نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات برج منتشر کرد:
کایلا میداند سازوکار بلیت بختآزمایی چطور است، همه میدانند. بهمحض بالغ شدن، وقتش میشود که جلوی آن دستگاه بایستی. اگر بلیت سفید نصیبت شد که سزاواری مادر شوی و خانواده داشته باشی، اما اگر بلیتت آبی شد، تراشهای در بدنت کار میگذارند و تو دیگر مادر نخواهی شد...
کایلا از اینکه حق بر بدنش را یک بلیت از او گرفته، از اینکه حکومت حکم بر مادر بودن یا نبودن او صادر کرده، در آستانهی جنون است. او میخواهد بندها را بدرد و آن تراشه را بکند تا خود انتخاب کند. اما در این پادآرمانشهر بیروح و سیمانی چشمهای همیشهناظر رهایش نخواهند کرد...
«در این رمان پادآرمانشهری، زن و حق بر تن و انتخابش را از او سلب کردهاند. سوفی مکینتاش رمانی خلق کرده از همان جنس که مارگارت اتوود در سرگذشت ندیمه ساخته بود، اما اینجا همهچیز حول محور زن میچرخد، حول محور حق مادری.»- گاردین
«نثر مکینتاش گویا و زیرکانه است، همراه با خرد و فراستی که خواننده را از لحظاتی میخکوبکننده به پایانی بینقص هدایت میکند... بلیت آبی چیزی جدید به مجموعهسنتهای پادآرمانشهرهایی میافزاید که نظیرش را در 1984 اوروِل یا سرگذشت ندیمهی اتوود دیدهایم.» - نیویورک تایمز
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتابِ بلیت آبی از سایت گودریدز امتیاز 3.2 از 5 را دریافت کرده است.
کتابِ بلیت آبی از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ ادبی از White Review
• برندهٔ جایزهٔ ادبی Virago
• برندهٔ جایزهٔ نویسندگی برلین در سال 2017
• برندهٔ جایزهٔ مَن بوکر در سال 2018
• برندهٔ جایزهٔ کالیر بریستو در سال 2018
• برندهٔ جایزهٔ ادبیات داستانی زنان
کتاب بلیت آبی رمانِ پادآرمانشهری و دومین رمانِ سوفی مکینتاش رماننویس و داستاننویس بریتانیایی است که در سال 2020 منتشر شد. داستان این کتاب در آیندهای رخ میدهد که زنان آن فقط از طریق بلیت بختآزمایی آبی و سفید اجازه دارند مادر شوند یا نشوند و سرنوشتشان به این بلیتها گره خورده است. رمان بلیت آبی پس از انتشار تحسین منتقدان را برانگیخت و جوایز ادبی متعددی دریافت کرد.
«اثری دیگر از نویسندهٔ شفای آب و نامزد جایزهی مَنبوکِر، این بار هم بازتابی سحرآمیز و شکسته از جامعهٔ ما. و این پرسش: اگر زندگیای که نصیبمان شده اشتباهی باشد چه؟» - نیویورکر
«کتابِ بلیت آبی، کتابی اندیشمندانه و تأثیرگذار است.» - ابزِروِر
«کتاب دوم مکینتاش حتی از اولی هم وهمانگیزتر و پیچدرپیچتر است... بهیک اندازه ترسناک و سحرآمیز!» - لیتهاب
نویسنده در این رمانِ خارقالعاده ارادهٔ آزاد، انتظارات جامعه، مسئولیت و دنیای پرفراز و نشیب والدشدن را به تصویر کشیده است و ذهن شما را تا مدتها درگیر خود نگه خواهد داشت. این رمان برای بسیاری از خوانندگان ادبیات یادآور رمان «سرگذشت ندیمه» نوشته مارگارت اتوود بود. نویسنده در این رمان از جامعه دیکتاتوری حرف میزند که زنان در آن اجازه تصمیم گیری درباره خصوصیترین بخشهای زندگیشان را هم ندارند. حتی رحم یک زن و اجازه داشتن فرزند یا نداشتن فرزند هم در دست حاکمیت است.
«همهچیز با شانس شروع میشد. بدنهایمان گویهایی بودند غلتان در گردونهی دستگاه بختآزمایی. سالهای کشدارِ نوجوانی بود، همان وقتی که دخترها رفتهرفته میکشند و مُدام ضعف میکنند. وقتی رفتم درمانگاه دیدنِ دکترم، آن قسمتِ دیوار که قدهایمان را اندازه میگرفتیم، پر از نقطه شده بود، انگار مگسها آنجا تخمگذاری کرده بودند. نشانک قد من و خیلیهای دیگر آن وسط گم شده بود. خانم دکتر گفت صافتر! صافتر وایسا! و با خطکش ضربهای به زانویم زد. گفت سرت رو بگیر بالا! چی میبینی؟ چیزی نگفتم، اما فکر کردم فقط گردوخاکی که روی سقفتون نشسته، دکتر! دکتر گزارشی دربارهی بدنم نوشت. سرِ انگشتهایم را میجویدم. دکتر دورِ شستهای دردناکم پانسمانی پیچید و گفت اینقدر ناخنهات رو نجو! و چیزی نوشت که لابد از رشد و پرورش ناکافیام حکایت میکرد. یازده سالم که شد، پدرم سگی لاغر و خاکستری برایم خرید، محض دلخوشی من. وقتی جانور نمیتوانست پابهپایم بیاید، سرش داد میکشیدم تندتر بدو! و این از سر عشق بود. عنکبوتها زیر مهتاب، روی تارهای نقرهایشان، میان چارچوبِ پنجرهی اتاقم وول میخوردند. آن بیرون، جایی، سرنوشت انتظارم را میکشید.»
