نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر مان کتاب منتشر کرد:
کتاب حاضر، جستاری بلند بهقلم جامائیکا کینکِید، نویسندۀ امریکاییِ آنتیگواییتبار، روایتی به دست میدهد از ویرانیهای جزیرۀ کوچک آنتیگوا که مسببشان استعمار، بردهداری، فساد دولتی، توسعۀ گردشگری، تخریب محیط زیست، و استبداد بوده است. نویسنده با زبان صریح و بیپردهاش بر هریک از این عوامل میتازد و شمهای از تأثیر هرکدام را پیش میگذارد: سیاستهای استعمارگرانۀ انگلیس که موجب شدند آنتیگوا ملک طلق جمعی از انگلیسیها گردد و رفتارهای نژادپرستانه در این کشور پا بگیرد؛ فساد سازمانیافته که دولت را به نهادی خصوصی برای پر کردن جیب خواص تبدیل کرده است، نه نهادی عمومی در جهت رفاه و آزادی مردمان؛ کمبود زیرساختها که موجب تخریب محیط زیست و خشکسالی شده، و... آنچه بر آنتیگوا، این جزیرۀ زیبای پانزده در بیست کیلومتر مربعی، گذشته است نمونهای جزئی است که میتوان به کل، به سرنوشت بسیاری از کشورهای بزرگ و کوچک درگیر با چنین مصائبی، تسریاش داد.
در ادامه اینفوگرافیای دربارۀ این کتاب و معرفی آن را میخوانید.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
یک وجب خاک جستار بلندی است دربارۀ یک سرزمین. سرگذشت یک جزیرۀ کوچک در دریای کارائیب که آنتیگوا نام دارد. جزیرهای که کریستف کلمب، این کاشف نامدار سرزمینهای ناشناخته، برای نخستینبار قدم بر آن گذاشت. ابتدا مستعمرۀ اسپانیا شد اما چندی نگذشت که بریتانیای کبیر آن را تصرف کرد و تا ابتدای دهۀ ۱۹۸۰ مستعمرۀ بریتانیا بود تا اینکه در ۱۹۸۱ استقلال خود را بهدست آورد. «یک وجب خاک» قصۀ این جزیره است با چنین پیشینهای.
چرا سرزمینم ویرانه است؟ شاید بتوان گفت این جستار پاسخی است به این پرسش. نویسنده برای رسیدن به جواب این سؤالش، به تاریخ، به گذشته میرود، دلایل و عوامل مؤثر بر ویرانی کشورش را شناسایی میکند، آنها را میسنجد، میشکافد و آنقدر جستوجو میکند تا به پاسخ پرسش خود برسد. سرزمینی که نویسنده آن را چنین توصیف میکند: «آنتیگوا زیباست. آنتیگوا بینهایت زیباست. گاهی زیباییاش غیرواقعی به نظر میرسد. گاهی زیباییاش طوری است که انگار صحنهٔ نمایش است، چون هیچ غروب واقعیای نمیتواند شبیهش باشد؛ هیچ دریای واقعیای نمیتواند آنهمه طیف آبی را یکجا به نمایش بگذارد؛ هیچ آسمان واقعیای نمیتواند چنین رنگ آبیای داشته باشد ــ طیفی متفاوت از آبی، کاملاً متفاوت با طیفهای آبیِ دریا ــ و هیچ ابر واقعیای نمیتواند اینقدر سفید باشد و در آسمان آبی اینطور شناور باشد؛ هیچ روز واقعیای نمیتواند اینطور آفتابی و رخشان باشد، و همهچیز را به نظر دمدستی و سطحی کند؛ هیچ شب واقعیای نمیتواند اینطور سیاه باشد و همهچیز را به نظر چگال و ژرف و بیانتها کند. هیچ روز واقعی و هیچ شب واقعیای نمیتواند اینقدر دقیق بهیکسان تقسیم شده باشد ــ دوازده ساعت روز و دوازده ساعت شب؛ هیچ روز واقعیای اینطور شگرف آغاز نمیشود و اینطور شگرف پایان نمییابد»
گفتیم که یک وجب خاک جستار است و از اینرو «من» راوی، یا همان نویسنده در آن پررنگ است. مشاهدهگر است و به دیدهها و شنیدهها و خواندههایش رجوع میکند. همان ابتدای کتاب با نوع و حالوهوای روایت او آشنا میشویم وقتی که میخوانیم: «اگر گردشگر باشی و پا به آنتیگوا بگذاری، اینچیزها در انتظارت است. اگر با هواپیما بیایی، در فرودگاه بینالمللی وی. سی. بِرد فرود میآیی. وییِر کورنوال (وی. سی.) بِرد نام نخستوزیر آنتیگواست. شاید از آن دست گردشگرانی باشی که پیش خودشان میگویند چرا نخستوزیر باید یک فرودگاه را به نام خودش بزند. چرا مدرسه نه، چرا بیمارستان نه، چرا یک بنای عظیم یادبود نه؟ تو گردشگری و هنوز مدرسهای در آنتیگوا ندیدهای، هنوز بیمارستانِ آنتیگوا را ندیدهای، هنوز بنای یادبودی در آنتیگوا ندیدهای.»
