

مزاح بی پایان
انتشارات برج منتشر کرد :
سال 1996، پیش از انتشار مزاح بیپایان، جامعهی ادبی آمریکا مهیای انتشار رمانی سترگ بود؛ رمانی جاهطلبانه که نویسندهی آن خودش هم فکر نمیکرد کسی آن را بخواند.
اما خواندند.
با وجود پیچیدگی نثر غنی آن، نوآوریهای بیشمار والاس و شخصیتهای متعدد، در عرض یک سال بیش از 400هزار نسخه از آن به فروش رفت.
سال 2005 به فهرست 100 کتاب برتر انگلیسیزبان مجلهی تایم، از سال 1923 تا آن زمان، راه پیدا کرد و والاسشناسی شاخهای جدی در تحقیقات دانشگاهی شد.
مزاح بیپایان کاوشی همهجانبه است دربارهی لذتها، وسواسها و گرههای روانی انسان، در آستانهی قرن بیستویکم.
اثری است که بر شانههای هملت، برادران کارامازوف و اولیس میایستد، از سنت ادبی آمریکا بهره میگیرد و چنان بلند پرواز میکند که سایهاش، مثل اسلافش، تا نسلها بر خوانندگان و نویسندگان میماند.
*مجلهی تایم مزاح بیپایان را در لیست 100 رمان انگلیسیزبان برتر از سال 1923 تا 2005 قرار داد.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
معرفی کتاب مزاح بیپایان اثر دیوید فاستر والاس
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
جوایزی که کتاب مزاح بیپایان از آن خود کرده است:
معرفی کتاب مزاح بیپایان:
واکنشهای جهانی به رمان مزاح بیپایان:
«مزاح بیپایان انگار نقطهثقل رمان در سه دههی اخیر باشد، ستارهای فروزان که آثار دیگر دور آن میچرخند.» - چاد هارباک
«مزاح بیپایان من را وادار به نوشتن رمان اصلاحات کرد، چون این رقابت است که شما را وادار به کار میکند.» -جاناتن فرنزن، نویسندهی رمان اصلاحات
«آیا ما وظیفه داریم مزاح بیپایان را بخوانیم؟ سؤال خوبی است و از آن سؤالهاست که خیلیها، بهخصوص جماعت مشغول ادبیات، از خودشان میپرسند. جوابش این است: شاید، یکجورهایی. اگر فکر میکنیم وظیفه داریم این کتاب را بخوانیم، دلیلش این است که به نبوغ علاقه داریم. به جاهطلبی شکوهمند نویسندهمآبانه علاقه داریم.» -دیو اگرز
چرا باید رمان مزاح بیپایان را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب مزاح بیپایان:
من در اینجا هستم.
سه چهره آن سوی میز کنفرانسی درخشان از نور تارعنکبوتیِ ظهر آریزونا بر فراز کتهای اسپرتِ تابستانی سبکِ و کراواتهای گرهنازک، مستقر شدهاند. این سه تا مدیر هستند ـ مدیر امور پذیرش، امور دانشگاهی، امور ورزشی. نمیدانم کدام به کدام است. فکر میکنم قیافهی خنثایی دارم، شاید حتی دلنشین، هرچند بهم یاد دادهاند محض محکمکاری خنثی بمانم و هر چیزی که به نظر خودم لبخند یا قیافهی دلنشین میآید به کار نگیرم. حواسم را جمع کردهام که پاهایم را امیدوارم با دقت روی هم بیندازم، قوزک بر زانو، دستهایم چفتهم، روی شلوار نخیام. انگشتهایم بهشکلِ ردیف اشکالِ تکرارشوندهای از چیزی که به چشمِ من شبیه ضربدر میآید در هم قفل شدهاند.»
««باید زودتر برگزار کنن وگرنه گرما سرسامآور میشه. گرمای خشکی هم هست.»
