دوستداران کتاب

انتشارات راه طلایی منتشر کرد:
صورتم گر می گیرد. آب دهانم را قورت می دهم. << باهاش صحبت می کنم ، تنها کاریه که از دستم بر میاد>> طبق عادتم ، بدون تامل سراغ صفحه ی آخر کتاب می روم . با انگشت شستم روی تقدیرنامه می کشم و اجازه می دهم ماهیچه هایم با دیدن اسمم به آرامش برسند . این که ثابت شده است من در کارم خبره هستم.، حتی اگر نتوانم همه چیز را کنترل کنم کارهای زیادی می توانم برای تقویت اوضاع انجام دهم .

گلویم را صاف می کنم،<< به هر حال تو اینجا چیکار می کنی و چقدر طول می کشه تا با نور خورشید شعله ور بشی؟>>

چارلی دست هایش را روی پیشخوان جمع میکند.<< می تونی یه رازی رو نگه داری استیونز؟>>

<< میخوای ازم بپرسی چه کسی به جان افکندی شلیک کرد؟>>

چشم هایش را ریز می کند . << بیشتر از این مشتاقم تا بدونم این اطلاعات رو از کجا آوردی ؟>>

<< از کتاب استیون کینگ . حالا باید راز چه کسایی رو نگه داریم؟ >>

دندان هایش را روی لب پایینش فشار می دهد، این خط مرز نگاهی شهوانی است، اما بدتر از حال من نیست .
فروشگاه اینترنتی 30بوک