کتاب با همین سطرها آغاز میشود. گویی ما همراه با نویسنده شدهایم که دارد به سرزمین آبا و اجدادیاش سفر میکند. یک وجب خاک روایتگر عبوسانه و خشک تاریخ یک سرزمین نیست. روایتی است که نخیل، فکت، تاریخ درهمآمیخته میشود و نتیجهاش میشود قصهای که میخواهد نویسندهاش به این سؤال پاسخ دهد که: «آنتیگوایی که میشناختم، آنتیگوایی که در آن بزرگ شدم، آنتیگوایی نیست که توی گردشگر حالا میبینی. آن آنتیگوا دیگر وجود ندارد. آن آنتیگوا شاید بهدلیلی واضح، یعنی گذر زمان، دیگر وجود ندارد.»
نویسنده از ویرانیهای سرزمینش مینویسد. اینکه چطور وقتی آنتیگوا به مستعمرۀ انگستان درآمد، رو به ویرانی نهاد. به زمانی برمیگردد و از خلال خاطراتش در ایام کوکی، رفتارهای نژادپرستانه انگلیسیها را بازگو میکند: «مدیر مدرسهٔ دخترانه خانمی بود که وزارت مستعمرات انگلستان استخدامش کرده بود و او را برای مدیریت این مدرسه به آنتیگوا فرستاده بود، مدرسهای که تازه بعد از به دنیا آمدن من شروع به پذیرش دخترانی کرد که خارج از ازدواج به دنیا آمده بودند؛ در آنتیگوا به فکر هیچکس نرسیده بود که این راهکاری برای راه ندادن کودکان سیاهپوست به این مدرسه است. این خانم بیستوشش سال داشت، از فارغالتحصیلیاش زمان چندانی نگذشته بود، اهلِ ایرلند شمالی بود، و بارها و بارها به دختربچهها میگفت مثل میمونی که تازه از درخت پایین آمده رفتار نکنند. هیچکس تصور نمیکرد اسم این حرف "نژادپرستی" است.» آنتیگوا ملک طلق انگلستان بوده و به باور نویسنده یکی از عوامل ویرانی این کشور. به یاد میآورد که: «در آنتیگوا، بیستوچهارم مه تعطیل بود ــ تعطیلی رسمی بهمناسبت تولد ملکهویکتوریا. از خودمان نمیپرسیدیم این آدمِ بینهایت گوشتتلخ مگر سالها پیش نمرده؟ در عوض، بابت تعطیلی خوشحال بودیم. یک بار سر شام (این اتفاق اخیراً افتاد)، روبهروی یک مرد انگلیسی نشسته بودم، یکی از آن آدمهای باهوشی که میدانند چطور افسار تولیدات انگلیس را در دست بگیرند ولی حالا، بعد از افول امپراطوری، هیچکاری از دستشان برنمیآید؛ خیلی غمگیناند و بر فراز زبالهدان تاریخ نشستهاند. من داشتم حرفهای همیشگیام علیه انگلستان و انگلیسیها را میزدم و برای حسنختام حرفهایم گفتم: "میدانستید ما را وادار میکردند تولد ملکهویکتوریا را جشن بگیریم؟" گفت در مدرسهای که او در انگلیس میرفت، هر سال مراسم بزرگداشت مرگ ملکه را برگزار میکردند. گفتم: "خب، فارغ از اینکه ملکه مال شما بود و هرکاری که بهخاطرش انجام میدادید بجا بود، حداقل میدانستید که او مُرده."»
