قدرت مطلق ، فساد مطلق در پی دارد
نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر نون منتشر کرد:
ایوری گرمبز برای آیندهای بهتر برنامهریزی کرده است: از دبیرستان جان سالم به در ببرد، بورسیه بگیرد و برود. ولی آیندهاش در یک لحظه تغییر میکند؛ وقتی توبیاس هاثورن، میلیارد مشهور، میمیرد و عملاً تمام ثروتش را برای ایوری به ارث میگذارد. گیر کار کجاست؟ ایوری به هیچ وجه نمیداند چرا این کار را کرده… یا حتی توبیاس هاثورن کیست.
ایوری برای دریافت ارثیهاش باید در عمارت وسیع و مملو از راهروهای مخفی هاثورن ساکن شود، جایی که هر اتاقش اثری از پیرمرد و عشقش به معما، چیستان و رمز دارد. از بخت بد ایوری، خانوادهای که توبیاس هاثورن از ارث محرومشان کرده هم در آن عمارت زندگی میکنند. از جمله چهار نوهی هاثورن: پسرهایی خطرناک، جذاب و بسیار باهوش. که با این انتظار بزرگ شدهاند که روزی میلیاردها دلار به ارث خواهند برد. آنها ایوری را آخرین هیجان پدربزرگشان میبینند: معمایی پیچیده، چیستانی که باید حل شود. ایوری که در دنیای ثروت و امتیازات – جایی که خطر هر لحظه در کمینش است – گیر افتاده، باید در این بازی فقط برای زنده ماندن شرکت کند.
جنیفر لین بارنز، بیش از بیست کتاب مشهور در کارنامهی خود دارد. او دانشآموختهی فولبرایت با مدارک عالی در روانشناسی، روانپزشکی و علوم شناختی است. بارنز در سال 2012 مدرک دکتری خود را از دانشگاه ییل دریافت کرد و درحال حاضر استاد روانشناسی و نویسندگی حرفهای در دانشگاه اوکلاهاماست.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
بازیهای میراث از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
بازیهای میراث از سایت آمازون امتیاز 4.5 از 5 را دریافت کرده است.
• کتاب پرفروش نیویورک تایمز
• نامزد دریافت جایزهٔ ادگار آلنپو برای بهترین داستان معمایی
• نامزد دریافت جایزهٔ منتخب گودریدز،
• فینالیست بهترین داستانهای نوجوانان
• بهترین کتاب سال نوجوانان در کتابخانهٔ عمومی نیویورک، هفتهنامهٔ ناشران و کایرکاس ریویوز
• جزء صد کتاب برتر آمازون در سال 2020
کتاب بازیهای میراث رمان معمایی و تعلیقی اثر جنیفر لین بارنز نویسنده و روانشناس آمریکایی است و اولین بار در سال 2020 منتشر شد. این کتاب داستان دختری معمولی به نام ایوری گرامبز است که برای بهدست آوردن میلیاردها دلار ثروت باید از زندگی در عمارت هاثورن جان سالم بدر ببرد در حالی که پاپاراتزیها هر قدم او را تعقیب میکنند و حالا زندگیاش به زندگی برادران هاثورن گره خورده است. راز پشت راز، معما پشت معما. در بازی میراث، قلبها و جانها به بازی گرفته میشوند.
