او گفت مهمله. فقط کافیه به من قول بدی که نیاز نیست هیچ کاری انجام بدم. اونوقت هر کاری که بخوای انجام میدم. _ هرکاری؟ _ هر کاری که نیازمند انجام کاری نباشه. _ پس این یعنی هیچکاری. _ جدا؟ _ آره. _ خب هیچ کار نکردن هم یه کاره گزینگفته
نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات هوپا منتشر کرد:
در دنیای پیکارگسل هر انسانی از بدو تولد قدرتی نهان دارد: دَم؛ دمی که در کنار استفاده از رنگها میتواند به اجسام و اجساد جان ببخشد و آنها را فرمانپذیر کند، چیزی که به صاحب دم قدرتی جادویی میدهد که آن را سِهر مینامند. زمانی که دو کشور همسایه تنها به قدر یک صلحنامه تا جنگ فاصله دارند، شاهدختی از ادریس به عقد ایزدشاه هراسانگیز هالندرن درمیآید تا مگر با این کار آتش جنگ فروبنشیند. آیا او میتواند جلوی جنگ و نابودی ادریس را بگیرد؟
در دربار هالندرن کفهی ترازو به نفع جنگطلبان سنگینی میکند و نورنغمه، یکی از ایزدان بازگشته -آنانی که پس از مرگ سلحشورانهشان بیهیچ خاطرهای از زندگی گذشته بازتولد یافتهاند- ناخواسته در ورطهی بازیهای سیاسی میافتد. آیا او میتواند جلوی آتشافروزان جنگطلب را بگیرد و سر از نقشههایشان درآورد؟
پایتخت هالندرن اما میزبان شاهدختی دیگر از ادریس است؛ دختری که با کمک متحدانش در پی نجات خواهرش از چنگ ایزدشاه و سرزمینش از جنگ است. آیا او میتواند خواهرش را صحیح و سالم به ادریس برگرداند و همینطور صلح را؟ در این میان ساهری مرموز با شمشیری سخنگو به نام شبجوهر هر روز در گوشهای از شهر دست به اقداماتی مکارانه میزند. آیا این آشوبها همه را به کام مرگبار جنگ میکشاند؟
سرنوشت را چه کسی رقم میزند؟ فرجام این دنیا چه میشود؟
فروشگاه اینترنتی 30بوک
پیکارگسل از سایت گودریدز امتیاز 4.3 از 5 را دریافت کرده است.
پیکارگسل از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
پیکارگسل رمانی فانتزی اثر برندون سندرسون نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب اولین بار در سال 2009 منتشر شد. در دنیای پیکارگسل هر فردی با قدرت یک دَم به دنیا میآید، قدرتی که میتوان فروخت یا از دیگران گرفت و سپس برای بیدار کردن اشیاء و حتی زنده کردن اجساد از آن استفاده کرد. کسانی در این دنیا هستند که اگر سلحشورانه بمیرند به عنوان ایزد و با قدرت هزاران دَم به دنیا برمیگردند، اما هیچ خاطرهای از زندگی فانی خود ندارند. داستان اصلی این کتاب داستان دو شاهزاده خانم اهل شهر ادریس است. زمانی که یکی از این شاهزادهها با ایزاد وحشتناکِ هالندرن ازدواج میکند تا بلکه جلوی جنگ و ویرانی گرفته شود، آن یکی شاهزاده مجبور میشود راهی برای بهدست آوردن قدرت دَم هزاران ایزاد پیدا کند، بلکه بتواند خواهرش را از دست شوهر وحشتناکش نجات دهد.
