نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر چشمه منتشر کرد:
«به هتل آتلانتیک خوش آمدید آقای تختی. چیزی به پایان روز جمعه، 15دی 1346، نمانده است که وارد هتل میشوید. تا دو روز دیگر صحنهی مرگ شما در این هتل اجرا خواهد شد.»
این شروع روایتی جسورانه، دقیق و متاثرکننده از زندگی و مرگ یکی از بزرگترین قهرمانان کشتی ایران و جهان است.
غلامرضا تختی بدون شک یکی از چهرههای منحصربه فرد تاریخ معاصر ایران است. او را میتوان در قامت یک کهنالگو تصویر کرد؛ پهلوان، مرشد و عیاری که در حافظه تاریخی ملت ما ماندگار شده است. طبیعی است که مثل هر اسطورهی دیگری، پیرامون او هم مکرر افسانهپردازی و شایعه شده است. همین امر چهرۀ واقعی او را در پردهای از ابهام باقی گذاشته و حقیقت مرگ و زندگی او را رازآلود و مکتوم ساخته است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
غلامرضا تختی در حافظه تاریخی ایرانیان بیش از یک ورزشکار است، او چهرۀ ملی، پهلوان و مردی است که در سوی درست تاریخ ایستاده، همراه مردم بوده و به قدرت پشت کرده است. برای همینهاست که غلامرضا تختی برای ایرانیان نماد «پهلوانی» و «جوانمردی» شده است. اما ایرانیان او را طی مرگی غمانگیز از دست دادند، متاسفانه جسد او 17 دی سال 1346 در هتل آتلانتیک تهران پیدا شد، همان روزها علت مرگ او خودکشی اعلام شد و پس از آن شایعهای مبنی بر قتل او بهدست ساواک شکل گرفت. دلایل مرگ تختی هنوز در هالهای از ابهام قرار دارد و سؤالات زیادی در این مورد مطرح شده است که پاسخی برای آنها نیست. حالا مهدی میرمحمدی نویسندهٔ ایرانی، در کتاب غلامرضا، غلامرضا را کشت (روایتی از بودن و نبودن) زندگی این ورزشکارِ محبوب را به تصویر کشیده است.
کتابِ غلامرضا غلامرضا را کُشت روایتی خواندنی از حاشیههای زندگی غلامرضا تختی و مرگ او است. اگر دوست دارید بیشتر با زندگی و علتِ مرگ این ورزشکار آشنا شوید، حتماً این کتاب را بخوانید. نویسنده در این کتاب روایتی جامع با تکیه بر اسناد، گفتوگوها و مصاحبههای دوستان و نزدیکان او ساخته است، روایتی که باید آن را بررسی همهجانبه زندگی یک اسطوره دانست.
«چیزی به پایان روز جمعه ۱۵ دی 1346 نمانده است که وارد هتل میشوید. تا دو روز دیگر صحنهٔ مرگ شما در این هتل برگزار خواهد شد. مانند اغلب روزهای آخر زندگیتان، ردی از بدحالی و خستگی بر چهره دارید و نیست ردی از آن لبخند همیشه بر لبهایتان. امروز که این را مینویسم بیش از نیم قرن از مرگ شما گذشته است اما هنوز شیوهٔ مرگتان محل سؤال است و اکثراً آن را مرگی مشکوک میدانند. هنوز وقتی کسی از خودکشی شما میگوید هستند کسانی که پوزخندی میزنند به نشانی سادهدلی گوینده و دست میگذارند روی سؤالهای هنوز بیپاسخی که دربارهٔ مرگ شما مطرح است و البته هستند کسانی که وقتی صحبت از ترور و کشتهشدن شما میشود نگاه تیزی میکنند که دست بردارید از این یاوهگویی و فکری بکنید به حالِ ذهنِ متوهمتان. در این بیش از نیم قرن گاهی در افکار عمومی چرخشی دربارهٔ مرگ شما رخ داده است، گاهی صداهایی که از شهادت شما گفتهاند بلندتر بوده و گاهی بیشتر روایتها اشاره به خودزنی شما داشته. هنوز اظهارنظر دربارهٔ مرگ شما خبرساز میشود و البته هیچکس نمیتواند حرفش را اثبات کند. شما که مُردید فقط چند روز امکان صحبت کردن از مرگ شما وجود داشت آن هم بهشرطی که فقط صحبت از خودکشی شما باشد. روایتهایی که حتی خیلی مبهم و در لفافه به روایت خودکشی شک داشتند تحمل نمیشدند.»