«بارنز استاد خلق معماها و داستانهای پرپیچوخم است. کتاب بازیهای میراث سرگرمکنندهترین کتابی بود که در طول این سالها خواندم.» - ای. لاکهارت، نویسندهٔ کتاب ما دروغگو بودیم
«این کتابی همانند سری فیلمهای «چاقوکشی» است و خواندن آن بسیار لذتبخش است.» - پابلیشرز ویکلی
«بخشی از این کتاب ماننده کتاب ما دروغگو بودیم و بخشی دیگر مانند کتاب بازیهای وستینگ است. اینجا میترسید و البته لذت میبرید.» - کایرکاس ریویوز
«کتابی پر رمزوراز که تا لحظهٔ آخر با پیچوخمهایش شما را غافلگیر میکند. خواندن این کتاب را به نوجوانانی که کتابهای معمایی دوست دارند توصیه میکنیم.» - بوکلیست
«ترکیبی هیجانانگیز از رازهای خانوادگی، احساسات ممنوعه و شکار گنجی خطرناک که در دنیای رمزآلود میلیاردرهای تگزاس اتفاق میافتد. پیچوخمهای بیوقفه مرا دائم به حدسزدن وامیداشتند، درست تا آخرین صفحه!» - کارتین مکگی
«رمان بارنز با نگارشی دقیق، تیزبینانه و عالی برای هر خوانندهای که بهدنبال تعلیق، روابط عاشقانه و افسون باشد... بارنز ماجرایی پرمخاطره خلق کرده، یک مثلث عشقی پرشور و مجموعهای بزرگ و بهیادماندنی از شخصیتها. کتابی مفرح با روندی سریع.» - اِساِلجی
یک داستان هیجانانگیز که زمین گذاشتنش غیرممکن است. داستانی با خطرات مرگبار، پیچشهای غیرقابلپیشبینی و رازهای غافلگیرکننده. اگر به رمانهای معمایی علاقه دارید خواندن این کتاب را از دست ندهید.
«وقتی بچه بودم مادرم همیشه بازیهایی را اختراع میکرد. بازی سکوت، بازی کی میتونه کاری کنه تا بیسکویتش دیرتر تموم شه. بازی همیشه محبوب، بازی مارشمالو بود که شامل خوردن مارشمالو در داخل خانه با کتهای پشمالوی گودویل برای اجتناب از روشنکردن شوفاژها میشد. بازی چراغقوه که وقتی برق میرفت انجامش میدادیم. هیچوقت قدمزنان جایی نمیرفتیم، مسابقه میدادیم. زمین تقریباً همیشه گدازه بود. دلیل اصلی وجود بالش ساختن قلعه بود. طولانیمدتترین بازی ما من یه راز دارم نام داشت چون مادرم میگفت همه باید همیشه دستکم یک راز داشته باشن. بعضی روزها راز مرا حدس میزد، بعضی روزها نمیزد. هر هفته این بازی را انجام میدادیم، درست تا وقتی پانزده ساله شدم و یکی از رازهایش او را به بیمارستان کشاند. تا بفهمم چه شده مُرده بود. «نوبت توئه شاهزاده خانم.» صدای خشنی مرا به زمان حال برگرداند «تمام روز وقت ندارم.» یکی از اسبها را به خانهاش سُر دادم و اعتراض کردم: «من شاهزاده نیستم، نوبت توئه پیرمرد.» هری به من چشمغره رفت، نمیدانستم واقعاً چند سال دارد و هیچ ایدهای نداشتم چرا بیخانمان شده و در پارکی زندگی میکند که هرروز صبح در آن شطرنج بازی میکردیم، منتهی این را میدانستم که حریف سرسختی است.»
«همچین اتفاقی نیفتاده، امکان نداره همچین اتفاقی بیفته، دارم خواب میبینم، توهم زدم، همه چی رو برای اون گذاشته؟» صدای اسکای آنقدر تیز بود که به بُهت و کرختیام نفوذ کرد. «چرا؟» از زنی که به نشان ماه تولدم فکر میکرد و با داستانهایی از پسرها و عشاقش سرگرمم میکرد اثری نبود. این اسکای طوری بهنظر میرسید انگار میتوانست آدم بکشد، به معنای واقعی کلمه. «اصلا اون کیه؟» صدای زارا به بُرندگی تیغ و کاملاً واضح بود. «حتماً اشتباهی شده.» گریسون مانند فردی حرف میزد که به رسیدگی به اشتباهات عادت دارد، فکر کردم رشوه، تهدید، خرید، یعنی وارث مسلم با من چیکار میکرد؟ همچین اتفاقی نمیفته. با هر ضربان قلبم هر نفسی که میکشیدم، هر نفسی که بیرون میدادم حسش میکردم. امکان نداره همچین اتفاقی بیفته. «درست میگه.» کلماتم زمزمهوار بیرون آمدند و در میان صداهایی که دوروبرم بلند شده بودند گم شد. دوباره سعی کردم بلندتر: «گریسون درست میگه.» سرها به طرف من چرخید. «حتماً اشتباهی شده.» صدایم خشن بود. حس میکردم انگار همین الان از یک هواپیما پایین پریدم، انگار چتربازی میکردم و منتظرم چترهایم باز شود. «ایوری.» لیبی به دندههایم سقلمه زد، مشخصاً پیام میداد باید خفه شوم و از اشتباه حرف نزنم ولی امکان نداشت، حتماً اشتباهی پیش آمده بود. مردی که هیچوقت ندیده بودمش برایم ثروت چند میلیارد دلاری به ارث نمیگذاشت. اتفاقاتی مثل این نمیافتاد. تمام.»
