دوباره سعی میکند بخندد، اما آن خندهای نیست که همیشه در چشمِ من خیلی عزیز است. خندههایی که من دوست دارم در فضا طنین میاندازند. آن وقتی که در رگهایش سوزن بود و دراز کشیده بود، این خندهها را از سینهاش بیرون کشیدم. آن زمان که دستم را فشار میداد و مأیوسانه سعی داشت به چیزی واقعی چنگ بزند.
ایدهٔ داستان به امید دل بستم خیلی شیرین و زیباست. کتاب عین یه شعرِ لطیف میمونه و نویسنده با چرخشهای احساسی میتونه اشک شما رو در بیاره. عاشق این کتاب میشید.
بهنظرم این یه داستانِ زیبا دربارهٔ فقدان و غمواندوهه. نویسنده سعی داشته نشون بده که چطور میشه حتی با وجود درد هم از زندگی ناامید نشد و در لحظه از زندگی لذت بُرد.
این کتاب واقعاً زیباست، از خوندن خط به خطش لذت بردم و با تمام شخصیتهاش زندگی کردم. داستانِ کتاب خیلی احساسییه و بسیار هوشمندانه و زیبا نوشته شده.