نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات برج منتشر کرد:
گفت وگوهایی که شرحشان در این کتاب آمده هم سخنی درازمدت نویسنده است با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش. (1396 - (1381). نویسنده در این گفت وگوها سعی کرده نوری بتاباند بر دنیای فیلم سازی بیضایی و همهی حاشیهها و ابهاماتش اما سؤالها محدود به سینما نمیماند و پای دغدغهها و باورهای بیضایی در زمینهی سیاست و جامعه و مذهب و روشنفکری نیز به میان میآید بیضایی صریح و بیلکنت دربارهی سینما و آدمهایش حرف میزند، دربارهی ادبیات و، تجدد ریاکاری و سانسور و بیزاری عمیقش از سیاست.
(سینما برای من پناهگاه بود فضای نفرت انگیز بیرون آدمها را با تعصب میدید و… من به این فکر کردم که میشود از بیرون پناه برد به سینما آنجا تاریک بود و آد مها همه با هم یکسان بودند و تفاوتی بینشان نبود.) (از متن کتاب)
فروشگاه اینترنتی 30 بوک
بهرام بیضایی یکی از کارگردانان مهم سینمای ایران است که بیستسالی قبل از انقلاب در صحنهی تئاتر و سپس سینما درخشید و پس از انقلاب نیز با سختی تمام کوشید به کارش در تئاتر و سینما ادامه دهد، تا اینکه شرایط موجود او را به سکوت و بیکاری کشاند و سپس بهرغم مقاومت طولانیاش در برابر فکر رایج مهاجرت، در 70 سالگیاش کشور را ترک و به کالیفرنیای شمالی مهاجرت کرد. کتاب موزاییک استعارهها، گفتوگویی متفاوت با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و مژده شمسایی است. بهمن مقصودلو در این کتاب طی دو گفتوگو به فاصله بیست سال سراغ بهرام بیضایی رفته و از او و سینما و دغدغههایش شنیده است. به باور منتقدان کتاب حاضر یکی از صریحترین روایتهایی است که از بیضایی و آنچه در چهار دهه اخیر تجربه کرده، منتشر شده است.
شما در این کتاب سخنان گاه دردناک و گاه خشمگینانه بهرام بیضایی را میخوانید، یکی از روشنفکران مهم کشورمان که تحولی عظیم در دنیای سینما ایران بهوجود آورد و در تمام دورههای تاریخی برای ساختن هر فیلم و تئاتری با دشواریهای ریز و درشتی مواجه شد، دشواریهایی که دست آخر او را به مهاجرت و کوچ اجباری رساند.
«سال 1380 چهارشنبهسوری در تهران نبودم. رفته بودم ژاپن و چهار هفتهای آنجا بودم. در آن مدت به یکی از جاهایی که سر زدم معبد تودائيچی بود. آنجا دیدم دارند چهارشنبهسوری اجرا میکنند. حیرتزده بودم که این مراسم چهجوری از ایران رفته است به آنجا. بعداً پی بردم که درست 1400 سال پیش رفته است، چون اولین اجرای مراسمشان برمیگشت به آن موقع. زمانی که اعراب به ایران حمله کرده بودند عدهای از اینجا دررفته بودند به هند، از هند به کره، و از کره به ژاپن. بعد هم چشمم افتاد به تکههای لباس شاهزادهی ساسانی در همان معبد و دیدم مراسم چهارشنبهسوری دارد از ایران کاملتر برگزار میشود. مراسم آنها یک چیز اضافهتری داشت و آن تطهیر آتش بود. چیزی که در مراسم چهارشنبهسوری ایران گم شده است.
برگردیم به جریان فیلمسازی شما. رگبار در اولین جشنوارهی جهانی فیلم تهران در سال 1971 جایزهی ویژه و بزرگی گرفت. بلافاصله بعد از آن، فیلم سفر شما به تمام دنیا رفت و باز جوایزی گرفت. شما جزو معدود کارگردانان اوایل دههی هفتاد هستید که فیلمهایتان به جشنوارههای جهانی رفت و جوایز زیادی گرفت. این جایزهها برای ساختن فیلمهای بعدی چه راهگشاییای کردند؟
راستش این است که راهگشایی چندانی برای من نکردند. بهاضافهی اینکه من هم کسی نیستم که بلد باشم بهرهبرداری کنم از این موقعیتها.»
«فیلم مرگ یزدگرد کلاً در یک اتاق گرفته شده و تقریباً همهی فیلم در آسیاب میگذرد. این وضعیت به این معنی است که همه در کشور ایران گرفتارند؟
از نظر تاریخی داستان مرگ یزدگرد در آسیاب میگذرد، یعنی پادشاه به آنجا میرود و بهدست آسیابان کشته میشود. در جوانی سؤال من از تاریخ این بود که ما این ماجرا را از کجا میدانیم؟ آسیابان که نمیتواند گفته باشد من پادشاه را کشتم و پولهایش را بلند کردم، چون مردم میریزند پولها را میگیرند و خودش را هم دار میزنند. بنابراین کی آنجا بوده که ماجرا را تعریف کرده است؟ من در فیلمم آسیاب را حفظ کردم، ولی داستان از آسیاب بیرون میآید، بزرگتر میشود و تمدن و فرهنگ را در برمیگیرد.
محدودیتهای منابع مالی چقدر روی این تصمیم و فکر تأثیر گذاشتند؟
با بودجهای که داشتیم نمیتوانستم بروم بیرون. اما توجه کنید که این داستان را اول روی صحنه کار کرده بودم و آنجا همهچیز گویا بود، طوریکه وقتی فیلم ساخته شد، یک نفر بهم گفت بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران یک تئاتر است. شاید او شوخی کرد و من هم الان حرفش را جدی نمیگیرم. اما میشود در یک اتاق هر چیزی را که میخواهی بگویی؛ میشود در جسم از اتاق بیرون نروی، وری در ذهن بروی.»
