نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کارنامه منتشر کرد:
نجف دریابندری اولین مترجم ارنست همینگوی به زبان فارسی نیست و آثار زیادی را هم از همینگوی ترجمه نکرده اما گاهی از او به عنوان معرف همینگوی در ایران یاد میکنند. این که چه چیزی طناب همینگوی را چنین محکم به قایق زندگی دریابندری گره زده به سادگی قابل توضیح نیست. به نظر میرسد که غیر از توانایی خاص دریابندری در ترجمه، مقداری از این رابطه مربوط میشود به تشابه خصوصیاتی از شخصیت دریابندری با همینگوی و آشنایی خاص دریابندری با زبان دریا و زبان و نحوه زندگی مردم جنوب که در ترجمههای او به کار رفته است.
میتوان گفت دریابندری با همینگوی آغاز کرد و با همینگوی تمام کرد. اولین ترجمه او از همینگوی زمان وداع با اسلحه است که آن را در بیستوچند سالگی ترجمه کرد. کتاب دیگر رمان پیرمرد و دریاست که دریابندری چند بار آن را اثر مورد علاقه خود معرفی کرده بود و حالا در کتاب حاضر ترجمه بیست و یک داستان کوتاه از همینگوی آمده است که جزو آخرین ترجمههای دریابندری است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
کتاب بیست و یک داستان از سایت گودریدز امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب بیست و یک داستان از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
کتاب بیست و یک داستان مجموعهای از داستانهای کوتاه اثر ارنست همینگوی نویسندهٔ فقید و برجستهٔ آمریکایی است که برندهٔ جایزهٔ نوبل شد. این کتاب پس از مرگ او برای اولینبار در سال 1987 منتشر شد. این مجموعه با ترجمهٔ نجف دریابندری منتشر شده است و از آخرین ترجمههای این مترجم شهیر است. شاید سرنوشت این کتاب همین است که نه تنها بعد از مرگ نویسندهاش که حتی بعد از مرگ مترجمش منتشر شده است. در این مجموعه داستانهای کلاسیک همینگوی مانند «برفهای کیلیمَنجارو» و «جای تمیز و روشن» نیز منتشر شده که پیش از این در هیچکجا با ترجمه دریابندری منتشر نشده بودند.
چندین دهه از مرگ همینگوی میگذرد اما او هنوز هم یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکایی است. رمانها و داستانهای کوتاه همینگوی در سال 1953 جایزهٔ پولیتزر و در سال 1954 جایزهٔ نوبل را برای او به ارمغان آوردند. آثار همینگوی به لطف تأملات استادانهاش در مورد موضوعاتی مانند ازدواج و طلاق، افسردگی، جنگ و اکتشاف ماندگار شدند و هنوز هم یکی خواندنیترین آثار ادبیات بهشمار میروند.
بخشی از داستان برفهای کلیمَنجارو:
«حالا در ذهنش ایستگاه قطاری میدید در قره گچ و او با کولهاش ایستاده بود و آن هم چراغ قطار سمپلون - اوریان بود که حالا تاریکی را میشکافت و او داشت پس از آن عقبنشینی از تراکیه میرفت. این یکی از چیزهایی بود که برای نوشتن کنار گذاشته بود، که آن روز صبح سر میز صبحانه از پنجره بیرون را تماشا میکرد و برف را روی کوههای بلغارستان میدید و منشیِ نانسِن از پیرمرد پرسید که آيا این برف است و پیرمرد نگاه کرد و گفت که نه، این برف نیست، هنوز زود است برف باشد. و منشی برای دخترهای دیگر تکرار کرد که نه، دیدید گفتم، برف نیست، و آنها همهشان گفتند برف نیست، ما اشتباه میکردیم. ولی برف بود و او وقتی به فکر جابهجایی جمعیت افتاد مردم را توی همان برف فرستاد. و مردم توی همان برف راه افتادند تا بالأخره در آن زمستان مردند. باز هم برف بود که در تمام هفتهٔ کریسمس آن سال در گاوئرتال میبارید، آن سال در خانهٔ آن هیزمشکن زندگی میکردند که یک اجاق بزرگ و چهارگوش چینی داشت که نصف اتاق را گرفته بود و آنها روی تشکهایی میخوابیدند که توشان را با برگ راش پُر کرده بودند، همان دفعهای که آن سرباز فراری آمد که پاهاش توی برف خونی شده بود. گفت پلیس دارد دنبالش میآید و آنها جورابهای پشمی به او دادند و سرِ ژاندارمها را با حرف گرم کردند تا باد روی ردّ پا را پوشاند.»