« ـ و کِرک به من میگه ظاهراً به مسابقات زمستانی قارهای ادمنتون امسال توی زمینهای سرپوشیده هم صعود کرده ـ» کمی دیگر سرش را خم یمکند تا که نگاهی بیندازد به صورتِ مربی ورزشی که بالا و چپش ایستاده و دندانهایش زیر لبخند وسطِ آفتابسوختگیِ شدید چهرهاش برق میزند ـ «که کم چیزی نیست.» لبخند میزند، به من نگاه میکند. «چیزی رو جا ننداختیم، هل؟»
چ.ت آسودهخاطر دست به سینه میزند؛ ماهیچهی سهسر بازویش در خالخالِ آفتابِ کولرخورده مثل توری شده، «آره، همینهاست، بیل.» لبخند میزند. دو نیمهی سبیلش هیچوقت متقارن نیستند. «و اگه اجازه بدید بگم که هل هیجانزدهس، هیجانزدهس که واسه سومین دورِ پیاپی به مسابقات دعوتی دعوت شده، که برگرده به جامعهای که واقعاً بهش علقه داره، که فارغالتحصیلها و مربیهای شما رو ببینه، که سیدِ بالاش رو توی مسابقات دشوار این هفته تثبیت کرده، به قولی هنوز پاییز تموم نشده تخممرغهاش رو شمرده، اما از همه مهمتر اینکه فرصتی پیش اومده که شما آقایون رو ببینه و یه نگاهی به امکانان اینجا بندازه. به نظر هل، اینجا واقعاً همه چی معرکهس.» سکوت میشود.»
«داییام لبخند میزند، با حرکتی بیتفاوت دست فضا را آرام میکند. «هل توپِ توپه. فقط یه کمی، به قولی، یهذره صورتش تیک داره، اون هم دلیلش آدرنالینِ حضور تو همچین دانشگاهِ فوقالعادهایه، حفظ سیدش بدون باختنِ حتی یک سِت، دلیلش اینه که اون متن رسمی رو که مربی وایت نوشتهن دیده، که نه تنها قرار نیست شهریه بده، بلکه هزینهی زندگیش رو هم میدید، دلیلش اینه که سربرگِ 10 تا دانشگاه پاسیفیک رو دیده، دلیلش اینه که آماده است فیالفور و در جا تعهدنامهی ملی ورزشکاران به دانشگاه رو امضا کنه، اینها رو از خودم درنمیآرم، خودش بهم گفته.» چ.ت به من نگاه میکند، نگاهش خیلی مهربان است. خطر نمیکنم، تکتک ماهیچههای صورتم را شل میکنم، تمام حالات چهره را از خودم میگیرم. خیره میشوم به گرهی کَکلولهایِ کراوات مدیر وسطی. سکوت من در پاسخ به سکوتِ منتظر آنها فضای اتاق را پر میکند، دریچهی کولر منقطع میرقصد و ذرات غبار و پرز کُتهای اسپُرت را در نورِ اُریب پنجره میچرخاند، هوای بالای میز شبیه هوای پرتلألؤِ لیوانی است تازه پر شده از آب گازدار. مربی، با ته لهجهای که نه بریتانیایی است و نه استرالیایی، برای چ.ت. توضیح میدهد که کل فرایندِ بررسی درخواست، که معمولاً تشریفاتی بیش نیست، احتمالاً اینطور تصدیق میشود که بگذاریم متقاضی خودش حرفهایش را بزند. مدیر وسطی و مدیر راستی خم شدهاند طرف هم تا جلسهی فوری تشکیل دهند، خیمهای ساختهاند از پوست و مو.»
تحلیلی بر رمان مزاح بیپایان:
خلاصهٔ رمان مزاح بیپایان:
حواشی حول محور کتاب:
اگر از خواندن کتاب مزاح بیپایان لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
• کتاب یاد نئون بخیر اثر دیگری از دیوید فاستر والاس است. او که در داستانهایش موشکافانه زندگی را با همهٔ دشواریهایش به تصویر میکشد، در این کتاب شادیها را نیز به تصویر کشیده است و داستانی کاملاً متفاوت و خواندنی خلق کرده است.
• کتاب شهر و دیوارهای نامطمئنش چهاردهمین رمان هاروکی موراکامی نویسندهٔ مشهور ژاپنی است. این کتاب داستانی عاشقانه است دربارهی جستوجو؛ قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانههایی که این گنجینهها را در خود جای دادهاند، و تمثیلی است برای این روزگار غریب. داستان در مرز خیال و واقعیت روایت میشود و میان شهر محصور، میان دیوارها و دنیایی که میشناسیم یا تصور میکنیم میشناسیم، رفتوبرگشت دارد.
دربارۀ دیوید فاستر والاس: نویسندهٔ آمریکایی









شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













