نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات مرکز منتشر کرد:
استداندال رمان را به آینهای تشبیه کرده که در جادهای در حرکت است. گاهی آبی آسمانها را منعکس میکند و گاهی گل و لای و چالههای جاده را… سرخ و سیاه، شاهکار او، به بهترین وجه نشان دهندهی این نقش رمان است. آنچه در این اثر زیربنایی ادبیات غرب ترسیم میشود فقط سرگذشت جوانی از آغاز قرن نوزدهم فرانسه در گرماگرم توفانهایی سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه انسانی غوطه ور در تاریخ است. سرخ و سیاه شاید اولین کتابی است که شخصیتی از تودهی مردم را در یک چشم انداز پهناور تاریخی، همراه با کاووش عمیق روانی مطرح میکند. از همین روست که ژولین سورل، قهرمان کتاب، از یک نوجوان جاه طلب روستازاده به یک شخصیت نمونه ادبیات جهانی بدل شده است. همچنان که اسلوب و خواست استاندال است. سرگذشت این جوان بر زمینهای تاریخی ترسیم میشود که دقت و موشکافی نویسنده، و پایبندیاش به کمال واقعگرایی، آن را به وقایع نگاری نیمه مستند تاریخی شبیه میسازد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتابِ سرخ و سیاه از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
کتابِ سرخ و سیاه از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
سرخ و سیاه رمانی است روانشناختی-تاریخی که اولینبار در سال 1830 به زبان فرانسوی منتشر شد، رمانی که ادبیات هرگز نظیرش را ندید و به ستارهای در آسمان ادبیات کلاسیک تبدیل شد. در مقدمهٔ کوتاهی که ناشر فرانسوی در ابتدای کتاب منتشر کرده، آمده است که سرخ و سیاه در سال 1827 نوشته شده و آمادهٔ انتشار بود اما رخدادهایی اذهان همگان را به راه دیگری کشاند و بنابراین چاپ کتاب به تعویق افتاد. این رمان در حدود سال 1900 به انگلیسی ترجمه شد. رمان سرخ وسیاه را یکی از آثار زیربنایی ادبیات مدرن میدانند و شاید یکی از مهمترین رمانهای تاریخی غرب باشد. شاهکار استاندال برآیند کمنظیری از دو روایت البته مرتبط امّا کاملا مجزا و اغلب متناقض از امر بشری است که در ترکیبی خجسته و بهراستی نادر، شرح «انسان تاریخی» میشوند.
«سیاه و سرخ رمانی فراتر از زمان خود بود، این رمان انگار برای خوانندگان قرن بیستم نوشته شده است.» - آندره ژید
سرخ و سیاه نهتنها رمانی ارزشمند است بلکه نویسنده در آن به مطالعهٔ شخصیتی قدرتمند و جاهطلب پرداخته است که از اغوا به عنوان ابزاری برای پیشرفت استفاده میکند. نویسنده در این شاهکار تصویری پر جنبوجوش و طنز از جامعهٔ فرانسوی را نیز به تصویر کشیده که مملو از فساد، طمع و حسادت است و ژولین یکی از شخصیتهای جذاب ادبیات داستانی اروپا در نظر گرفته میشود.
«شهر کوچک «وِرییر» شاید یکی از زیباترین شهرهای منطقه «فرانش کنته» باشد. خانههای سفیدش، با بامهای نوکتیز سفالِ سرخ، در دامنه تپهای قرار دارد که کپههایی از درختان بلوطِ تناور کوچکترین پیچوخمهایش را نمایان میکنند. چند صد پایی پایینتر از برج و بارویش رود «دو» جریان دارد. این بارو، که اسپانیاییها در گذشتهها ساخته بودند اینک ویرانه است. «ورییر» را از طرف شمال کوهستانِ بلندی در برمیگیرد که شاخهای از سلسله جبال «ژورا»ست. با اولین سرماهای مهرماه قلههای شکنشکنِ «ورا» را برف میپوشاند. رود خروشانی که از کوهستان سرازیر میشود پیش از آن که به «دو» بپیوندد از «ورییر» میگذرد و اره چندین کارخانه چوببری را به حرکت در میآرد؛ چوببری، صنعت بسیار سادهای است که رفاه نسبی اکثر ساکنان شهر را، که بیشتر روستاییاند تا شهری، تأمین میکند. با اینهمه، آنچه این شهر کوچک را ثروتمند کرده ارههای چوببری نیست. رفاه عمومی اهالی، که از زمان سقوط ناپلئون مایه آن شده که نمای تقریباً همه خانههای «ورییر» را نوسازی کنند، حاصل کارخانه تولید پارچههای ضخیم گلداری است که به پارچههای «مولوزی» معروفاند. از همان لحظه ورود به شهر هیاهوی یک ماشین بسیار پر سروصدا و به ظاهر وحشتناک گوشها را کر میکند.»