«یادتان است کی جلوی دوربین رفتید و بازی چطور شروع شد؟
پنج فروردین 1351 رفتم جلوی دوربین. صحنه از دفتر آقای حکمتی شروع میشد. عاطفه وارد دفتر میشد و آقای حکمتی را بهجای مدیر اشتباه میگرفت، ولی میرفت جلو تا از او شکایت کند که چرا برادرش را از کلاس انداخته است بیرون. کمی اینطرف و آنطرف حرکت کردم. آقای بیضایی کات دادند و گفتند: «دوربین اینجاست و متراژ هم حساب شده است. نمیتوانید جایتان را عوض کنید و هر جا دلتان خواست حرکت کنید.» از نو گرفتند. همهی صحنهای را که تعریف کردم باید با یک برداشت گرفته میشد.
جلوی دوربین رفتن سخت نبود؟
من همیشه جلوی دوربین بودم، ولی دوربین عکاسی. در سینما هم یک بار برای بیتا جلوی دوربین رفتم که البته تجربهی پرباری نبود. اما رگبار تجربهی خیلی خوبی بود. بازی آقای فنیزاده فوقالعاده نرم و روان بود. روحشان شاد! طوری رفتار میکردند که احساس نکنم جلوی دوربینم. یادم هست چادر را سرم کرده بودم و محکم گرفته بودمش. اما آقای بیضایی گفتند: «اصلاً نمیخواهم چادر را آنطوری سرت کنی، فقط میخواهم نمادی باشد از چادر. فقط همین. ولش کن. بگذار بیفتد روی شانهات. باهاش بازی کن. این برای من چادر نیست، چیزی است که با آن بازی میکنی.» بعد به صحنهای رسیدیم که آقای حکمتی پایش را روی چادر میگذاشت و من از دست ایشان عصبانی میشدم و شروع میکردم به عقبعقبرفتن تا درنهایت از دفتر خارج میشدم. پای آقای حکمتی روی چادر بود و من داشتم آن را از زیر پای ایشان میکشیدم بیرون و ایشان زل زده بودند به من. آنجا متوجه شدم که چرا آقای بیضایی چنین چیزی را از من خواستهاند. صحنهی قشنگی بود.»
بهمن مقصودلو یک بار در سال 1381 در تهران به گفتوگو با بهرام بیضایی پرداخت و یکبار دیگر هم پانزدهسال بعد، در شهری که دانشگاه استنفورد آمریکا در آن قرار دارد و بهرام بیضایی در آن دانشگاه به تحقیق و تدریس و کارهای تئاتر مشغول است. بدین ترتیب بهرام بیضایی این فرصت را یافت که گاه دلشکسته و گاه خشمگین از تجربههایش بگوید. علاقهمندان میتوانند بخشهایی از این گفتوگوها را در فیلم مستندی به نام «موزاییک استعارهها» تماشا کنند. اما وسعت آن فیلم چندان نبود که بتوان دو گفتوگوی طلانی را در آن جا داد و از آنجا که آنچه بیضایی گفته، حکم بخش مهمی از تاریخ تئاتر و سینما و حتی روشنفکری ماست، بهمن مقصودلو تمام گفتوگوها را در همین کتاب گرد هم آورده است. دیگر هدف مقصودلو انتقال صحبتهای مهمترین زنان سینمای ایران در این کتاب بود و در پی رسیدن به این هدف او به پای صحبت سه زن شاخص سینمای ایران نشسته است که هر کدام بازیگر چند فیلم بهرام بیضایی بودهاند.
پیشگفتار
بخش اول
گفتوگو با بهرام بیضایی
بخش دوم
گفتوگو با پروانه معصومی
گفتوگو با سوسن تسلیمی
گفتوگو با مژده شمسایی
بخش سوم
فیلمشناسی بهرام بیضایی
عکسها و پوسترها
نمایه
• کتاب جهان نو، سینمای نو اثر اسماعیل میهن دوست، مجموعهای شامل گفتوگو با کارگردانان سینمای ایران به مناسب اکران فیلمهای مختلف آنها است. نویسنده در این کتاب به آموزش و نحوهٔ تجربهٔ وجوه تکنیکی کارگردانی سینما و چگونگی ورود به کارگردانان مختلف به سینما نیز صحبت کرده است.
بهمن مقصودلو در سال 1325 در گرگان به دنیا آمد. او دانشآموختهٔ مطالعات سینما در مقطع دکتری از دانشگاه کلمبیا است و تاکنون بیش از ده عنوان کتاب به زبانهای فارسی و انگلیسی منتشر کرده است؛ از جملهٔ آنها میتوان به سینمای ایران (1987)، علف: داستانهای شگفت و ناگفته (1389)، وقتی که ماه زیر ابر نبود (2020)، رئالیسم شاعرانهی ژان رنوار (1400) و افسون پردهی نقرهای (1401) اشاره کرد. او سال 1353 برای انتشار مجموعهٔ ویژهٔ سینما و تئاتر جایزهٔ «فروغ فرخزاد» را دریافت کرد. مقصودلو علاوهبر نقد و پژوهش سینمایی، فیلمهای داستانی و مستند ساخته است که برندهی جوایز فراوانی از جشنوارههای معتبر جهانی شدهاند. مستندهای او دربارهٔ زندگی و آثار شخصیتهایی چون احمد شاملو، احمد محمود، ایران درودی، اردشیر محصص و نجف دریابندری بسیار تحسین شدهاند. مقصودلو عضو «انجمن قلم» آمریکاست و اکنون در نیویورک زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.