«سندرسون نهتنها دنیایی جدید و نو را به تصویر کشیده و برای آن جامعهای بینقص ترسیم کرده است، بلکه طرحی پر از پیچشها و چرخشهای غیرمنتظره را نیز ارائه کرده است. هر کسی که بهدنبال خواندن یک داستان فانتزی متفاوت و باطراوت است، از خواندن این داستان استثنائی، جادویی و پررمزوراز خوشحال خواهد شد. حوادث پیکارگسل حتی ممکن است نفس شما را بند بیاورد.» - مایکل مورکاک
«سندرسون، یک داستان فانتزی حماسی مستقل و قدرتمند مملو از دسیسههای تاریک و جادوهای شگفتانگیز خلق کرده است. شخصیتهای پیچیده و باورپذیر و دنیای شگفتانگیز و نثر طنز و کنایهآمیز سندرسون فوقالعاده و سرگرمکننده است.» - پابلیشرز ویکلی
«سندرسون بار دیگری توانایی خود برای بهدست گرفتن موضوعات بزرگ و پیچیده و در عینحال خلق شخصیتهای باورپذیر را در پیکارگسل نشان میدهد.» - لایبرآری ژورنال
«دیالوگهای خندهدار، صحنههای اکشن و عاشقانههای شیرین... سندرسون میداند که چگونه همهچیز را به زیبایی با هم ترکیب کند. او دنیایی را میچرخاند که بهراحتی پیچیده و مرموز است و میتواند داستان را با دنبالههای فراوان ادامه دهد و آن را در اوج به پایان برساند و به بسیاری از پرسشهای ذهن شما پاسخ دهد درحالیکه بسیاری از چیزها را به تخیل شما میسپارد.» - آنیون
«سندرسون استاد خلق داستانهای بزرگ است و بهطرز شگفتانگیزی دنیاها و شخصیتهای زن قوی را به تصویر میکشد... امیدواریم این نویسنده باز هم داستانهایی طولانی و موفق بنویسد.» - بوکلیست
کتاب پیکارگسل یکی از داستانهای فانتزی و خواندنی شخصیتمحور است. سندرسون در این کتاب دنیایی جدید و جذاب خلق کرده است و با نثر پرپیچوخم خود شما را به دل این دنیا میکشاند. خواندن این کتاب را به طرفداران داستانهای فانتزی حماسی و طرفداران ارباب حلقهها پیشنهاد میکنیم.
«وَشِر با خود اندیشید: جالبه، چه چیزها که با به زندان افتادن من شروع نمیشه. سه نگهبان بین خودشان خندیدند و درِ سلول را با صدای جرنگی کوبیدند. وشر ایستاد، خاک لباسش را تکاند و کتفهایش را تابی داد. چهره در هم کشید. نیمهی پایین درِ سلولش یکدست چوب، ولی نیمهی بالایی آن میلهدار بود و میتوانست نگهبانها را ببیند که توبرهی بزرگش را باز و مایملکش را زیرورو میکردند. یکی از نگهبانها متوجه نگاه وشر شد. او مرد تناور هیولاواری بود با سری تراشیده و یونیفرم چرکی که بهزحمت رنگ آبی و زرد روشن شهربانانِ تِتِلیر را در خود داشت. وشر اندیشید: رنگهای روشن؛ باید دوباره بهشون عادت کنم. رنگهای آبی و زرد گیرایی که سربازان بر تن داشتند، در میان سایر ملل مسخره مینمود. لیکن اینجا هالنِدرِن بود: سرزمین ایزدان بازگشته، خادمانِ نازِنده، مهدِ پژوهشهای زیستفامی و بالاخص، رنگها. نگهبان درشتهیکل سلانهسلانه تا نزدیک در سلول رفت و دوستانش را سرگرم با داراییهای وشر واگذاشت. وشر را نگریست و گفت: «میگن حسابی چموشی.» وشر پاسخی نداد.»
«رنگهای محوطه غنیتر شدند. روشنتر نشدند، نه آنطور که جلیقهی نگهبان هنگام نزدیکشدن به وشر روشنتر شده بود. در عوض، پُرمایهتر شدند و تیرهتر؛ سرخها شاهبلوطی شدند، زردها به طلایی زدند و آبیها به سُرمهای گرویدند. وشر به آرامی گفت: «مراقب باش رفیق. اون شمشیر میتونه خطرناک باشه.» نگهبان نگاهش را بالا آورد. همهچیز در سکون بود. بعد نگهبان خرناسی کشید و درحالیکه شمشیر را حمل میکرد، از سلول وشر دور شد. دو نگهبانِ دیگر هم بهدنبالش توبرهی وشر را برداشتند و وارد اتاقکِ نگهبانی در انتهای راهرو شدند. پشت سرشان، در محکم بسته شد. وشر فوراً کنار کپهی کاه زانو زد و مشتی از ساقههای مستحکمتر را جدا کرد. نخهایی را از ردایش شکافت ـ قسمت پایینش داشت نخنما میشد ـ و کاهها را گره زد و بهشکلِ شخصی در آورد که حدوداً نیموجب قدش بود و دستها و پاهایی جاروشکل داشت. تاری از ابرویش کَند و آن را به کلهی تمثالِ کاهی چسباند، بعد دست داخل چکمهاش برد و شالی به رنگ قرمزِ ناب بیرون کشید. سپس دَمید. دَم از وجودش خارج و در هوا جاری شد. ظاهرش نیمهشفاف اما مشعشع بود و به روغنِ روی آبْ در زیر نور آفتاب میمانست. وشر خروجش را حس کرد. دانشوران آن را دَم زیستفامی مینامیدند. اکثر مردم آن را صرفاً دَم مینامیدند.»