«از بخت آقای دو رنال، و در کمک به شهرتش به عنوان مقام اجرایی، احداث یک دیوار عظیم حایل برای یک گردشگاه همگانی که در دامنه تپه، در حدود صدپایی بالای بستر رودخانه «دو» امتداد دارد، ضرورت یافت. به خاطر این موقعیت عالی، این گردشگاه یکی از زیباترین چشماندازهای فرانسه را دارد. امّا در هر بهار، آب باران گردشگاه را پر از شیار میکرد، گودالهایی در آن پدید میآورد و رفت و آمد در آن غیرممکن میشد. لزوم چارهیابی برای این مسأله، که همه بر آن اذعان داشتند، این فرصت بادآورده را برای آقای دو رنال پیش آورد که یاد دوره تصدیاش را با دیواری به ارتفاع بیست پا و طول شصت تا هشتاد متر، ابدی کند. کنگره این دیواره اینک به ارتفاع چهار پا از زمین افراشته است. دیواری که آقای دو رنال به خاطرش ناگزیر سه بار به پاریس رفت چرا که وزیر کشور اسبق خود را رسماً دشمن خونی گردشگاه «ورییر» اعلام کرده بود. حتی، در دهنکجی به همه وزیران حال و گذشته، این روزها در حال سنگکاری کنگرهاند. چه بارها که خود من، هنوز در فکر مهمانیهای رقصی که در پاریس رها کرده و آمده بودم، سینه تکیه داده به این سنگهای بزرگ خاکستری زیبای مایل به آبی، محو تماشای دره «دو» شدم! آن سوتر، در کنار چپ رود، پنج یا شش دره پیچ در پیچ است که در ژرفاهایشان جویبارهای کوچکی بوضوح به چشم میآید.»
«فردای آن روز در ساعت شش بامداد، شهردار «ورییر» همچنان که به طرف کارخانه چوببری بابا سورل میرفت پیش خود میگفت: واقعاً که زنم خیلی باهوش است. با همه آنچه به او گفتم، درباره حفظ برتریای که حق من است، به این فکر نکرده بودم که اگر این کشیش جوان، سورل را استخدام نکنم که میگویند لاتین را مثل یک فرشته بلد است، بعید نیست که مدیر گداخانه هم که آرام و قرار ندارد به همین فکر بیفتد و او را از چنگم دربیارد. با چه افاده ممکن بود از لله بچههایش دم بزند!... راستی، این لله، پیش من که باشد لباده تنش میکند یا نه؟ آقای دو رنال درحالی که این شک همه ذهنش را به خود مشغول کرده بود از دور چشمش به مردی روستایی به قد نزدیک به شش پا افتاد که از همان صبح زود به نظر میآمد سخت سرگرم اندازهگیری تنههایی باشد که در کشانه راه کنار «دو» قطار شده بود. مرد روستایی از دیدن شهردار که نزدیک میآمد چندان خوشحال نشد، چون که تنههای درخت راه را سد میکرد و آنجا گذاشتنشان تخلف به حساب میآمد. بابا سورل، که همان روستایی بود، از پیشنهاد عجیبی که آقای دورنال دربارهٔ پسر ژولین به او میکرد بسیار متعجب و از آن هم بیشتر خوشحال شد.»
با اینکه شاید بتوان رمان سرخ و سیاه را تاریخی در نظر گرفت اما ژولین سورل، قهرمان اصلی داستان، در فضایی بسیار بالاتر و در عین حال عمیقتر از آدمها و چهرههای رمانهای تاریخی جای میگیرد و عمل میکند. او به معنای واقعی در تاریخ غوطهور است. تاریخ چه به معنی سیاست در زمان حال زندگیاش و چه به معنی سرگذشت قوم و بوم او از دیرباز تا آیندههای بعد، عنصر حیاتی و فضای زیست اوست. بنابراین شاهکار استاندال، نه کتابی تاریخی، که رمانی در شرح حال انسان تاریخی محسوب میشود و بنابراین نه اولین اثر، اما دستِکم یکی از اولین آثار عمدهای است که انسان را در این پرتو تازه و بیسابقه برسی میکنند، استاندال در این رمان انسان تازه را به تصویر کشیده است. ژولین سورل در فضایی زندگی میکند که یادآور صحنه رمانهای تاریخی است. این صحنه هم شخصیتهای تاریخی، آشکارا یا در لفافه دارد و هم از انگیزهها و فعلوانفعالهایی سخن گفته میشود که راه به شرایط تاریخی میبرند. جاهطلبی ژولین هم تصویر آرمانیشدهٔ بناپارت و هم جلوههای ثروت و موفقیتِ روز اسقفها و ژنرالها را الگو میگیرد.
