

شهر مه
نشر نیماژ منتشر کرد:
کتاب «شهر مه» شامل یازده داستان است؛ داستانهایی گاه بلند، گاه کوتاه و گاه بسیار کوتاه که کارلوس روئیث ثافون مدتی پیش از مرگ، پساز ویرایش نهایی،آن ها را به ناشر خود سپرده بود. ثافون در این داستانها بار دیگر خواننده را به سفری درون فضاهای مهگرفته، گوتیک و رازآلود شهر بارسلون در دورههای مختلف تاریخی میبرد؛ از دوران تفتیش عقاید در قرن پانزدهم میلادی گرفته تا دوران زندگی سروانتس در قرن شانزدهم و هفدهم و…تا دوران جنگ داخلی اسپانیا در نیمه ی اول قرن بیستم. داستانهایی گاه درآمیخته با فضاها و شخصیت های شناخته شده در مجموعه ی چهارگانهی «گورستان کتابهای فراموششده» و گاه با فضاها و شخصیت هایی کاملا بیارتباط با آن. اما نقطه ی اشتراک تمامی این داستانها از یک سو همان رازآلودگی و تصاویر سرشار از ابهامیست که برای طرفداران این نویسنده ی فقید نمودی بسیار آشنا دارند و از سوی دیگر همان تأکید همیشگی ثافون بر تیرگی، تباهی، تنهایی و سرشت تلخ نهفته در اعماق روح بشر که در هر برگی از اوراق داستانهای او رخ مینمایاند…
***********
... و به این ترتیب، چون روز بیستوسوم ماه آوریل از راه رسید، زندانیهای بند، به داوید مارتین که با چشمانی بسته در میان سایههای گوشهای از سلول خود دراز کشیده بود روی کردند و التماس کنان از او خواستند قصهای برایشان بگوید که بهواسطهی آن رخوت از وجودشان برود.
مارتین در پاسخ به آنها گفت: «پس حالا قصهای برای شما تعریف میکنم. قصهای دربارهی کتابها، گلهای سرخ و اژدها؛ قصهای که با چنین روز خاصی همخوان باشه. اما ورای هر چیز، این قصه، داستانیه دربارهی جهان سایهها و خاکسترهای مرگ که با زمانهی ما همخوانی بیشتری داره...» (بخشهایی گمشده از کتاب زندانی آسمان)
فروشگاه اینترنتی 30بوک
معرفی کتاب شهر مِه اثر کارلوس روئیث ثافون
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
معرفی کتابِ شهر مه:
واکنشهای جهانی به کتاب شهر مه:
«مسحورکننده... طریقهٔ داستانسرایی کهن و جذاب این نویسنده، محیط داستان و شخصیتپردازیش، خواننده را بین واقعیت و تخیل سرگردان میکند... گویی روئیث ثافون این داستانها را با بهرهگیری از حس اثیری و ماورایی نوشته است.» - بوکپیج
«جذاب و خواندنی... این یازده داستان در ژانر گوتیک است و فضای «گورستان کتابهای فراموش شده» ادامه پیدا کرده است.» - تایمز لیترآری ساپلمنت (لندن)
«روئیث ثافون پرفروشترین نویسندهٔ اسپانیایی است که پس از نویسندهای مانند سِروانتس توانست خوانندگان بسیاری را محسور کتابهایش کند... او در داستانهایش به زادگاهش بارسلونا زندگی میبخشد، شهری جادویی و اسرارآمیز که تمام داستانهایش در آن رخ میدهند. او در این مجموعهٔ رضایتبخش و تکاندهنده بسیاری از مضامین اصلی کتابهایش پیشینِ خود مانند عشق ناامیدانهٔ جوانی و پیامدهای آن و همچنین تعصب طبقاتی را مرور کرده است.» - واشنگتن پست
«کارلوس روئیث ثافون نویسندهای درخشان بود... کتاب شهر مِه به ما نشان میدهد که او چقدر بااستعداد بود... در شهر مِه میتوانید همه چیز را بچشید و من واقعاً بابت این مجموعه سپاسگزارم.» - بوک ریپورتر