«وشر دستش را ازمیان میلهها رد کرد و به کمک دسته کلید، قفلش سلولش را گوشد. با یک فشار، درِ ضخیم را باز کرد، به درون راهرو شتافت و تمثالِ کاهی را افتاده بر زمین رها کرد. بهسوی اتاقک نگهبانی ـ و خروجیِ سیاهچال که در پسِ آن بود ـ نرفت بلکه در عوض بهسمت جنوب چرخید و بیشتر در عمق سیاهچال فرو رفت. این مبهمترین بخش نقشهاش بود. یافتن میخانهای که کاهنانِ ایرسا نوایان به کرّات به آن سر بزنند بهقدر کافی آسان بود. به تبع آن، شرکت در دعوای میکده ـ و بعد هم زدنِ یکی از همان کاهنان ـ نیز همانقدر ساده بود. هالندرن سرانِ مذهبی خود را بسیار گرانمایه قلمداد میکرد و بدین ترتیب وشر نه یک حکم حبس در بازداشتگاهِ محلی بلکه سعادتِ سفر به سیاهچالهای شخص ایزدشاه نصیبش شده بود. با شناختی که از قماشِ نگهبانان چنین دخمههایی داشت، خوب میدانست که آنها قصدِ از نیام کشیدن شبجوهر را میکردند و این حواسپرتی لازم برای به دستآوردن کلیدها را مهیا میکرد. اما اکنون بخش پیشبینیناپذیر ماجرا پیش رویش بود. وشر ایستاد، ردای مسهورشدهاش خشخشی کرد. یافتنِ سلولی که دنبالش میگشت آسان بود، چراکه رنگهای ناحیهی بزرگی از سنگهای دورتادور سلول استخراج شده و هم درها و هم دیوارهایش بهرنگ خاکستریِ ماتی درآمده بودند. آنجا مکانی برای اسارتِ یک ساهر بود، چراکه فقدانِ رنگ بهمعنای فقدان سهر بود. وشر به در نزدیک شد و از میان میلهها نگاه انداخت. مردی از دستهای به سقف آویزان بود، برهنه و در بند.»
برندون سندرسون یکی از موفقترین نویسندگان دنیای فانتزی است که با نوشتن مجموعه رمانهای «مهزاد» به شهرتی باورنکردنی رسید. سندرسون در مجموعه «مهزاد» دنیایی آخرالزمانی را بهتصویر کشید که در آن همه چیز در خاکستر فرو رفته بود. کتاب دیگر سندرسون با نام «الانتریس» نیز در دنیای ماجراهای «مهزاد» میگذشت. ویراستار سندرسون او را تشویق کرد که پس از «الانتریس» و «مهزاد» این بار داستانی بنویسد که دنیایش کمی رنگ داشته باشد و با داستانهای قبلیاش تفاوت کند. بنابراین سندرسون این رنگ را نهتنها در داستان گنجاند بلکه آن را در نثر خود نیز به تصویر کشید. سندرسون کوشید تا با خیل عظیمی از کلمات و تشبیهات که گاه برای انگلیسیزبان نیز بیگانه بودند، رنگ و بویی متفاوت از کارهای سابق و نثر معروفِ «روانخوان» خود ایجاد کند.
پیکارگسل دنیایی است که هر کسی در آن سلحشورانه بمیرد میتواند به عنوان ایزد برگردد و در یک زیارتگاه در پایتخت هالندرن زندگی کند. در این دنیا قدرتی به نام دَم زیستفامی وجود دارد که مبتنی بر جوهری است که بهعنوان دَم شناخته میشود و تنها میتوان آن را در یک زمان از یک نفر گرفت؛ دَم که در کنار استفاده از رنگها میتواند اجسام و اجساد را جان ببخشید و آنها را فرمانپذیر کند. صاحب دم قدرتی جادویی دارد که آن را سِهر مینامند. پیکارگسل اما داستان دو شاهزاده اهل سرزمین ادریس به نامهای ویونا و سیری است. ویونا از طریق پیمانی که قبل از بهدنیا آمدنش نوشته شده، باید با ایزدشاه هراسانگیز کشور رقیب هالندرن ازدواج کند، ایزدی که چندان از وضعیتش راضی نیست و هنوز در تلاش است تا اشتباهاتی را که صدها سال پیش مرتکب شده برطرف کند. با اینحال، پادشاه ددلین، دختر دیگرش سیری را به جای او برای بهجا آوردن این پیمان به آن سرزمین میفرستد. ویونا به دنبال سیری به سرزمین هالاندرن میرود تا بلکه بتواند سیری را از چنین سرنوشتی رها کند. اما برای این کار سیری و ویونا به مقدار قابلتوجهی از دَم نیاز دارند.
