به امید دل بستم (شومیز)

(3)
نویسنده:

2,700,000ریال

2,430,000 ریال

دفعات مشاهده کتاب
9292

علاقه مندان به این کتاب
56

می‌خواهند کتاب را بخوانند
3

کسانی که پیشنهاد می کنند
13

کسانی که پیشنهاد نمی کنند
1

نظر خود را برای ما ثبت کنید

توضیحات کتاب به امید دل بستم

انتشارات داهی منتشر کرد:
در پسِ دورنمایِ بی‌رحم یک بیمارستان، من به پسرکی بازیگوش با چشم‌‌هایی به رنگ خورشید دل بستم که در آن ویرانه تنها دلخوشی‌ام شد. همین موجب شد زمانیکه مقابل چشم‌های من جان خود را گرفت روحم متلاشی شود.
از آن روز، سوگند خوردم دیگر به هیچ‌کس دل نبندم. به جز سه نفر: دوست‌هایم، سونی، نئو و کور، گروهی از بچه‌های سرکش که مرگ را انتظار می‌کشیدند.
سونی با همان یک ریه‌ای که دارد هوای آزادی را به داخل ریه‌هایش کشیده و ما را رهبری می‌کند. نئو، نویسندۀ بداخلاق روی صندلی چرخدار، تمام کارهای مهمی که تا به امروز کردیم از دزدی گرفته تا ترساندنِ پرستارمان را ثبت و ضبط می‌کند. کور خوش قیافۀ گروه، با بدنی ماهیچه‌ای، غولِ مهربانی که قلبش دارد از کار می‌افتد.
پیش از اینکه مرگ ناگزیر ما را از پای درآورد، من و دزدهایم آخرین سرقتِ خود را برنامه‌ریزی می‌کنیم. فراری بزرگ که ما را از شرِ والدینِ بددهان، فقدانی کمرشکن، و واقعیت بیماری‌هایمان خلاص می‌کند. اما روزی که یک نفر دیگر از آن در داخل می‌آید چه می‌شود؟ دخترکی که به مهمانی ما پیوسته و با لبخند شیطنت‌آمیزش من را از حرف زدن عاجز می‌کند. چه اتفاقی می‌افتد وقتی خورشید را در چشم‌هایش می‌بینم، و با اینکه می‌ترسم دوباره کسی را از دست بدهم، اما با اینحال عاشق‌اش می‌شوم؟
فروشگاه اینترنتی 30 بوک

نقد و بررسی تخصصی نقد و بررسی تخصصی

معرفی کتاب به امید دل بستم اثر لنکالی

امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

به امید دل بستم از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.

امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆

به امید دل بستم از سایت آمازون امتیاز 4 از 5 را دریافت کرده است.

جوایزی که کتاب به امید دل بستم از آن خود کرده است:

• نامزد دریافت جایزهٔ بهترین کتاب نوجوانان در سال 2022

معرفی رمان به امید دل بستم:

به امید دل بستم اولین رمان نویسندهٔ جوان فرانسوی‌الاصلی است که با نام مستعار لنکالی می‌نویسد. این کتاب در سال 2022 منتشر شد و داستان چند نوجوان است که به بیماری لاعلاج مبتلا هستند. این نوجوانان که در بیمارستان بستری هستند با هم عهد می‌بندند که تا پایان عمرِ کوتاه‌شان به بهترین شکل زندگی کنند و عشقی را پیدا کنند که هر لحظه متحول شود و فراتر از عشق باشد.

چرا باید رمان به امید دل بستم را بخوانیم؟

به امید دل بستم داستانی عاشقانه و غمگین است. این کتاب بیشتر مناسب نوجوانان است اما اگر به داستان‌هایی با موضوع خاص و عاشقانه علاقه دارید، در هر سنی از خواندن این کتاب لذت خواهید بُرد.