بخشی از داستان دکتر و زن دکتر:
«دیک بولتن از اردوگاه سرخپوستها آمد که تنهٔ درختها را برای پدر نیک خرد کند. پسرش اِدی و سرخپوست دیگری به نام بیلی تَبِشا را هم با خودش آورد. اینها از دروازهٔ پشتی از توی جنگل آمدند و اِدی ارهٔ درختبری درازی را روی دوش میآورد. اره روی دوشش لنگر برمیداشت و با قدم برداشتنِ او صدای آهنگینی میداد. بیلی تَبِشا دو تا اهرم بلند قلابدار دستش گرفته بود. دیک سه تا تبر زیر بغل زده بود. دیک برگشت دروازه را بست. آن دو نفر دیگر از جلو افتادند رفتند لب دریاچه، که چند تنهٔ درخت آنجا زیر ماسه دفن شده بود. این تنهها از تنههای شناور بزرگی که کشتی بخار مجیک تا کارگاه چوببری یدک میکشید توی آب افتاده بود و آب آنها را به ساحال آورده بود و اگر کسی آنها را برنمیداشت دیر یا زود کارگران مجیک با قایق پارویی کنار ساحل راه میافتادند و پیداشان میکردند و یک میخ آهنی حلقهدار به ته هر کدامشان میکوبیدند و آنها را میکشیدند به وسط دریاچه و سد شناور تازهای از آنها میساختند. ولی چوببرها ممکن بود هرگز به سراغ آنها نیایند، چون که چند تنهٔ درخت ارزش آن را نداشت که کارگرهای کشتی برای جمعآوری آنها بیایند. اگر کسی برای بردن آنها نمیآمد کنار ساحل خیس میخوردند و میپوسیدند.»
بخشی از یک داستان خیلی کوتاه:
«یک غروب خیلی گرم در پادوئا او را بردند روی بام و از آنجا توانست بالای شهر را تماشا کند. پرستوها توی آسمان بودند. کمی بعد هوا تاریک شد و نورافکنها روشن شدند. بقیه رفتند پایین و بطریها را با خودشان بردند. او و لوتس صداشان را از بالکن پایین میشنیدند. لوتس روی تختخواب نشست. در آن شب گرم تنش خنک و تر و تازه بود. لوتس سه ماه کشیک شب داشت. دیگران با خوشحالی کشیک شب را به او میدادند. وقتی مرد را عمل میکردند لوتس برای تخت عمل آمادهاش کرد، و دربارهٔ تنقیه با هم شوخی کردند. زیر دستگاه بیهوشی خیلی مواظب خودش بود که آن موقعی که آدم پرتوپلا میگوید حرف بیخودی نزدند. وقتی با چوب زیر بغل راه افتاد درجهٔ تب بیمارها را میگرفت، برای اینکه لوتس مجبور نشود از رختخواب بیرون بیاید. فقط چند بیمار در بیمارستان بودند که همهشان از قضیه خبر داشتند. همهشان با لوتس خوب بودند. وقتی از راهروها برمیگشت دربارهٔ لوتس که در تختخوابش بود فکر میکرد. پیش از آنکه به جبهه برگردد به کلیسا رفتند و دعا کردند. کلیسا تاریک و ساکت بود و آدمهای دیگری هم بودند که دعا میکردند. میخواستند با هم ازدواج کنند، ولی وقت تشریفاتش را نداشتند و هیچکدام شناسنامه همراهشان نبود. احساس میکردند که انگار ازدواج کردهاند، ولی میخواستند همه این را بدانند، و یک کاری بکنند که این حالت را از دست ندهند.»