«نَش پاهای بلندی داشت در نتیجه قدمزدن سلانهسلانهاش به این معنا بود که باید میدویدم تا به او برسم. به هر اتاقی که از کنارش رد میشدیم نگاهی میانداختم ولی همه تصویری محو از هنر، معماری و نور طبیعی بودند. در انتهای یک راهروی دراز نش دری را باز کرد. خودم را برای دیدن شواهد یک درگیری آماده کردم، در عوض گریسون و جیسمون را دیدم که در دوطرف کتابخانهای ایستاده بودند که نفسم را بند آورد. اتاق دایرهای بود، تا پنج یا شش متر بالاتر، قفسههایی به چشم میخوردند که تکتکشان پُر از ردیف کتابهای جلد سخت بود. قفسهها از چوب تیره و محکمی ساخته شده بودند، چهار پلکان مارپیچ آهنی پرنقشونگار در اتاق پخش شده بودند و مثل نقطههای روی یک قطبنما به طرف قفسههای بالایی میرفتند. وسط کتابخانه یک کُنده درخت عظیم بود که دستکم سه متر قطر داشت، حتی از دور میتوانستم حلقههایی را ببینم که سن درخت را نشان میدادند. لحظهای طول کشید تا متوجه شوم از آن به جای میز استفاده میشود، فکر کردم «میتونم تا ابد اینجا بمونم، میتونم تا ابد توی این اتاق بمونم و هیچوقت بیرون نرم.» نَش با حالتی خودمانی به برادرهایش نگاه کرد و گفت: «خب اول باید به ماتحت کی لگد بزنم؟» گریسون که به کتابی نگاه میکرد که در دست داشت سر بلند کرد.»
ایوری گرامبز یک دختر معمولی است که تصمیم دارد آیندهای بهتر برای خود رقم بزند. برای همین فقط به دنبال درسخواندن و گرفتن یک بورسیهٔ تحصیلی است. یک روز ایوری به دفتر مدرسه فراخوانده میشود و آنجا با نوهٔ میلیاردر مشهور توبیاس هاثورن روبهرو میشود که ادعا میکند پدربزرگش تمام ثروتش را برای ایوری بر جای گذاشته است. اما ایوری حتی تابهحال با این پیرمرد ثروتمند برخورد هم نداشته است و هیچ نمیداند که ماجرا چیست و یا حتی اینکه توبیاس هاثورن کیست. در هر صورت گذشتن از چنین ثروتی کار راحتی نیست، اما ایوری برای دریافت این ارثیه باید در عمارتی پر از گذرگاه مخفی زندگی کند، جایی که هر اتاقی رمزوراز و معمای خود را دارد و باید برای بهدست آوردن این ارثیه، با نوههای توبیاس هاثورن مقابله کند که حالا یک شبه تمام ثروتی که گمان میکردند به ارث خواهند بُرد را از دست دادهاند. اگر همه چیز به ایوری نمیرسید، وارث اصلی گریسون هاثورن بود که متقاعد شده است ایوری قطعاً کلاهبردار است و تمام عزمش را جزم کرده تا این را ثابت کند. برادر گریسون، جیمسون، هم ایوری را آخرین معمای پدربزرگش میداند: معمایی پیچیده که باید حل شود. ایوری که در دنیایی از ثروت و قدرت رها شده است، حالا باید بهتنهایی با خطرات مقابله کند تا بلکه بتواند از این بازی جان سالم بدر ببرد.
• کتاب بازی دروغ اثر روث وِر رماننویس بریتانیایی است. روث وِر را آگاتا کریستی عصر حاضر مینامند. این کتاب در سال 2017 منتشر شد و داستان آن حول محور چهار نوجوان میچرخد که در یک مدرسۀ شبانهروزی خصوصی درس میخوانند. در این مدرسه دروغ است که این نوجوانان را به هم پیوند میدهد و این دروغها سالها بعد است که دوباره سر از زندگی این دخترها در میآورد.