«امروز که من داستانِ زندگیتان را مینویسم از جملهٔ آن روزهایی است که بیشتر حرف از خودکشیتان درمیان است. از آنجا که اینجانب هم نویسندهای سادهدلام و البته به واسطهٔ آنچه مرور کرده و خوانده و شنیدهام اینجا صحنهٔ نهاییِ زندگیتان را چنان روایت میکنم که گویی شما با تمامِ بارِ مرگتان بر دوش وارد هتل آتلانتیک شدهاید تا صحنهٔ نماندن خود را تدارک ببینید. روایتها، حکایت از این دارد که میان شما و همسرتان شهلا صبحِ جمعه 15 دی ماه بگومگویی در میگیرد، شما مدتیست که از خانهٔ اجارهای بلوار به خانهٔ تجریش رفتهاید و با خواهر و مادرتان زندگی میکنید. این همخانگی قصهها و دعواهای خانوادگیِ زیادی در پی داشته. صبح روز جمعه شهلا از شما میخواهد که کلیدِ کمدی را از خواهرتان «عزیز خانم» بگیرید تا او بتواند چیزی از کمد بردارد و بعد آن را تمیز کند. به احتمال، روایتها همهٔ آن لحظهها را منتقل نمیکنند. این روایتها بعد از مرگِ شما گفته شده و عزاداران گوشهای از اتفاقات را آنگونه روایت کردهاند که بهنظرشان درست میآمده. اما هر چه بوده این آغازِ بگومگویی دیگر میان شما و شهلا میشود. صدایتان بالا میرود و با قهر از خانه خارج میشوید. خواهرتان «نرگس» بعد از مرگ شما گفته هنگام بیرون رفتن از خانه چشمی گریان داشتهاید و وقتی خواهرتان میگوید که نمیتواند اشک برادرش را بهخاطر دعوا با زنش ببیند، گفتهاید کاری خواهید کرد تا دیگر کسی دیگر اشکتان را نبیند؛ چرا که تصمیمی گرفتهاید که همه را راحت میکند.»
«آخرِ شب را یک ساعتی خانهٔ او بودید و البته از اختلافهایتان با شهلا گفتید و از او گِله کردید. آن شب شما به خانه نرفتید و سر از هتل آتلانتیک درآوردید و اتاقی خواستید. هتلی که متعلق به یکی از دوستانتان است. کسی چه میداند، شاید وقتی خودتان را روی تختِ هتل رها کردید با خودتان گفتهاید که بهتر بود به خانه برمیگشتم. شاید هم به این فکر کردهاید که فردا به خانه بروید، چه بسا با شهلا به سینما میرفتید. شما سینما رفتن و فیلم دیدن را بسیار دوست داشتید. شاید هم، هیچکدام از این خیالات در کار نبوده و مدام ساعت را مرور میکردهاید تا صبح بشود و بروید پِی ثبتکردن وصیتنامهٔ رسمیتان در محضر. شنبه 16 دی 1346 است، صبحانه میخورید. امیرحسین ساعد، دوستتان و مدیر هتل را میبینید و با او خوشوبش میکنید. ساعد از دوستان قدیمیتان است، در دفترِ او چای میخورید و کمی از کُشتی و فوتبال و فدراسیونها میگویید و بعد از هتل خارج میشوید. شما امروز تصمیم دارید وصیتنامهٔ خود را ثبتِ رسمی کنید و برای این کار به دفترخانهٔ آشنایی نخواهید رفت که معمولاً به آنجا میرفتید. همین چندی قبل در دفترخانهٔ دیگری، خانهٔ تجریش را به نام خواهرانتان کردهاید. آیا نگرانید که دوستِ دفتردارتان با توجه به سابقهٔ واگذاری خانه، با دیدن وصیتنامهٔ رسمی به احوالتان شک کند؟ پیش از رفتن به دفترخانه به گلفروشی «رُزنوآر» در چهارراه پهلوی آن روزها و ولیعصر امروز میروید و خوشوبشی میکنید. این گلفروشی هم یکی از پاتوقهای همیشگی شما بود و دوستتان شاهغلام آن را میگرداند.»
