نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات چشمه منتشر کرد:
کسب وکار مارکوس سلاخی آدمیزاد است، هر چند دیگر هیچ کس به روی خودش نمیآورد و از این عنوان استفاده نمیکند. همسر مارکوس او را ترک کرده پدرش در دریای فراموشی دست و پا میزند و خودش تمام رمقی را که برایش مانده صرف از یاد بردن راه امرار معاشش میکند. همه چیز در چشم برهم زدنی اتفاق افتاد ویروسی ناشناخته گوشت حیوانات را مسموم کرد و دولت خوردن گوشت آدمیزاد را با برچسب گوشت مخصوص قانونی اعلام کرد. هر شکلی از روابط انسانی برای کارکنان سلاخ خانه مجازات مرگ در پی دارد. مارکوس ذهنش را با اعداد و جزئیات تولید مشغول نگه میدارد اما یک روز هدیهای به دستش میرسد که فکر آنچه را از دست رفته و آنچه را هنوز میتوان نجات داد مثل خوره به جانش میاندازد.
آثار داستانی کوتاه و بلند آگوستینا باستریکا (متولد 1974) در بوئنوس آیرس آرژانتین را به طنز تلخ تصاویر و توصیفات پادآرمانشهری پیش بینی فروپاشیهای اجتماعی و زیست محیطی و به کلام در آوردن رنج انسان در مواجهه با طبیعت و هم نوعانش میشناسند لاشهی لطیف، دومین رمان باستریکا، نمونهی اعلایی است از تلاش او برای در آمیختن این مضامین جایزهی معتبر ادبی (کلارین در سال 2017 به این رمان اهدا شد که تا امروز به بیش از بیست و سه زبان ترجمه شده است. منتقد نیویورک تایمز دربارهاش مینویسد درست از لحظهای که کتاب را در دست میگیرید خودتان را هم لرزان و ترسان در صف سلاخی میبینید و شک ندارید آنچه پیش رو دارید ذرهای از آنچه پشت سر گذاشتهاید بهتر نخواهد بود. »
فروشگاه اینترنتی 30بوک
لاشهی لطیف از سایت گودریدز امتیاز 3.8 از 5 را دریافت کرده است.
لاشهی لطیف از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
• برنده عنوان ترسناکترین رمان گودریدز در سال 2020
• رمان تحسینشدهٔ نیویورک تایمز
• برندهٔ جایزهٔ پرمیو کلارینِ رمان آرژانتین در سال 2017
لاشهی لطیف رمان پادآرمانشهری از آگوستینا باستریکا نویسندهٔ آرژانتینی است. این رمان ابتدا در سال 2017 به زبان اسپانیایی منتشر شد و در سال 2020 سارا موزس آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و این آغازی بود برای ترجمه این رمان به زبانهای دیگر و تمجیدهای فراوان در چهار گوشهٔ جهان و اکنون نشر چشمه این کتاب را با ترجمهای جدید در اختیار علاقهمندان قرار داده است. نویسنده در این رمان، جامعهای را به تصویر کشیده است که در آن یک ویروس گوشتِ تمام حیوانات را آلوده کرده و حالا به دلیل کمبود گوشت، آدمخواری قانونی شده است. مارکوس شخصیت اصلی این داستان است که حالا یک تأمینکنندهٔ گوشت انسان شده و به کار سلاخی مشغول است که با این جامعهٔ جدید درگیر میشود.