• کتاب مهزاد (امپراتوری نهایی) اثر خارقالعادهٔ برندون سندرسون نویسندهٔ داستانهای فانتزی است. دنیایی که سندرسون برای این مجموعه خلق کرده کازمیر نام دارد، دنیایی که تحت کنترل لرد فرمانروا است و داستان اصلی آن مربوط به قیام بردههای این سرزمین است. اسکاها در این سرزمین به بردگی گرفته شدهاند و حالا یک نیمه-اسکای زمانی که متوجه میشود مهزاد است از زندان فرار میکند و تصمیم میگیرد اسکاهای دیگر را نیز نجات دهد.
• کتاب رویای پرواز در بینهایت اثر دیگری از سندرسون نویسندۀ داستانهای فانتزی است. این کتاب داستان بقای نژاد انسانها است، انسانهایی که پس از شکست نابود شدهاند و در سیارهای حبس شدهاند و دائماً مورد هجوم حملۀ جنگجویان سیارهای بیگانه و مرموز قرار میگیرند.
برندون سندرسون نویسندۀ آمریکایی داستانهای فانتزی است. او سال 1975 در نبراسکای آمریکا به دنیا آمد. سندرسون تاکنون کتابهای تک جلدی زیادی در ژانر ادبیات فانتزی نوشته و به بازار عرضه کرده است. عمدۀ شهرتش بهخاطر مجموعۀ مهزاد و همکاری برای به پایان رساندن مجموعۀ چرخ زمان نوشتۀ رابرت جردن است که سه جلد این مجموعه پس از مرگ رابرت جردن نوشته شد. برندون از کودکی به خواندن کتابهای فانتزی علاقهمند شد. به قدری به سبک خیالپردازی علاقه داشت که سعی کرد داستان فانتزی خودش را بنویسد اما داستان خوبی از آب در نیامد. مدرک کارشناسی ارشدش را در سال 2004 در رشتۀ خلاقیت در نوشتن از دانشگاه بریگم یانگ دریافت کرد. او طی دورۀ کارشناسی و تحصیلات تکمیلیاش به طور مداوم مینوشت و تا سال 2003 موفق شد دوازده رمان بنویسد اما هیچ ناشری حاضر نبود حتی یکی از آنها را منتشر کند. در نهایت یک ویراستار با او تماس گرفت و نسخهای از رمان ششم او به نام «الانتریس» را خواست. این کتاب در سال 2005 منتشر شد و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرد. سپس در سال 2006 اولین جلد از مجموعۀ مه زاد به چاپ رسید. پس از آن بود که سندرسون تبدیل به نویسندۀ پرفروش کتابهای فانتزی شد. سندرسون تا به امروز جوایز بسیاری در عرصۀ نویسندگی از جشنوارههای مختلف برنده شده است. کتابهایش هر ساله در زمینههای مختلف نامزد یا برندۀ جایزه میشود. یکی از ویژگیهای بارز برندون سندرسون تفکر بسیار خلاق است که با همین تفکر خلاق توانسته دست به آفرینش دنیاهای فانتزی مختلف با ویژگیهای خاص و منحصربهفرد بزند. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به «به سوی آسمان»، «طریق شاهان»، «سخنان تابناک» و «شمشیر ابدی» اشاره کرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
او گفت مهمله. فقط کافیه به من قول بدی که نیاز نیست هیچ کاری انجام بدم. اونوقت هر کاری که بخوای انجام میدم. _ هرکاری؟ _ هر کاری که نیازمند انجام کاری نباشه. _ پس این یعنی هیچکاری. _ جدا؟ _ آره. _ خب هیچ کار نکردن هم یه کاره گزینگفته
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
قلم سندرسون رو خیلی دوست دارم، مجموعهی مهزاد واقعاً فوقالعاده بود و این کتاب هم به خوبیِ همون کتابها بود. اگه داستان فانتزی دوست دارید از خوندنش پشیمون نمیشید.