جز بررسی استعمار انگلیس، نویسنده به عوامل داخلی که بر نابودی سرزمینش مؤثر بوده هم اشاره میکند. به دولتی فاسد که دستش در جیب مردمانش است. دولتی که عرضه و توان بازسازی کتابخانهای در شهر را ندارد و از اینرو راوی کتاب خشمگین از فساد مقامات مینویسد: «نزدیکان نخستوزیر علناً یکی از بزرگترین فاحشهخانههای آنتیگوا را اداره میکنند. بعضی از بانکهای برونمرزی پوششی برای تبهکاران هستند تا پولهای بهدستآمده از قاچاق مواد یا سایر راههای خلافِ به دست آوردن پولهای کثیف را پنهان کنند، هرچند به نظر میرسد در آنتیگوا تمام راههای به دست آوردن پولهای کلان راههای کثیفی هستند. همه میدانند که یکی از وزرا در قاچاق موادمخدر دست دارد. این وزیر و یک وزیر دیگر دولت با سپردههای پولهای کثیفشان در بانکهای برونمرزی سود میبرند.»
یک وجب خاک مرثیهای است برای یک سرزمین و مردمانش که بهگفتۀ نویسنده در یک زیبایی محسورکننده محبوس جهل و فساد حاکمانش شدهاند. فسادی که ریشه در استعمار گذشتهاش دارد. در سطرهای پایانی جستار چنین آمده: «آنتیگوا جایی کوچک است، جزیرهای کوچک. جزیرهای بهمساحت پانزده در بیست کیلومتر. در سال ۱۴۹۳ کریستف کلمب کشفش کرد. کمی بعدتر، نخالههای اروپایی در آن ساکن شدند، کسانی که از انسانهای افریقاییِ دربند ولی شریف و سرافراز استفاده میکردند (بیچونوچرا، تمام اربابان از هر نوعی نخالهاند و تمام بردهها از هر نوعی شریف و سرافرازند) تا مالپرستی و قدرتطلبیشان را ارضا کنند، تا حس بهتری به هستی مفلوکشان داشته باشند، تا بتوانند کمتر حس تنهایی و تهی بودن ــ این مرض اروپایی ــ را داشته باشند. در نهایت، اربابان رفتند، بهتعبیری؛ در نهایت، بردهها آزاد شدند، بهتعبیری. مردم امروزِ آنتیگوا، مردمی که خودشان را حقیقتاً آنتیگوایی میدانند (و مردمی که وقتی به آنتیگواییها فکر میکنی ــ منظور اینکه اگر قرار بود فکر کنی ــ بلافاصله به ذهنت متبادر میشوند) از نسل همان مردم شریف و سرافراز، یعنی بردهها، هستند. البته اصل ماجرا این است: بهمحض اینکه از ارباب بودن دست بکشی، بهمحض اینکه یوغ اربابیات را کنار بگذاری، دیگر در جرگهٔ نخالهها نیستی و صرفاً انسانی با تمام خصیصههای انسانی هستی. در نتیجه، همین امر برای بردهها نیز صادق است. بهمحض اینکه از برده بودن دست بکشند، بهمحض اینکه آزاد شوند، دیگر شریف و سرافراز نیستند؛ بلکه صرفاً انساناند.»
جامائیکا کینکِید ـــ نویسنده، داستاننویس و استاد دانشگاه ـــ زادۀ ۱۹۴۹ در آنتیگواست، جزیرهای کوچک در قلبِ دریای کارائیب. کینکِید در سال ۱۹۶۵ به ایالات متحد مهاجرت کرد و بیست سال در استخدام نشریۀ نیویورکر بود و در آنجا داستان و مقاله مینوشت. غیر از نیویورکر، مطالبش را به پاریسریویو هم برای انتشار میسپرد. او چند مجموعهداستان، رمان و جستار در قالب کتاب منتشر کرده. از کینکِید متأسفانه آثار چندانی به فارسی ترجمه نشده. احمد اخوت داستان کوتاه «دختر» او را ترجمه کرده و در کتاب بهانتخاب مترجم: داستانهای کوتاه از نویسندگان بزرگ (افق، ۱۳۹۳) به چاپ سپرده است.
تمرکز مجموعهٔ کتابچهها غالباً بر قالب جستار است و بناست انواع آن را شامل باشد. سعی بر آن است کتابچهها موضوعات گونهگونِ گیرا و فارسیِ فهمیدنی، چه در تألیف و چه در ترجمه، داشته باشند و با قیمت مناسب ــ اگر راه بدهد! ــ پیشکشِ مخاطبان مانِ کتاب شوند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.