ارنست همینگوی بیش از هر نویسندهٔ دیگری در دوران خود برای تغییر سبک نثر انگلیسی تلاش کرد. انتشار داستانهای «وداع با اسلحه» و «خورشید نیز طلوع میکند» بلافاصله همینگوی را تبدیل به یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم کرد. رمان کلاسیک همینگوی «پیرمرد و دریا»، در سال 1953 برندهٔ جایزهٔ پولیتزر شد. چهار داستان اولِ این کتاب، آخرین داستانهایی است که همینگوی نوشت. این مجموعه توانایی همینگوی در نوشتن نثری زیبا و داستانهایی متمایز را به رخ میشود. داستانهای این کتاب تقریباً تمام مضامین را دربرمیگیرد، شما در این کتاب داستانهایی از تجربیات جنگ جهانی دوم تا لحظههای تأثیرگذار بین پدر و پسری را میخوانید که نشان از هنرمندی و توانایی همینگوی دارد.
• برفهای کیلیمَنجارو
• پیرمرد سر پل
• اردوگاه سرخپوستها
• دکتر و زن دکتر
• پایان یک چیز
• توفان سهروزه
• مشتزن
• یک داستان خیلی کوتاه
• خانهٔ سرباز
• انقلابی
• گربه زیر باران
• برف سراسری
• در کشور دیگر
• تپههای مثل فیلهای سفید
• آدمکشها
• یک تحقیق ساده
• ده سرخپوست
• بهشت آلپ
• داستان معمولی
• جای تمیز و روشن
• روشنی این عالم
• پیرمرد و دریا معروفترین اثر ارنست همینگوی نویسندهٔ برجستهٔ آمریکایی است که با ترجمهٔ نجف دریابندری منتشر شد. او این رمان کوتاه را در کوبا نوشت و نوعی انقلاب در زمینهٔ داستاننویسی بهوجود آورد. این کتاب داستان یک ماهیگیر سالخوردهٔ کوبایی است که در گلفاستریم و دور از سواحل کوبا با یک ماهی غولپیکر درگیر میشود و شما در این داستان با قدرت، انعطافپذیری، تخصص و پشتکار این ماهیگیر آشنا میشوید.
• زنگها برای که به صدا در میآید اثر ماندگار دیگری از ارنست همینگوی نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان جنگ داخلی اسپانیا میان جمهوریخواهان و سلطنت طلبان فاشیست است. رابرت جوردن شخصیت اصلی این رمان و اهل آمریکاست که داوطلبانه وارد ارتش جمهوریخواهان میشود و چون به او مأموریت میدهند که یک پل استراتژیک را منفجر کند او به یک گروه چریک میپیوندد.
ارنست میلر همینگوی در سال 1899 به دنیا آمد و در سال 1961 درگذشت. او رماننویس، نویسندهٔ داستان کوتاه و روزنامهنگار آمریکایی بود. سبک نوشتاری این نویسنده تأثیر زیادی بر داستانهای قرن بیستم داشت. همینگوی بیشتر آثار خود را بین دهههای 1920 تا 1950 نوشت و در سال 1954 برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. از او در طول حیاتش هفت رمان، شش مجموعه داستان کوتاه و دو اثر غیرداستانی منتشر شد و سه رمان، چهار مجموعه داستان کوتاه و سه اثر غیرداستانیاش، پس از مرگ او منتشر شدند. در سال 1914 زمانی که جنگجهانی اول درگرفت همینگوی که میخواست نویسنده شود تنها پانزده سال داشت. ایالات متحده در سال 1917 وارد جنگ شد و همینگوی نیز فوراً داوطلبانه به جنگ پیوست چون میخواست جنگ را از نزدیک ببیند و تجربه کسب کند اما بهخاطر آسیب چشمش در معاینهٔ پزشکی رد شد. شش ماه بعد در صلیب سرخ رانندهٔ آمبولانس شد و به جبههٔ ایتالیا رفت و آنجا شاهد مرگ همرزمانش بود و خودش را نیز چند ساعت بعد نیمهجان به بیمارستان رساندند. همینگوی با پای لنگ ولی پُر از تجربه به خانهٔ پدریاش برگشت اما خیلی زود فهمید که آنجا، جای او نیست. او خبرنگار روزنامهٔ استار شد تا بتواند بنویسد و بعد در سال 1921 ازدواج کرد و به توصیهٔ شروود اندرسن برای شروع زندگی با همسرش به پاریس رفت.
