تخفیف های شگفت انگیز
مجله 30بوک
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات صاد منتشر کرد:
می خندد. به کف دستم و شکوفه های درونش نگاه می کنم؛ سرهای شیاطین، شیطانک هایی که شعله می کشند و می خندند. دهان های سیاه و چرکشان را می بینم که گنداب ازشان بیرون می ریزد. وحشت می کنم. صاعقه می زند.
راحیل را می بینم که دور می شود. فریاد می زنم؛ ولی صدا از حنجره ام در نمی آید. به زمین زیر پایم چنگ می کشم. مویه می کنم؛ ولی راه فرار ندارم. می نشینم کنار راحیل سر سفره عقد روی سرمان نقل می پاشند. راحیل صورتش را پوشانده می گوید: «شبات آخر فرق داره رحیم.» توی آینه نگاهش می کنم. تور را بالا میزنم. به جای راحیل، لیا نشسته سر سفره عقد. مرشد یک کاسه دعانوشته آب می کند. کاسه را می دهد دستم. تلخ است. چشم که باز می کنم، باز ننه دارد دوا به خوردم می دهد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
نشر صاد