رمانِ سرخ و سیاه داستان زندگی ژولین سورل در ساختار اجتماعی سفت و سخت فرانسه است؛ جامعهای که پس از اختلالات انقلاب فرانسه و سلطنت ناپلئون بناپارت درحال بازسازی است. ژولین پسر جاهطلب و البته خوشقیافهٔ یک نجار در یک دهکدهٔ خیالی به نام «ورییر» در فرانسه است که ترجیح میدهد در مورد پیروزیهای باشکوه ارتش منحلشدهٔ ناپلئون بخواند و خیالپردازی کند تا اینکه در تجارت چوب پدرش با برادرانش کار کند که او را دائماً سرزنش میکنند. او یکی از شاگردان پیشوای کاتولیک محلی میشود که برای ژولین شغلی به عنوان معلم خصوصی فرزندان شهردار دستوپا میکند. ژولین گرچه خود را متدین نشان میدهد اما مطالعات دینی برایش فراتر از ارزش ادبی کتاب مقدس و حفظ عبارات آن برای تحتتأثیر قراردادن مافوقش نیست. پس از مدتی او وارد رابطهای عاشقانه با همسر شهردار میشود اما الیزا خدمتکار همسرِ شهردار نیز که عاشق ژولین شده است، آنها را رسوا میکند. پس از این اتفاق پیشوای محلی او را به صومعهای در بزانسون میفرستد که بسیار خفهکننده است و ژولین تصمیم میگیرد از آن پس با ریاکاری به خواستههای خود برسد.
• صومعهٔ پارم اثر دیگری از استاندال نویسندهٔ فرانسوی است. این رمان یکی از آثار مشهورِ او است که وقایع آن در میلان میگذرد و بر مبنای اعترافهای یک ستوان فرانسوی نوشته شده است. این کتاب داستان یک نجیبزادهٔ ایتالیایی در دوران ناپلئون و بعد از آن است که بسیار مورد تحسین بالزاک، تولستوی، آندره ژید، هنری جیمز و ارنست همینگوی قرار گرفت.
• راهبه کاسترو و وانینا وانینی اثر دیگری از استاندال است. او در این کتاب ضمن توصیف عشقی نافرجام همزمان نه نقد اوضاع آن دوران پرداخته و تصویری حقیقی و دردناک از آن برهه از تاریخ پیش روی خواننده قرار میدهد. او این کتاب را با تکیه بر تجارت فراوانش در سفر به کشورهای مختلف و بهویژه علاقهاش به ایتالیا نوشت.
• درباره عشق اثر دیگری از استاندال نویسندهٔ فرانسوی است. او در این کتاب سعی کرده است پیچیدهترین نوع عاطفهٔ بشری را تفسیر کند و برای ردهبندی انواع گوناگون عشقِ پرشور، خودخواهانه و غیره هفت مرحلهای را بازشناسی میکند که عاشقان در حین آن با جادوی احساس در میافتند.
ماری هانری بِیل در سال 1783 به دنیا آمد و در سال 1842 در نیمه راه شهرت درگذشت. او نویسندهٔ فرانسوی در قرن نوزدهم بود و او را بیشتر با نام مستعارش استاندال میشناسند. استاندال با نوشتن رمانهای سرخ و سیاه (1830) و صومعهٔ پارما (1839) به شهرت رسید. او به دلیل تحلیل دقیق روانشناسی شخصیتهای داستانهایش بسیار مورد توجه قرار گرفت و یکی از اولین و برجستهترین نویسندگان رئالیسم محسوب میشود. استاندال کودکی ناراضی و از پدرِ بیخیالِ خود بیزار بود و مادرش را عاشقانه دوست داشت و همیشه عزادار مادرش بود که در هفت سالگی او در حین زایمان درگذشت. نزدیکترین دوستش خواهر کوچکترش پائولین بود و خانوادهاش بخشی از طبقهٔ بورژوازی رژیم پیشین محسوب میشدند که نگرش مبهم او را نسبت به ناپلئون، بازگشت بوربنها و بعدها سلطنت توضیح میدهد. استاندال در جنگهای ناپلئونی در ایتالیا شرکت کرد و به آلمان رفت و در تهاجم سال 1812 به روسیه بخشی از ارتش ناپلئون بود. پس از پیمان فونتنبلو در سال 1814، او عازم ایتالیا شد و در میلان اقامت گزید. در سال 1830 او نمایندهٔ فرانسه در تریست و سیویتاوکیا شد و وابستگی خاصی به ایتالیا پیدا کرد و بیشتر دوران حرفهایش را در آنجا گذراند و رمان «صومعهٔ پارما» را طی 52 روز نوشت اما تا آغاز قرن بیستم آثارش چندان مورد توجه قرار نگرفت. امروزه آثار استاندال را به دلیل ابعاد کنایهآمیز، روانشناختی و تاریخی آنها میستایند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
تازه شروع کردم به خوندن این کتاب امید وارم کتاب خوبی باشه
قشنگ بود
شخصیت پردازی ژولین سورل، مادام دو رنال و ماتیلد دلامول توی این کتاب اعجاب آوره.