زندگی و پس از آن مرگ غلامرضا تختی در هالهای از ابهام قرار دارد. بسیاری دلیل مرگ او را خودکشی به دلیل اختلافات خانوادگی و عدهای جلوگیری از فعالیتهای ورزشی او به دلایل سیاسی میدانند در حالیکه برخی دیگر معتقدند او به قتل رسیده است و هنوز هیچکدام از این دلایل رد یا کاملاً اثبات نشدهاند. مهدی میرمحمدی نویسندهٔ ایرانی است که بیشتر در حوزهٔ تئاتر و سینما مینویسد و حالا برای نزدیکتر شدن به پاسخ این سؤالات و رفع برخی از ابهامات زندگی غلامرضا تختی اطلاعاتی که جمعآوری کرده را با خوانندگان در این کتاب به اشتراک گذاشته است.
• کتاب ببر مازندران اثر مهدی زارعی روایتی از زندگی قهرمان کشتی امامعلی حبیبی برندهٔ اولین مدال طلای ایران در المپیک است. امامعلی حبیبی در بازیهای المپیک 1956 ملبورن اولین مدای طلا را کسب کرد.
غلامرضا تختی ملقب به «جهان پهلوان تختی» در سال 1309 به دنیا آمد و در سال 1346 درگذشت. او ورزشکار ایرانی در رشتهٔ کشتی آزاد بود که توانست در بازیهای المپیک 1956 ملبورن دومین مدال طلا را کسب کند. او با کسب این مدال و دو نشان نقره در بازیهای المپیک 1952 هلسینکی و 1960 رم تبدیل به یکی از پرافتخارترین کشتیگیرهای ایران در المپیک شد. او همچنین در سال 1958 برندهٔ مدال طلای بازیهای آسیایی توکیو شد. او در کشتی پهلوانی و زورخانهای نیز فعالیت داشت و یکی از محبوبترین چهرههای ورزشی ایران بود که بسیاری او را به «پهلوانی» و «جوانمردی» میشناختند. پس از وقوع زلزلهٔ بوئینزهرا، او به کمک چندتن از ورزشکاران دیگر به امدادرسانی به زلزلهزدگان پرداختند که موجی از شور و هیجان و وحدت ملی را برانگیخت و بهخاطر حضورِ تختی کمکهای بسیاری به آسیبدیدگان رسید. او همچنین یکی از فعالان سیاسی و عضو شورای مرکزی جبههٔ ملی ایران بود. در 17 دی 1346 جنازهٔ این ورزشکار در هتل آتلانتیک تهران پیدا شد، علت مرگ خودکشی اعلام شد ولی به دلیل فعالیتهای سیاسی و نامحبوببودن این ورزشکار نزد خاندان شاهنشاهی، شایعهای بر سرزبانها افتاد که مرگ او خودکشی نبوده، بلکه به دست ساواک به قتل رسیده است. به افتخار این ورزشکارِ بزرگ هر ساله به بهترین کشتیگیر ایران «جایزهٔ غلامرضا تختی» اهدا میشود.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.