با توصیه و تشویق سایر نویسندگان آمریکایی مثل اسکات فیتزجرالد و گرترود استالین، همینگوی شروع به چاپ آثار غیر ژورنالیستیاش کرد. همینگوی نخستین نوشتههایش را در دو کتاب بسیار نازک به نامهای سه داستان و ده شعر (58 صفحه، 1923) و در زمان ما (30 صفحه، 1924) در پاریس منتشر کرد. در سال 1926 رمان «خورشید همچنان میدمد» یا «خورشید نیز طلوع میکند» را منتشر کرد که این رمان اولین موفقیتش بود. در بیشتر سالهای پس از جنگ همینگوی مشغول نوشتن بود و در پاریس ماندگار شد اما برای اسکی کردن، گاوبازی، ماهیگیری و شکار که در آن زمان بخش بزرگی از زندگیاش شده بود به جاهای مختلف سفر میکرد و پسزمینۀ بسیاری از نوشتههایش را همین تجربیات تشکیل داده است. همینگوی اغلب هم بهخاطر مردانگی شدید نوشتههایش و هم به خاطر زندگی پرماجرایش مورد توجه قرار گرفته است. سبک نثر فشرده و شفافش تأثیر قدرتمندی بر ادبیات داستانی آمریکایی و بریتانیایی در قرن بیستم گذاشت. همینگوی دوست نداشت در نوشتهاش هیچ حیلهای بهکار ببرد، در واقع میخواست کلماتی که بار عاطفی قراردادی دارند در آثارش بهکار نبرد و صفت و قید به حداقل رسیده باشد. برای همین میخواست نوشتۀ باز گفتۀ خودش، مانند کوهی یخی باشد که در دریا شناور است. آثار همینگوی تبدیل به داستانهای کلاسیک قرن بیستم شدند و هنوز هم طرفداران بسیاری دارد. ظاهراً خاطرات جنگ بیشتر از آنچه باید بر او اثر گذاشته بود چون او در روز اول ژوئیۀ 1916 در خانهاش در آیداهو با دو گلولۀ تفنگ شکاری به سر خود شلیک کرد و درگذشت.
نجف دریابندری مترجم و نویسندۀ معاصر ایرانی است. در سال 1332 اولین ترجمهاش را که کتاب معروف «وداع با اسلحۀ» ارنست همینگوی بود منتشر کرد. وداع با اسلحه که چاپ شد، در سال 1333 نجف دریابندری را در آبادان بهخاطر فعالیتهای سیاسی به زندان انداختند و بعد از یک سال او را به زندانی در تهران منتقل کردند. در زندان بود که به فلسفه علاقهمند شد و در طول حبس کتاب تاریخ فلسفۀ غرب اثر برتراند راسل را ترجمه کرد که بعداً چاپ شد. بعد از اینکه چهار سال در زندان بود آزاد شد. در نهایت سردبیر انتشارات فرانکلین شد و آنجا شروع به کار کرد. در همین انتشارات بود که آثار ادبی نامی و مشهور آمریکایی مثل پیر مرد و دریا و هاکلبری فین اثر مارک توآین را ترجمه کرد. دریابندری به مدت 17 سال در همین انتشارات کار کرد و بعد از آن برای ترجمۀ متن فیلمهای خارجی با سازمان صدا و سیمای ملی قرارداد بست. بعد از انقلاب بود که کاملاً از تمام فعالیتهایش کنارهگیری کرد و فقط به ترجمه و تألیف پرداخت. نگارش روان و خوشخوان و سبک منحصر به فرد دریابندری به ویژه در کار ترجمه، باعث شد که او یکی از محبوبترین مترجمان ایرانی بشود. نجف دریابندری آثار معروفی همچون یک گل سرخ برای امیلی و گور به گور نوشتۀ ویلیام فاکنر، رگتایم و بیلی باتگیت اثر دکتروف، دیوانه نوشتۀ جبران خلیل جبران و بازماندۀ روز اثر کازو ایشی گورو را ترجمه کرد. همسر اول آقای دریابندری ژانت لازاریان از روزنامهنگاران ارمنیتبار بود. همسر دوم نجف دریابندری فهمیه راستکار است. فهمیه راستکار از هنرپیشههای سینما و از دوبلورهای سرشناس بود. نجف دریابندری در 15 اردیبهشت سال 1399 پس از تحمل یک دورۀ طولانی مدت بیماری در سن 90 سالگی و در تهران درگذشت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.