایقران پشتش به من است و روی به نیزاری دارد در حاشیهی رودخانه. و نیزار، در ابدیتی از انتظار، دست بهسوی پرندگاین دارد که هرگز از آسمانِ پرده رها نخواهند شد، و فرنگیس مرده است. پرده را پس میزنم و پنجره را باز میکنم. طنین ناقوسی از آنسوی خیابان به درون اتاق میرُمبد. کلیسا اما دیده نمیشود، که شاخوبرگ این بلوط دیرسال راه بر نگاه میبندد، و فرنگیس مرده است. روی کارتپستالی اخراییرنگ، به رنگِ کوزههای سپنتا، زیر تصویر زنی بلندبالا که سبدی بر سر دارد و از کنار درختان بائوباب میگذرد، چند کلمه برای رالف مینویسم، و مینویسم که کتابش را پسندیدهام، مخصوصاً حرفهایش را در مورد تزئینات معابد بودایی. و مینویسم که باید آن را دوباره بخوانم، و فرنگیس مرده است. در دفتر تلفن نگاهی به شمارهی فرنگیس میاندازم و به نخشب زنگ میزنم تا با او خداحافظی کنم، و تأکید میکنم که از ناصر کمک بگیرد. میگویم زندگی شاید روح سرگردان کوزههاست یا همان اناری که فرنگیس میگفت، و فرنگیس مرده است.»
«مهاجرت که میکنی دیگر یکی نیستی، چندتایی؛ بسته به اینکه از میان چند جماعت گذشته باشی و از چه جاهایی و از چه تونلهایی عبور کرده باشی، تعداد این «تا»ها کم و زیاد میشود. از هر کجا که میگذری، یک بار تا میخوری. هر تا یک هویت است و هر هویت نامی دیگر دارد. هرچه نامهایت بیشتر باشد، پیچیدهتری. اینکه رزا سردابی نامهای دیگری داشته باشد برایم عجیب نبود. همین نخشب هم اسم اصلیاش اسد است. میگوید: «میخواستم عوض بشوم. رفتم یک دست لباس تازه خریدم. توی خانه پوشیدم و رفتم جلوی آینه. دستی به سروگوشم کشیدم و خودم را نگاه کردم و گفتم سلام! چطوری نخشبجان! و شدم نخشب.» نه! اصلاً برایم عجیب نبود که رزا سردابی چند اسم داشته باشد، اما اینکه چرا او با نام فرنگیس به سراغ من میآمد، این را نمیفهمیدم. او که لابد هیچوقت در فرنگیس بودن خبرنگاری نکرده. او که هویت خبرنگاریاش در گرو نام «رزا سردابی» بود. او را فرنگیس صدا بزنم و رزا سردابی برود در گیومه؟ برود در پرانتز؟ برود در سرداب؟ نام مهاجر اشاره به هویتی دیگر دارد. اما هیچکدام آن نام نخستین نمیشود، حتی اگر با آن زندگی نکرده باشد.»
«در گالری باز بود، رفتیم تو. کسی نبود و بوی عود بود که گالری نیمهروشن نیمهتاریک را از جادو انباشته بود. بر هریک از آثاری که به نمایش درآمده بود نور ملایمی میتابید؛ چند کوزه که در شکلهای متفاوتی طراحی شده بودند، چند کاسه و بشقاب، قلیان، قلمدان و انفیهدان، و چیزهایی که معنایی نداشتند، و چند تابلوی نقاشی که در قهوهای سوخته قاب گرفته شده بودند. بهجز دو شمعدان بلند که روشن بودند و شعلههاشان پرپر میزد، بقیهی اشیا فقط برای آن ساخته شدهبودند که دیده شوند. شمعها و شمعدانها هم تنها به کار تزئین میآمدند. هیچچیز سر جای خودش نبود. هیچچیز معنی نامش را نداشت. شمعدان اگر شمعدان باشد، میباید بر رف بنشیند کنار آینهای، تا مگر روشنگر شب عاشقانهای باشد. کاسه اگر کاسه باشد، میباید بر سفرهای بنشیند و منظر چشم گرسنهای باشد. و کوزه اگر کوزه باشد، تکه باید بدهد به سهکنج اتاقی، به درگاهی، تا که شاید جگر تشنهای را سیراب کند. نه شمعدان شمعدان بود و نه کاسه کاسه بود و نه کوزه کوزه! با اینهمه، در آنها چیزی بود که نمیفهمیدم. چیزی گنگ، چیزی دور و دستنیافتنی که مرا میبرد، میبرد به ته زمان، به یک نمیدانم کی، به یک نمیدانم کجا.»
• کتاب ماه در حلقه انگشتر اثر دیگری از مسعود کریمخانی نویسندهٔ ایرانی است. این کتاب از زبان یک راوی اول شخص روایت میشود. کتاب داستان زنی است که در یک سوی جهان زندگی میکند و مردی که در سوی دیگر جهان است و این دو با یک قطعه عکس به هم دل میبازند و همین سرآغاز ماجرایی غمانگیز است.
مسعود کریمخانی (روزبهان) در سال 1332 در قلعهٔ آدران شهریار به دنیا آمد. او در سال 1336 همراه خانواده به تهران نقلمکان کرد و در سال 1355 مدرک کارشناسیاش را در رشتهٔ جامعهشناسی اخذ کرد و به تحصیلات کلاسیک خود خاتمه داد. پایاننامهٔ تحصیلی او با عنوان «جامعهشناسی ادبیات فارسی (دوران مغول و تیموری») نخستین پژوهش جامعهشناختی در حوزهٔ شعر و ادبیات فارسی است. او در سال 1364 به همراه خانواده به آلمان مهاجرت کرد و در آنجا به اشکال گوناگون فعالیتهای ادبی خود را پی گرفت که از آن جمله سردبیری نشریهٔ هنری-ادبی خط است که با همکاری یدالله رؤیایی، مسعود سعدالدین، شهرام کریمی و جلال سرفراز منتشر میشد. همچنین در سال 1383 رمان تحسینشدهٔ «ماه در حلقهٔ انگشتر» از این نویسنده منتشر شد. او از سال 1397 در بابلسر زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.