«چندان باور تزلزلناپذیری به مفهوم اختیار نداشتم. در چهاردهسالگی، ماههای بسیاری را در انتظار آینده گذرانده بودم. ساعتها توی حمام خانهی پدری، روی موزاییکهای فرسوده و زردرنگ، زانو به بغل میگرفتم. به خیالِ اینکه به زورِ فکرکردن میتوانم بدنم را جلوتر بکشانم. هیچچیز به وجدم نمیآورد، جز این فکر که با هر قدم به بزرگسالی نزدیک میشوم، به افق شفاف و درخشانش. انگار باید میان لجن شنا میکردیم تا به آنجا برسیم و از دهانهی تنگی میگذشتیم که به اقیانوس میرسید. پشت دفتر مشقم، نوشته بودم این نیز بگذرد. وردی که مخفیانه در سرم تکرار میشد. آنقدر با این قضیه کنار آمده بودم که حس میکردم از همه جلو افتادهام. ولی بیشک هیچچیز نمیدانستم. دربارهی همهی این چیزها با دکتر جِی حرف زدم؛ زن رنگپریدهی به ستوهآمدهای که صاحب آن دیوارِ نقطهگذاری شده بود. روند رشد مغزهایمان را روی نوارهایی ضبط میکرد که قفسههای بایگانیاش از آنها پر بود؛ یورش افکارِ دخترهای نوجوان بیشماری که منتظر بختآزماییشان بودند. مدام از من میپرسید تازگیها چی تو ذهنت میگذره؟ و من هر دفعه، همان حرف همیشگی را میزدم. میگفتم هیچچیز و معمولاً هم راست میگفتم. شبها خواب عمیقی داشتم و بعد از مدرسه، تفنگ پدرم را برمیداشتم و دنبال تنِ لرزان خرگوشها راه میافتادم توی جنگل.»
«یک روز، بالأخره، سرخی براقی توی لباسزیرم دیدم. زیر دوشِ حمام، بدنم را شستم. رگههای ناآشنای خون روی پاهایم سرازیر بودند. لختهای خون تیره از بدنم بیرون افتاد. با خونسردی فکر کردم شاید بمیرم. ولی بههرحال پیراهنی را که تمامِ آن سال روی درِ اتاقم آویزان بود پوشیدم. پارچهاش ساتن صورتی بود، حاشیه و دور یقهاش را گُلهایی سفید میآراست و زیرپوشش که تا زانوهایم میرسید پوستم را میآزرد. بوی نا میداد، بوی شیرین انباشتهشدن عطری ارزانقیمت که هر روز از سر وظیفهشناسی روی بدنم میپاشیدم. رفتم و جلو پدرم چرخی زدم. فوری نگارآویز را آورد و بهم داد. ولی گفت فعلاً ننداز گردنت. به همین مناسبت تاکسی گرفتیم، هر چند راه هم دور بود. حومهی شهر را پشت سر گذاشتیم، خانههایی را که مثل خانهی خودمان چوبی بودند. از میان تنِ برافراشتهی نزدیکترین شهر، به راهمان ادامه دادیم. رانندهی تاکسی یک قوطی بستنیِ خالی داشت که پرِ از شکلاتهای فویلپیچ قلبی شکل بود. گفت دو تا بردارید! کلی اصرار کرد و بعد قوطی را گذاشت سرجایش، زیر صندلی راننده. به پدرم گفت دختر قشنگیه. و پدرم لبخندی زده و نزده جواب داد حواست به جاده باشه! و بعد، تا آخر مسیر، هر دو ساکت ماندند. مغز شکلاتها مزهی گیلاس رسیده میداد. هر دو تکهی فویل را چند تا زدم، بهشکل مربعی کوچک درآوردم و توی شکاف بین صندلی خودم و درِ تاکسی فروکردم.»
مکینتاش متخصص خلقِ دنیاهای پادآرمانشهری هولناک است؛ پادآرمانشهرهایی که در آنها آخرالزمان را به تصویر میکشد و دنیایی خلق میکند که انسانها در آن بهشدت محدود میشوند و دست بر روی واقعیتهایی میگذارد که برای مردم امروز بهنظر عادی میرسد و نشان میدهد که مردم فراموش کردهاند چطور تحت کنترل و نظارت هستند. این بار سوفی مکینتاش در رمانِ بلیت آبی پای زنها و حق زنان بر بدنشان را بهمیان کشیده است. او در این رمان چشماندازی متفاوت، چشمگیر و خیرهکننده از دنیای ما خلق کرده است و با داستانش نشان میدهد اگر جامعه انتخابهای زنان را محدود کند، آنها چطور مجبور میشوند تصمیماتی غیرممکن بگیرند.