• کتاب ما دروغگو بودیم اثر امیلی لاکهارت رماننویس و نویسندۀ آمریکایی است. این کتاب داستان خانوادۀ سینکلر است که ظاهراً ثروتمند و بسیار خوشبخت هستند. آنها هر سال در جزیرۀ پدربزرگشان دور هم جمع میشوند تا اینکه یک سال حادثهای برای یکی از بچههای خانواده پیش میآید. او داخل آب سرش به جایی کوبیده میشود و پس از آن سردردهای میگرنی شدید میگیرد و دیگر به جزیره نمیرود. او پس از چند سال دوباره به جزیره برمیگردد و میخواهد بداند آن سال تابستان چه اتفاقی برای او افتاد، اما اعضای خانوادهاش بسیار عجیب رفتار میکنند.
• کتاب سیبها هرگز نمیافتند اثر لیان موریاتی نویسندهٔ استرالیایی است که با نوشتن رمان «دروغهای کوچک بزرگ» به شهرت رسید. او در این رمان معمایی به موضوعاتی مانند ازدواج و رابطهٔ بین خواهرها و برادرها پرداخته است و نشان میدهد چطور نزدیکترین افراد در زندگی شما میتوانند عمیقترین آسیبها را به شما بزنند.
• کتاب به امید دل بستم رمانی عاشقانه اثر لو آندریا کالوئرت نویسندهٔ آمریکایی است که با نام مستعار لنکالی رمانهایش را منتشر میکند. این کتاب داستان زندگی نوجوانانی است که بهخاطر بیماری در بیمارستان بستری هستند و برای تفریح شروع به دزدی از فروشگاههای بیمارستان میکنند.
جنیفر لین بارنز نویسندهٔ پرفروش نیویورک تایمز است که تاکنون بیش از بیست رمان تحسینشده برای نوجوانان نوشته است. جنیفر دانشآموختهٔ فولبرایت است و با مدارک عالی از رشتههای روانشناسی، روانپزشکی و علومشناختی فارغالتحصیل شده است. او در سال 2012 مدرک دکترایش را از دانشگاه ییل دریافت کرد و هماکنون استاد روانشناسی و نویسندگی حرفهای دانشگاه اوکلاهاما است. از جمله رمانهای او میتوان به «دروغهای مصلحتی کوچک» و «رسواییهای کوچک مرگبار» اشاره کرد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
قدرت مطلق ، فساد مطلق در پی دارد
با فک منقبض و چشم های نگران به من گفت «من همیشه ازت محافظت میکنم. حقته که توی خونهٔ خودت احساس امنیت کنی. و توی کارهای بنیاد بهت کمک میکنم. چیزهایی رو که باید بدونی بهت یاد میدم تا این زندگی رو جوری بپذیری که انگار توش به دنیا اومدی. ولی این...ما... »آب دهانش را فرو داد.«نمیتونه اتفاق بیفته،ایوری. دیدهام جیمسون چه جوری بهت نگاه میکنه.»
با سر به یک دامن آبی یخی که به تیشرت آستینبلندی جفت شدهبود، اشاره کرد. «کلاسیک» متخصص مد لباس سراغ گزینهٔ دوم رفت ـ یک پیراهن گلدار مواج و گشاد که ترکیبی از دستکم ده دوازده طیف رنگ قرمز و صورتی بود.
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
یه دختر 17 ساله که هیچی نداشت و شبا تو ماشین میخوابید ولی یه شب یه مولتی میلیاردر مرد و براش 46 میلیارد دلار به ارث گذاشت ولی با یک شرط اون باید به مدت یکسال با چهار نوه ی اون پیرمرد تو عمارت اون پیرمرد زندگی میکرد و این وصیت نامه یه بازی بزرگه و تو این مدت رازهای زیادی برملا میشه
کتابی که با دقت تمام روی تک تک معما هاش کارشده و باعث میشه آدم نتونه کتاب رو زمین بزاره بعد از مدت ها یک رمان قوی خوندم و همه ی لحظاتی که داشتم کتاب میخوندم رو با یک خاطره یخوب به یاد میارم
معمایی در فضایی تیناِیجری و در همون سطح