جملات درخشانی از کتاب به امید دل بستم:

«عشق زندگی‌ام دارد می‌میرد. به‌زبان‌آوردن این واقعیت با صدای بلند خیلی غم‌انگیز است. نه. شاید غم‌انگیز نباشد. شاید فقط غیرمنصفانه باشد، اما همین‌که داستان را شروع می‌کنید به گمانم خواهید دید رویدادهای غم‌انگیز و بی‌عدالتی‌ها معمولاً در یک دسته قرار می‌گیرند. چون قبل از اینکه عشقِ زندگی‌ام تصمیم بگیرد که دیگر آرزوهای زندگی‌اش را دنبال نکند، به من گفت ستاره‌ها متعلق به ما هستند. هر شب را کنار هم می‌گذراندیم. روی آجرهای سفالیِ سفت پشت‌بام دراز می‌کشیدیم و اشکالی را که در آسمان می‌دیدیم به خاطر می‌سپردیم. پس همان‌طور که در گذرِ زمان پژمرده می‌شد، همان‌طور که بدنش هر روز بیشتر به یک کالبد شباهت پیدا می‌کرد، هنوز هم باور داشتم ستاره‌هایمان به او ایمان می‌بخشند. باور داشتم تا زمانی که بالا را نگاه کند و ببیند ستاره‌ها هنوز به زمین نیفتاده‌اند، زنده خواهد ماند. امشب، من و او روی پُل ایستاده‌ایم، رودخانهٔ سیاه با سرعت جریان دارد و چراغ‌های خیابان هالهٔ طلایی رنگی دور انگشت‌های ما که از سرما بی‌حس شده‌اند می‌سازند. «از دستم عصبانی هستی؟» به این خاطر سؤال می‌کنم که امشب می‌خواهم حقیقت را به او بگویم. حقیقت را در مورد خودم خواهم گفت؛ حقیقتی که به هیچ‌کس نمی‌گویم. رازی که مرا از هر که او می‌شناسد متمایز می‌کند. می‌خواهم حقیقت را مثلِ یک طناب دور گردنش بیندازم، طنابی برای نجاتش. تا نتواند آخرین قدم را به‌سمتِ تاریکی بردارد.»

«تصور کن بمبی به دستت زنجیر شده باشد. انگار که بیشتر عمرت آنجا بوده. صدایی شبیه به مانیتور قلب دارد که شب و روز بوق می‌زند؛ مثل شمارش معکوس. شمارش معکوسی که قادر به دیدنِ آن نیستی. نگاهی به بمب خود می‌اندازی. آن را مثل ساعت بالا می‌آوری. تنها چیزی که می‌بینی یک چراغ قرمزِ چشمک‌زن است و صدای بیپ بیپی که هماهنگ با آن به گوش می‌رسد. این‌ها همه یادآور این هستند که این بمب روزی منفجر می‌شود. فقط زمان دقیقش را نمی‌دانی. انتظارکشیدن برای مرگ این‌طور است. بمبی به نام بیماری در رگ‌هایت جریان دارد. نمی‌توانی آن را خنثی کنی. نمی‌توانی نابودش کنی. نمی‌توانی از آن فرار کنی. زمان، بیماری و مرگ از این نظر سازوکارهای اندوهناکی هستند. از اینکه از ترسِ آدم طناب‌دار ببافند لذت می‌برند و بازی‌کردن را هم خیلی دوست دارند. با انگشت‌هایِ وهم‌آور خود روی شانه‌هایتان خم می‌شوند و شما را به دل تاریکی می‌کشانند؛ بدنتان، ذهنتان و هر آنچه که دوست دارند را با خود می‌برند. زمان، بیماری و مرگ بزرگترین سارقانِ این جهان هستند. یا اینکه بودند. پس از آن ما آمدیم. سونی می‌گوید: «حالا» عینک دودی‌ای به چشم دارد که هنوز برچسب قیمتِ آن روی شقیقه‌اش آویزان است.»

«سونی درحالی‌که آب‌نبات چوبی را میان دندان‌های خود گذاشته می‌گوید: «خُب، خُب، می‌بینم که قاچاقچی‌ها از سفرشون در دریا برگشتن.» وقتی به محوطهٔ وسط بیمارستان می‌رسیم سیگارها را در آستینش فرو می‌کند. این محوطه خیلی قدیمی است. شادیِ کاذبی به آدم می‌دهد؛ مثل اکثر بیمارستان‌های کودکان. بادکنک‌های پرزرق‌وبرق و کاشی‌های رنگ‌ورورفته سعی دارند فضایِ آن را روشن کنند، درحالی‌که خیلی از آدم‌ها، کم‌فروغ به آن وارد شده و از آن خارج مي‌شوند. پوسترها و بنرهایی از درمان‌ها و داستان‌های کسانی که واقعاً از این بیماری‌ها جان سالم به در برده‌اند روی دیوارها نصب شده‌اند، اما این پوسترها هم قدیمی هستند. دکترها و پرستارها هم که مرتب می‌آیند و می‌روند منظره را تکمیل می‌کنند. سونی می‌گوید: «وقتشه. زود باشید! بیاین همه‌چیز رو ببریم طبقهٔ بالا. قبل از اینکه اریک سر برسه!» بدنام‌ترین زندان‌بان (پرستار)‌ طبقهٔ ما، اریک، همیشه زمان‌بندیِ خیلی دقیقی دارد. با شنیدنِ لحن سونی ابرویی بالا می‌اندازد و با پاهایش آرام به زمین ضربه می‌زند. گویی عملکردِ ضد چرت‌وپرت در خود دارد که بسیار هم دقیق عمل می‌کند و زمانی که عصبانی می‌شود خشمِ او را برای زندان‌های واقعی هم آرزو نمی‌کنم.»