«از اولین کلمات رمانِ دوم رماننویس آرژانتینی آگوستینا باستریکا، خواننده خودش را در دامی میبیند که بیهوده درآن دست و پا میزند، در حالیکه از ابتدا میداند این کتاب داستان یک قصابی است و هر اتفاقی که بعداً بیفتد زیبا نخواهد بود.» - نقد و بررسی نیویورک تایمز
«این رمان وحشتناک است، بله درست شنیدید، وحشتاک. اما بهطرز شگفتانگیزی ذهن شما را به کار میاندازد؛ رمانی که در سبک و سیاق ۱۹۸۴ اثر جورج اورول نوشته شده. آگوستینا باستریکا نشان میدهد که جامعه تا چه اندازه حاضر است برای بقا هر اصل اخلاقی را زیر پا بگذارد.» - تیلور آنتریم، مجلهٔ ووگ
«کتاب لاشهی لطیف گواهی بر مهارتهای درخشان باستریکا است، که میتواند چنین کتاب تاریکی بنویسد و شما را میخکوب کند. او در این رمان نگاهی بیامان تاریک و نگرانکننده به نحوهٔ انطباق جوامع با ارتکاب جنایت انداخته است.» - کایرکاس ریویوز
«این کتابِ برندهٔ جایزه، داستان پیچیدهای از یک جامعهٔ دیستوپیایی نظامیافته را به خوبی شرح میدهد... این کتاب کاوشی هوشمندانه و حسابشده در مورد حدوحدود اخلاقی جوامع است. این کتاب میسوزاند و ویران میکند.» - بوکلیست
آدمخواری موضوع اصلی این رمان است و بنابراین میتوان گفت این رمان هم ترسناک است و هم یک تفسیر عالی از شکنندگی اخلاق و انسانیت در آن به تصویر کشیده شده است. نویسنده در این رمان نگاهی متفاوت و عجیب به مقولهٔ آدمخواری داشته است، او با خونسردی محض نشانمان میدهد که چه اتفاقی میافتد اگر انسانها به فکر خوردن یکدیگر بیفتند. با اینکه این رمان بسیار منحصربهفرد و خواندنی است اما متأسفانه نمیتوانیم خواندن آن را به هر کسی توصیه کنیم چون صحنههای توصیفشده در این کتاب شاید مناسب هر خوانندهای نباشد. بنابراین اگر فکر میکنید روحیهای بسیار حساس دارید، این کتاب را نخوانید!
«لاشه. شقهشده. بیهوش. صف سلاخی. آبکشی. کلمههایی که به ذهنش میرسند و متأثرش میکنند، نابودش میکنند. فقط هم این کلمهها نیستند. خون، بوی تند، دستگاههای خودکار، فقدانِ تفکر. شبهنگام ظاهر میشوند و غافلگیرش میکنند. بیدار که میشود، بدنش خیس و عرقکرده است، چون میداند روز دیگری از سلاخی انسانها در انتظارش است. هنگام روشنکردن سیگار میاندیشد هیچکس آنها را انسان خطاب نمیکند. خودش هم وقتی باید چرخهی تولید گوشت را برای کارگر جدید توضیح دهد از این کلمه استفاده نمیکند. ممکن است برای این کار بازداشتنش کنند، حتی به سلاخخانهی شهرداری بفرستندش و کارش را بسازند. عبارت درست به قتل رساندن است، اما نمیتوان از آن استفاده کرد. پیراهن خیسش را که درمیآورد میکوشد این فکر دائمی را که آنها واقعاً انسان هستند کنار بگذارد: انسانهایی که مانند حیوانات برای مصرف گوشتشان پرورش داده میشوند. به طرف یخچال میرود و برای خودش آب سرد میریزد. آهسته مینوشد. مغزش هشدار میدهد کلماتی وجود دارند که روی جهان سرپوش میگذارند. کلماتی وجود دارند که مناسب و تمیزند. قانونیاند. پنجره را باز میکند، گرما خفهکننده است. همانجا میایستد و سیگار دود میکند و هوای راکد شبانه را به ریه میکشد. کار با گاوها و خوکها ساده بود. تجارتی که در سیپرس آموخته بود؛ کارخانهی تولید گوشت که از پدرش به ارث برده بود. درست است که جیغهای خوکی که پوستش را میکنند آدم را زهرهترک میکند، اما با استفاده از محافظ گوش به صدایی عادی تبدیل میشود.»
