نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد:
کتاب «شاهرخ نامه» نوشته دانیال قاسمیپور روایت داستانی از زندگی شهید شاهرخ ضرغام
کتاب «شاهرخنامه» اثر دانیال قاسمیپور روایتی است داستانی که براساس دهها ساعت مصاحبه و آثار مکتوب متعدد نگاشته شده است. نویسنده کوشیده نگاهی متفاوت به زندگی شهید شاهرخ ضرغام داشته باشد. از تکرار آن چه در فضای مجازی و آثار پیشین یافت میشود دوری شده، و بیشتر اعماق شخصیتی او و مسیری که منجربه تحول نهاییاش شد واکاوی شده است. در این متن تاریخی-زندگینامهای، شیوههای متنوع روایت و زاویه دید به کار رفته و علاوه¬بر توجه به شخصیت معنوی شهید، خلاقیت ساختاری و فرمی که در این¬گونه آثار عموماً از آن اجتناب میشود، جزو اهداف ویژه بوده است. بدون خط تاریخی پیوسته، زندگی شاهرخ ضرغام در نوجوانی، سالهای قبل از انقلاب و حضور در جبهه روایت شده و حتی در قسمتی، نگاهی به او از امروز و زمان حاضر هم ارائه میشود.
پیشنهاد جدی نویسنده این است که با توجه به رویکرد متفاوت این اثر در فرم، طرح جلد و هویت هنری اثر نهایی در مسیری نو شکل گرفته و به جای استفاده از تصویر سادهی شهید روی جلد، طرحی انتزاعی و معناگرا که مرتبط با مطالب کتاب نیز هست استفاده شود، تا مسیری نو در خلق آثار این چنین گشوده شده و راهنمای نویسندگان بعدی در این مجموعه باشد.
گزیدهای از متن کتاب «شاهرخ نامه»
-خسته و کلافه عرق از پیشانی پاک می کنم و نگاهی به اطرافم می اندازم. نگاه نافذ مردی درشت اندام نظرم را جلب میکند. ریش پرپشت دارد و کلاه مشکی ساده بر سر و خستگی از تمام صورتش می بارد بر هر سوی خیابان. رنگ زمان به رنگهایش نشسته و چه بیشمار قصه ها که این جا از برابرش گذشته. او ناظر دائمی شب و روز این گذر است. از هر چهره ای بزرگتر (که اگر همین جا میان مردم ایستاده بود هم باز همین بود به یقین) اما همواره ناپیدا. سخت می توانم کسی را ببینم که بالا را هم بنگرد و متوجه او شود. سرها انگار همه پایین است این جا. او یک دیوار کامل مشرف به چهارراه سیروس تهران را پر کرده و نامش را درشت زیر تصویرش نوشته اند: شاهرخ (ابوالفضل) ضرغام.
-تا شاهرخ جلو رفت، اوضاع بدتر شد. شاخ و شانه کشیدن بدل شد به عربده و مشت و سیلی و همیشه هم که یکی بی موقع تیزی می کشد. باز آمد جدا کند، دید از دور دو سه هم محلی دارند می دوند به طرفشان، حکماً به پشتیبانی آنها. در رودربایستی اینها، او هم شروع کرد به لگد زدن و تخت سینه خواباندن و همین کارهای همیشگی حوصله سربر خودشان. غلام یکی از تازه نفسها بود. همیشه می رفت روی سقف نزدیکترین اتومبیل و با دشنه از آن بالا خراب سر رقبا می شد. این بار تا تقلا کند، دعوا تمام شده بود. چرا؟ چون اینها یک بلیزر آبی داشتند که همان کنار ایستاده بود، و رفتن روی بلیزر که کار هر کسی نیست.
-کار نامربوط همیشه داشتی دیگه. کسی کار حسابی نمی کرد که. آقا اول که نمی دونم چی شد به ما گفتن بیا برو کشتی بگیر. این زد کلا همه چیو عوض کرد. زود بیدار می شدم، سر موقع می رفتم می اومدم. بالا هم رفتم، دیگه سر یه مسابقه ای اومدن بالاسر من شب قبلش، تهدید و تیزی و این چیزا، که باید ببازی. من اصلاً نفهمیدم واقعا آدمای کسی بودن یا بازی بود یا چی بود. دیگه منم بی خیال شدم. کاش نمی شدم. دروغ چرا؟ بهترین روزام همونا بود که کشتی می گرفتم. جوون بودم دیگه. خوب بود
فروشگاه اینترنتی 30بوک
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.