دستم را با ملایمت روی پتویی که نامزدم را پوشانده، میگذارم. این کارم فخرفروشی به نظر میرسد؟ اما من عاشق گفتن این کلمه هستم. نامزدم موهای قهوهای تیره دارد که همیشه کمی سیخ میایستند، اما حالا که نور صبح از پنجره به داخل میتابد، به نظرم خیلی روشنترند. با لمس من تکان نمیخورد.
تِس بعد از تصادفش حافظهاش رو از دست داده و اگر بیدار بشه هیچی بهخاطر نمیاره اما کمکم میفهمه که چه بلایی داره سرش میاد، برای خودش سرنخهایی میذاره تا شاید بتونه خودش رو نجات بده.
داستان کتاب شبیه «پیش از آنکه بخوابم» بود. زنی که هر روز بدون خاطرهای از خواب بیدار میشه و نمیدونه چه خبره ولی همه شخصیتهای کتاب مشکوک هستن. من از خوندنش لذت بردم.
مک فادن یکی از جنایینویسهای خیلی موفق بوده و کتابهای دیگرش هم به اندازهٔ همین کتاب جذابه. اگر به کتابهای روانشناختی و هیجانی علاقه دارید حتماً این کتاب رو بخونید.