تحلیلی بر رمان به امید دل بستم‌:

به امید دل بستم داستان چند نوجوان است که در بیمارستان بستری هستند و به زودی دنیا را ترک خواهند کرد. ماجرا در پسِ دورنمای بی‌رحم یک بیمارستان می‌گذرد و این نوجوانان سعی دارند زندگی را فراتر از بیماری لاعلاج خود ببینند و حتی در همین مدت زمان کوتاه به عشق و شادی برسند. آن‌ها به دنبال دوستی، آزادی و شورش هستند. هر کدام یک‌جور شکسته‌اند و هر‌کدام به روش خود قوی شده‌‌اند. در میان درد و رنج، آن‌ها اجتماعی کوچک برای خود تشکیل می‌دهند و حتی معجزه را می‌یابند و مصمم هستند تا آنچه بیماری از آن‌ها گرفته، از زندگی پس بگیرند. تا اینکه در این بیمارستان خشک و بی‌جان که به‌نظر پیداشدن عشق در آن کاری ناممکن است، عشقی جریان می‌یابد و قلبی را به تپش می‌اندازد.

خلاصهٔ رمان به امید دل بستم:

سَم یکی از بیماران بیمارستان است که از کودکی به دلیل بیماری در آن‌جا بستری بوده است. تا این‌که روزی در این بیمارستان عاشق پسرکی بازیگوش می‌شود و از دست‌دادن آن پسر روحش را متلاشی می‌کند. از آن روز سوگند می‌خورد که دیگر به هیچ‌کس دل نبند به جز سه نفر از دوست‌هایش که آن‌ها نیز در بیمارستان هستند و بیماری لاعلاجی دارند. سونی، نئو و کور، گروهی از بچه‌های سرکش و عجیب بیمارستان که آن‌ها نیز مانند خود سَم در انتظار مرگ هستند. سونی سردستهٔ گروه و به دنبال آزادی است و تنها با یک ریه به نفس کشیدن ادامه می‌دهد. نئو، یک نویسندهٔ بداخلاق است که نمی‌تواند راه برود و روی صندلی‌ چرخدار این‌‌طرف و آن‌طرف می‌رود و در دزدی‌های دوستانش تا ترساندن پرستاران شرکت می‌کند. کور، پسری زیبا، عضلانی و بزرگ با قلبی مهربان اما ناتوان است. قبل از این‌که مرگ در خانهٔ آن‌ها را بکوبد، سَم و دوستان سارقش برنامهٔ آخرین سرقت خود را می‌ریزند. برنامه‌ای که قرار است از دست والدین‌شان، فقدان فلج‌کننده و واقعیت بیماری‌هایشان دورشان کند. اما ورود دختری دیگر به بیمارستان همه چیز را تغییر می‌دهد. قرار است این دخترک چه تغییری در گروه آن‌ها به وجود بیاورد؟ و چطور با لبخند شیطنت‌آمیزش همه را دگرگون می‌کند.

اگر از خواندن کتاب به امید دل بستم لذت بردید، از مطالعۀ کتاب‌های زیر نیز لذت خواهید برد:

• کتاب سم هستم بفرمایید اثر داستین تاو نویسندهٔ ویتنامی-آمریکایی است. این رمان در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده و داستان دختری هفده‌ساله به نام جولی است که دوست‌پسرش سم را در اثر حادثه‌ای ناگهانی از دست می‌دهد. سم درمانده و ناتوان از کنار آمدن با این غم و فقدان، برای بار آخر با تلفن سم تماس می‌گیرد تا صدایش را بر روی پیغام‌گیر بشنود و در کمال تعجبش سم جواب تلفن را می‌دهد.

