

شعله مرموز ملکه لوآنا
انتشارات خوب منتشر کرد:
چه اتفاقی میافتاد اگر خاطرات ما ناپدید میشدند و مجالی دست میداد که با ذهنی پاک و خالی مانند یک کودک زندگی را دوباره شروع کنیم. این موقعیت استثنایی چیزی نیست جز از دست دادن حافظه و تعلیق در مه فراموشی این داستان تصویری گویا از این واقعیت است که انسان بدون داشتن جای پایی محکم در خاطرات روزمره قادر به یافتن معنای خود نیست. احساس پوچی و تنهایی ناشی از این واقعیت قهرمان داستان را دیوانه وار به جست وجوی گذشته اسرار آمیز خود سوق میدهد. جامباتیستا، بودونی دلال کتابهای عتیقه متون باستانی در پی وقوع سکته مغزی حافظه اپیزودیک خود را از دست میدهد در حالی که حافظهی عمومی او کاملا دست نخورده باقی مانده و میتواند آثار ادبی وقایع تاریخی و هرچه را تا به حال خوانده است به خاطر آورد. جامباتیستا در آستانه ناامیدی از بازیافتن حافظه و کشف هویت، خود در میان کتابهای پدربزرگش نسخهای نفیس و اصیل از آثار شکسپیر مییابد که شوک حاصل از آن سبب یک سکته دیگر و فرورفتن در کما م یشود او در کما خاطرات از دست رفته کودکی و نوجوانیاش را دوباره زندگی میکند و پی به این واقعیت میبرد که تمام عمر در جست وجوی اولین عشق زندگیاش لیلا سابا بوده که در نقطهای از زندگی به یکباره او را گم کرده است.
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
معرفی کتاب شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا اثر اومبرتو اکو
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
معرفی رمانِ شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا:
واکنشهای جهانی به رمانِ شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا:
چرا باید رمانِ شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا:
«در جایی از خواب بیدار شدم و زیر لب گفتم اینجا شبیه به کابین سفینهٔ فضایی است، مثل فیلمها، (گراتارولو پرسید کدام فیلمها و من جواب دادم بهطور کلی همهٔ آنها و از پیشتازان فضا نام بردم). پزشکان با استفاده از تجهیزاتی که قبلاً هرگز ندیده بودم کارهایی روی من انجام دادند. بهگمانم داخل سرم را مشاهده میکردند. با وجود این، بیتأمل اجازه دادم که کارشان را انجام دهند و با پچپچهای لالاییوارشان هرازگاهی دوباره چرتم میبرد. کمی بعد (یا روز بعد؟) وقتی گراتارولو برگشت، داشتم تختخواب را وارسی میکردم، به ملافهها دست زدم. صاف و لطیف بودند و لمسشان دلپذیر بود، بهجز پتو که سر انگشتان را کمی سوزنسوزن میکرد. برگشتم به عقب و با کف دست روی بالش کوبیدم و از اینکه فرومیرفت به وجد آمدم. کف زدم و سرشار از کیف شدم. گراتارولو پرسید آیا میتوانم از تخت پایین بیایم. با کمک پرستار برخاستم و روی دو پا ایستادم، هرچند هنوز سرم گیج میرفت. سرم را بالا گرفته بودم و احساس میکردم پاهایم روی زمین فشار میآورند. مثل یک پری دریایی که بر روی طنابی محکم ایستاده است. «آفرین، حالا سعی کنن برین تا دستشویی و دندونهاتون رو بشورین. مسواک همسرتون باید اونجا باشه.» به او گفتم که هرگز نباید دندانها را با مسواک یک غریبه شست، او هم گوشزد کرد که همسر غریبه نیست. خودم را در آینهٔ دستشویی دیدم. حداقل مطمئن بودم که خودم هستم، همه میدانند که آینهها همانچیزی را منعکس میکنند که روبهرویشان قرار داد.»
«برایم چای آوردند. با کمک پرستار نشستم و به بالشها تکیه دادم، یک سینی جلویم گذاشتند. کمی آبجوش ریختم در فنجانی که کیسهٔ کوچکی در آن بود. پرستار گفت آرامآرام بخورید، میسوزانَد. چگونه آرامآرام؟ فنجان را بو کردم، بویی مثل بوی دود میداد. میخواستم چای را بچشم، فنجان را برداشتم و چای را سرکشیدم. وحشتناک بود مثل آتش، مثل شعله، مثل یک سیلی که به دهانم نواخته شد، بنابراین چای داغ است. قهوه و بابونه هم که همه از آن حرف میزنند، باید همینطور باشند. حالا معنای سوختن را میفهمم. همه میدانند که به آتش نباید دست زد، اما نمیدانستم دقیقاً از چه لحظهای به بعد دیگر میشود به آب داغ دست زد. باید یاد بگیرم مرز بین لحظهای که قبل از آن نباید، اما بعدش میتوان به آب داغ دست زد، کجاست. کاملاً غیرارادی چای را فوت کردم، بعد هم آنقدر با قاشق همَش زدم که فکر کردم دوباره میتوانم آن را بچشم، چای دیگر ولرم شده بود و نوشیدنش مطبوع بود. نمیدانستم چای چه طعمی دارد و طعم شکر چگونه است، یکی باید تلخ و دیگری شیرین باشد، اما کدام یک از آنها تلخ و کدامیک شیرین است؟ ترکیب این دو را دوست داشتم. پس از این چای را همیشه با شکر خواهم نوشید. اما نه داغ. چای احساس رخوت و آرامش به من داد و به خواب رفتم. دوباره بیدارم کردند. شاید بهخاطر اینکه خود را میخاراندم. زیر پتو عرق کردهام. زخم بستر؟ بدنم مرطوب است.»
خلاصهٔ رمانِ شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا:
اگر از خواندن کتاب شعلهٔ مرموز ملکه لوآنا لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب شمارهی صفرم اثر دیگری از امبرتو اکو نویسندهٔ ایتالیایی است. این رمان هفتمین اثر این نویسندهٔ ایتالیایی است که در شهر میلان سال 1992 میگذرد. نویسنده در این کتاب خواننده را موقعیت این کشور در آن سالها آشنا میکند و داستان این کتاب دربارهٔ روزنامهای است که اصلاً قرار نیست چاپ بشود و قرار است در شمارهی صفرم باقی بماند.
• کتاب آونگ فوکو اثر دیگری از آمبرکو اکو نویسندهٔ ایتالیایی است. این کتاب دومین رمانِ این نویسنده است که در واقع کتابی تاریخی محسوب میشود و ماجرای سه ویراستار است که زمان زیادی را صرف بازبینی و ویرایش کتابهای یک مؤسسهٔ انتشاراتی میکنند و تصمیم میگیرند برای رفع خستگی و تفریح دست به یک بازی بزنند، بازیای که کمکم جدی میشود و زندگی آنها را تغییر میدهد.
دربارۀ امبرتو اکو: نویسنده و فیلسوف ایتالیایی

شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