داستانِ رمانِ بلیت آبی در یک دنیای متفاوت پادآرمان شهری میگذرد که وقتی دختران در آن به سن بلوغ میرسند و اولین قاعدگی خود را تجربه میکنند باید به بیمارستان بروند تا معاینه شوند و وارد چرخهٔ قرعهکشی شوند تا بلیتی را دریافت کنند که آیندهٔ آنها را مشخص میکند. دختران این سرزمین تنها میتوانند دوجور زندگی داشته باشند؛ آنها یا باید با بلیت آبی به زندگی خود ادامه بدهند یا بلیت سفید. بلیت آبی یعنی اینکه زن آزاد است چون قرار نیست مادر شود و همراه با بلیت آبی وسیلهٔ جلوگیری از بارداری نیز در رحم آنها جاگذاری میشود. آنها میتوانند کار کنند و بدین طریق در سیستم کشور مشارکت کنند. بلیت سفید بدین معناست که آنها دیگر آزاد نیستند و قرار است مادر و همسر باشند. شخصیت اصلی این رمان کایلا است، او زمانی که به بلوغ میرسد یک بلیت آبی دریافت میکند و پس از آن شروع به زیرِ سؤال بردن سرنوشتی میکند که برایش تعیین کردهاند تا اینکه روزی خودش وسیلهٔ پیشگیری را خارج میکند و پس از برقراری رابطه باردار میشود. زمانی که دکتر متوجه میشود کایلا باردار است دو راه پیشروی او قرار میدهد: او یا باید به بارداریاش خاتمه دهد یا دکتر به او پیشنهاد میکند که قبل از اعلام به مقامات به او فرصتی دهد تا فرار کند. کایلا نمیداند اگر مقامات او را بیابند چه بلایی بر سرش خواهند آورد. حالا باردار و ناامید است، باید فرار کند و با این واقعیت درگیر است که آیا دیگران او را بهتر از خودش میشناسند؟ و چه بلایی بر سر بچهاش میآید.
• کتاب شفای آب اولین رمانِ سوفی مکینتاش نویسنده و رماننویس بریتانیایی است. او در این کتاب داستان سه دختر به همراه پدر و مادرشان را بهتصویر کشیده که در جزیرهای دورافتاده و در انزوای کامل زندگی میکنند. پدر و مادرشان آنها را با این باور بزرگ کردهاند که مردان موجوداتی خطرناک برای روح و جسم زنان هستند تا اینکه روزی سه مرد پا به این جزیره میگذارند و همه چیز تغییر میکند. این رمان نامزد نهایی جایزهٔ بوکر در سال 2018 شد.
• کتاب دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی نویسنده و فیلسوف انگلیسی است. نویسنده در این رمانِ علمی-تخیلی پادآرمانشهری را بهتصویر کشیده و حوادث داستان در آینده رخ میدهند. این کتاب داستان یک دولت جهانی است که شهروندانش را بر اساس یک سلسله مراتب اجتماعی مبتنی بر هوش و مهندسی طبقهبندی کرده است و داستان حول محور علم و کارایی این سیستم میچرخد.
• کتاب ما اثر یوگنی زامیاتین است. این کتاب در سال 1920 نوشته شد اما بهخاطر دیدگاههای ضد انقلابی تا سال 1988 منشر نشد. کتاب ما، داستانی پادآرمانشهری است، داستانی که در آینده اتفاق میافتد و دربارۀ شهری است که از شیشه ساخته شده تا بتوان در آن همه چیز را کاملاً تحت نظر داشت. آدمها هم به جای نام تنها یک شماره دارند و زندگی روند مداومی را با دقتی ریاضیوار دنبال میکند، رفتار افراد نیز بر اساس منطق و فرمول و معادلهها ایجاد شدهاند. جورج اورول کتاب 1984 را تحت تاثیر این کتاب نوشت.
• خلع شدگان
سوفی مکینتاش در سال 1988 در ولز جنوبی به دنیا آمد. او رماننویس و داستاننویس بریتانیایی است که اولین رمانش با نام «شفای آب» نامزد دریافت جایزهٔ بوکر در سال 2018 شد. در سال 2023 نامِ این نویسنده در فهرست بهترین رماننویسهای جوان بریتانیایی قرار گرفت. او کارش را ابتدا با سرودن شعر شروع کرد و در نهایت به سمت نوشتن داستانهای منثور کشیده شد که هنگام کار در شغلهای مختلف، بر روی آن تمرکز میکرد. او دو زبانه است و داستانهایش را با الهام از داستانهای اسطورهای ولز و آنجلا کارتر مینویسد. اولین رمانِ مکینتاش رمانِ «بلیت آبی» بود که در سال 2018 منتشر شد و طبق بررسی گاردین، او در این رمان به بررسی بخشهایی از زندگی واقعی پرداخته است که معمولاً کسی در زندگی واقعی به آنها توجهی نمیکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.