• کتاب هر دو در نهایت می‌‌میرند اثر آدام سیلورا نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان دو نوجوان است که پس از تمام قاصد مرگ متوجه می‌شوند که 24 ساعت دیگر بیشتر زنده نیستند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند با کمک اپلیکیشن آخرین دوست، با شخص دیگری مانند خودشان ارتباط برقرار کنند. این دو نوجوان با هم آشنا می‌شوند، آن دو بسیار از هم متفاوت هستند و شما در این کتاب داستان آخرین روز از زندگی آن‌ها را می‌خوانید.

دربارۀ لنکالی: نویسندهٔ‌ کتاب به امید دل بستم

به اميد دل بستم

لنکالی نام مستعار لو-آندریا کاله‌وارث است. این نویسندهٔ جوان در سال 2004 در فرانسه به دنیا آمد و چنان در دنیای خیالاتش سیر می‌کرد که والدینش به شوخی به او می‌گفتند انگار در ماه زندگی می‌کند. لنکالی در ده سالگی به ایالات‌ متحده نقل‌مکان کرد و شروع به نوشتن داستان‌های مختلف کرد. او در دانشگاه فلوریدا به تحصیل در رشتهٔ ادبیات کلاسیک پرداخت و به امید دل بستم اولین رمان این نویسنده است

نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی

نظرات کاربران (5)

نظر شما در مورد این کتاب

امتیاز شما به این کالا:

نظرات دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • هنگامه مارالی
    • پاسخ به نظر

    ایدهٔ داستان به امید دل بستم خیلی شیرین و زیباست. کتاب عین یه شعرِ لطیف می‌مونه و نویسنده با چرخش‌های احساسی می‌تونه اشک شما رو در بیاره. عاشق این کتاب می‌شید.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • پاسخ به نظر

    به‌نظرم این یه داستانِ زیبا دربارهٔ فقدان و غم‌واندوهه. نویسنده سعی داشته نشون بده که چطور می‌شه حتی با وجود درد هم از زندگی ناامید نشد و در لحظه از زندگی لذت بُرد.

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • پاسخ به نظر

    این کتاب واقعاً زیباست، از خوندن خط به خطش لذت بردم و با تمام شخصیت‌هاش زندگی کردم. داستانِ کتاب خیلی احساسی‌یه و بسیار هوشمندانه و زیبا نوشته شده.

  • 1
  • 2

بریده ای از کتاب (5)

بریده ای از این کتاب

بریده های دیگر کاربران

  • تصویر کاربر

    • هنگامه مارالی
    • 1

    دوباره سعی می‌کند بخندد، اما آن خنده‌ای نیست که همیشه در چشمِ من خیلی عزیز است. خنده‌هایی که من دوست دارم در فضا طنین می‌اندازند. آن وقتی که در رگ‌هایش سوزن بود و دراز کشیده بود، این خنده‌ها را از سینه‌اش بیرون کشیدم. آن زمان که دستم را فشار می‌داد و مأیوسانه سعی داشت به چیزی واقعی چنگ بزند.

  • تصویر کاربر

    • برهان جعفری
    • 0

    صندوق‌دار هم با ما چشم در چشم می‌شود. من و نئو زود نگاهمان را از او می‌گیریم. نئو حتی تظاهر می‌کند دنبال آدامس می‌گردد و خوراکی‌هایی که داخل قفسه‌ها هستند را زیرورو می‌کند. سونی هوا را خشک به داخل ریه‌هایش می‌کشد و اشک‌هایی که اصلاً نچکیدند را از روی صورتش پاک می‌کند.

  • تصویر کاربر

    • نگار آذرشب
    • 1

    می‌گوید «من رو به خاطر بسپار. یادت باشه اینکه ستاره‌ها افتادن به این معنی نیست که ارزش آرزوکردن رو نداشتن.» می‌گویم «نمی‌فهمم.» دستش را از روی صورتم برداشته. همین‌الان هم چرخیده و از من دور شده. دوباره به‌سمتش دست دراز می‌کنم تا انگشت‌هایمان را در هم قفل کنم و او را به‌سمت خودم بکشم.

  • 1
  • 2
عیدی