چرا باید کتاب شهر مه را بخوانیم؟
جملات درخشانی از کتاب شهر مه:
«من اغلب اوقات با خودم فکر کردهام که اگر سختگیریهای سخت و محکم پدرم در مورد تمیزی و پاکیزگی سرووضع من نبود بلانکا هرگز متوجه حضور من نمیشد. پدرم بر این عقیده بود که خودش در طول جنگ بهقدر کافی و بهاندازهی زندگیِ نُه انسان مجزا کثافت و پلشتی به چشم دیده است و اگرچه ما در زندگی شخصیمان به اندازهی موشهای ساکن کلیسا فقیر بودیم اما پدرم از همان نخستین سالهای زندگیام به من آموخته بود که به آن آب بسیار سرد جاری از بالای سینک ـ در اوقاتی معمول که چیزی جز آب سرد در دسترس نبود ـ و آن قالبهای صابون که بوی مواد سفیدکننده میدادند و میتوانستند هر چیزی، حتی افسوسها و حسرتهایت را هم با خود بشویند و ببرند، عادت کنم. اینگونه بود که ارادتمند شما، داوید مارتین، این انسان عملاً ناموجود اما پاکیزه و یک دوطلب ذاتی برای مبدلشدن به نویسندهای درجهی سه در آینده، در زمانی که بهتازگی به سن هشتسالگی قدم گذاشته بود، توانست آنچنان حجمی از خونسردی را یکجا در وجود خود جمع کند که نگاهش را لحظهای از آن عروسک غرق در ناز و نعمت برندارد، تا اینکه دخترک هم نگاهش به من دوخته شد و با ترس لبخندی تحویلم داد. پدرم همواره به من گفته بود که هر انسانی باید کارهای دیگران را با ارائهی مهربانی خود تلافی کند.»
«حتی پسر بچهی فقیر بیچارهای مثل من هم نام ساریا را شنیده بود ولی من عملاً هیچگاه آن منطقه را ندیده بودم. در ذهن کودکانهام تصور میکردم که آنجا نوعی دژ بزرگ باشد متشکل از عمارتهایی عظیم و خیابانهایی پوشیده از درختان لیمو، کالسکههای مجلل و باغهای برگپوش، جهانی که ساکنانش افرادی مثل همان دخترک با لباسهای گرانقیمت بودند، فقط با قدوقوارههایی بلندتر. دنیای او، بیشک، فضایی بود پر از انوار درخشان، جهان نسیمهای فرحبخش و مناظر زیبا و شهروندانی آرام و ساکت.
«پس چرا پدرت آمده اینجا زندگی میکنه و تو و مادرت نه؟»
بِلانکا شانهای بالا انداخت و نگاهش را به سویی دیگر دوخت. به نظر میرسید که پرسش من او را معذب کرده باشد پس تصمیم گرفتم که دیگر بیشتر بر این موضوع پافشاری نکنم.
بِلانکا شانهای بالا انداخت و نگاهش را به سویی دیگر دوخت. به نظر میرسید که پرسش من او را معذب کرده باشد پس تصمیم گرفتم که دیگر بیشتر بر این موضوع پافشاری نکنم.
بِلانکا گفت: «پدرم فقط برای مدتی اینجا آمده. بهزودی برمیگرده خونه.»
بیآنکه بدانم دقیقاً دربارهی چهچیز صحبت میکنیم گفتم: «معلومه که همینطوره.» ولی اتخاذ چنین لحن دلسوزانهای از جانب کسی که خود یک بازندهی مادرزاد بود چیزی بود که کارشناسان خبره در این امور توصیه به کنارهگیری از آن میکردند.»
تحلیلی بر کتاب شهر مه:
اگر از خواندن کتاب شهر مه لذت بردید، از مطالعۀ کتابهای زیر نیز لذت خواهید برد:
دربارۀ کارلوس روئيث ثافون: نویسندهٔ مشهورِ اسپانیایی

شاید بپسندید














از این نویسنده














از این مترجم