«عاجز از تحمل گرما تصمیم میگیرد حمام کند. شیر آب را باز میکند و سرش را زیر آب سرد میگیرد. دلش میخواهد آن تصاویر دور را پاک کند، خاطراتی که به جا میمانند. دستههای سگ و گربهای که زندهزنده سوزانده شدند. یک خراش به معنای مرگ بود. بوی گوشت سوخته تا هفتهها باقی ماند. گروههایی با لباس محافظ زرد را به یاد میآورد که شبانه تمام محل را زیر پا گذاشتند و هر حیوانی را که جلوشان ظاهر شد کشتند و سوزاندند. آب سرد روی پشتش راه میافتد. کف حمام مینشیند و آهسته سر تکان میدهد، اما خاطرات رهایش نمیکنند. گروهی از مردم شروع کردند به کشتنِ بقیه و خوردنشان در خفا. رسانهها موردی را ثبت کردند که در آن گروهی از همسایهها به دو بولیویاییِ بیکار حمله کردند، اعضای بدنشان را قطع و کباب کردند. این خبر را که خواند به خود لرزید. این نخستین رسوایی عمومی در نوع خودش بود و این تصور را در جامعه القا میکرد که در نهایت گوشتْ گوشت است. مهم نیست از کجا میآید. سرش را بالا میبرد تا آب روی صورتش بریزد. دلش میخواست قطرات آب ذهنش را پاک کند، اما میداند خاطرات آنجاست، همیشه خواهد بود. در برخی کشورها بسیاری از مهاجران بهتدریج ناپدید شدند. مهاجران، حاشیهنشینان، فقرا. آنان را آزار دادند و عاقبت سلاخی کردند. این کار وقتی قانونی شد که دولت در برابر فشار صنعت پُرسودی که از کار افتاده بود تسلیم شد.»
«جادهی دباغخانه همیشه به نظرش طولانی میرسد. جادهی خاکی مستقیمی است که از کنار کیلومترها زمین خالی میگذرد. روزگاری آنجا پُر از گاو و گوسفند و اسب بود. حالا چیزی در کار نیست، چیزی که بتوان با چشم غیرمسلح دید. گوشیاش زنگ میزند. کنار جاده توقف میکند و جواب میدهد. مادرزنش است، به او میگوید نمیتواند صحبت کند چون در جاده است. زن آهسته صحبت میکند؛ بهنجوا. به او میگوید حال سیلیا بهتر شده، اما به زمان بیشتری نیاز دارد، آماده نیست برگردد. چیزی نمیگوید و زن قطع میکند. دباغخانه آزارش میدهد؛ بوی فاضلابِ پُر از مو، خاک، روغن، خون، زباله، چربی و مواد شیمیایی. دباغخانه مال سنیور اورامی است. آن چشماندازِ متروکه مجبورش میکند به یاد بیاورد، مثل همیشه به فکر بیفتد که چرا هنوز در این حرفه است. بعد از تمام کردن دبیرستان فقط یک سال در سیپرس ماند. بعد تصمیم گرفت دامپزشکی بخواند. پدرش موافقت کرده و خوشحال شده بود. اما کمی بعد، این ویروس حیوانی همهگیر شد. او به خانه برگشت چون پدرش حافظهاش را از دست داده بود. دکترها تشخیص دادند دچار زوال عقلِ ناشی از پیری شده است، اما او میداند پدرش نتوانست «گذرا» را تحمل کند. خیلی از آدمها دچار افسردگی حاد شدند و زندگی را رها کردند، بقیه از واقعیت دوری جستند، بعضیها هم خودکشی کردند.»
رمان لاشهی لطیف بر این فرض استوار است که در دنیای پرجمعیت، انسانها برای گوشت پرورش داده میشوند. موضوعی که نشان میدهد انسانها چقدر راحت میتوانند پا را از مرزهای انسانیت فراتر بگذارند و واقعاً چقدر میتوانند خودخواه باشند. در ظاهر این رمان یک داستان هشداردهنده دربارهٔ بیتفاوتی انسان نسبت به حیوانات و خوردن گوشت است. بااینحال در سطحی عمیقتر این شاهکار دیستوپیایی مراقبهای دربارهٔ غم واندوه است و اینکه والدین تا کجا پیش میروند تا خلاء ناشی از مرگ یک کودک را پر کنند. راوی سوم شخص باعث میشود خواننده به اندازهای از موضوع فاصله بگیرد و بتواند تصاویر وحشتناکِ درون داستان را هضم کند اما حتی درونیترین توصیفهای کتاب از انسانزدایی، پایان تلخ و ویرانگر داستان را تغییر نمیدهد. مارکوس قهرمان این داستان است که برای یک کارخانهٔ کشتار کار میکند. در اوایل داستان وقتی متوجه میشویم که او از مرگ پسر نوزادش، جدایی از همسرش و مراقبت از پدر بیمارش بهشدت اندوهگین است بسیار میتوانیم با او همدردی کنیم. شاید به دلیل غم و اندوهی که روز به روز روزگار او را تیرهوتارتر میکند، مارکوس میتواند از پیامدهای اخلاقی شغلش جدا شود یا حداقل از دریچهای متفاوت از دیگر انسانها، دنیای اطرافش را بنگرد.
در آیندهای نه چندان دور، یک ویروس، گوش حیوانات را آلوده کرده و دیگر انسانها نمیتوانند گوشت هیچ حیوانی را بخورند، بنابراین تمام حیوانات سوزانده میشوند. اما صنعت کشاورزی و گوشت نمیپذیرد که رو به ورشکستی برود، بنابراین آنها بهسرعت بازاری را برای گوشت انسان ایجاد میکنند. آنها این را «گوشت خاص» مینامند و هیچکسی با این سیستم مخالفت نمیکند. آنها ابتدا سعی میکنند این «گوشتِ خاص» ظاهری انسانی نداشته باشد اما کمکم همهچیز برای همه عادی میشود و حتی مردم شروع به خوردن دست و پایی میکنند که دیگر بهوضوح اعضای بدن هستند. برخی از مردم حتی تا آنجا پیش میروند که سر انسانِ زنده را میخورند. این کتاب داستان مارکوس است که در یکی از کارخانههای فرآوری گوشت انسان کار میکند. او از شغلش متنفر است اما بهخاطر بیماری پدرش و برای دستمزد مجبور است که به این کار ادامه دهد. شما از دیدگاه مارکوس جزئیات نفرتانگیز این جهانِ جدید را مشاهده میکنید. مارکوس با پیچوخمها و مشکلات زندگی شخصیاش سروکله میزند؛ همسرش پس از مرگ پسر شیرخوارشان او را ترک کرده است، پدرش زوال عقل دارد و خواهرش یک انسان حقهباز است و در این میان خودش به دنبال مبارزه با اخلاق در دنیایی غیرانسانی است.
کتاب لاشهی لطیف با عنوان «گوشت لطیف است» نیز در ایران ترجمه شده است.
• کتاب آدمخواران رمان کوتاه و تکاندهندهای از ژان تولی نویسندهٔ معروف فرانسوی است که بسیاری او را بهخاطر نوشتن رمان «مغازهٔ خودکشی» میشناسند. این رمان در ژانر رئالیسم سیاه نوشته شده و برگرفته از جنایتی واقعی و هولناک است که در سال 1870 رخ داد و در این کتاب شاهد ساعتهای پایانی عمر یک انسان هستید که به بدترین نحو شکنجه و کشته میشود.
• کتاب سکوت برهها رمانی ترسناک و روانشناختی اثر نویسندهٔ آمریکایی توماس هریس است و اولین کتابی است که شخصیت هانیبال لکتر قاتل سریالی و آدمخوار در آن معرفی شد. گرچه هانیبال لکتر در کتاب سکوت برهها دیگر به زندان افتاده است اما گاهی از او خواسته میشود تا به اف.بی.آی کمک کند پروندههای چالشبرانگیز را حل کند. این بار لکتر در مقابل مأمور ویژۀ اف.بی.آی کلاریس استارلینگ قرار میگیرد.
آگوستینا باستریکا نویسندهٔ آرژانتینی در 1974 به دنیا آمد. او در شهر بوئنوس آیرس بزرگ شد و در رشتهٔ هنرهای زیبا به تحصیل پرداخت. این نویسنده را بیشتر بهخاطر نوشتن داستانهای کوتاه و رمانهایش میشناسند و برندهٔ جوایز ادبی متعددی شده است. او یکی از چهرههای کلیدی صحنهٔ ادبی آرژانتین است.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.