نظر خود را برای ما ثبت کنید
نشر مان کتاب منتشر کرد:
در جهان انگلیسیزبان، ادیت گروسمن (1936-2023)، نویسندۀ کتاب حاضر، با ترجمۀ آثاری از مارکز، یوسا و فوئنتس و، مهمتر از همه، برگردان دن کیشوت شناخته میشود. او در این کتاب بر برخی از چالشبرانگیزترین مباحث نظری مرتبط با ترجمۀ آثار ادبی دست میگذارد: امکان ترجمۀ آثار ادبی، ترجمۀ شعر و رمان، مشکلات ترجمههای تحتاللفظی، نقش ترجمه در شکلگیری سبک نویسندگان، ترجمه از دیدگاه ناشران و منتقدان کتاب، وضعیت آثار ترجمهشده در بازار نشر اروپا و امریکا، اهمیت ترجمه در تاریخ فرهنگی، و… نویسنده همچنین به شمّهای از تجربیات عملی خود ــ بهخصوص در ترجمۀ رمان سروانتس ــ میپردازد، که مطالعۀ شرح این تجربیات برای مترجمان و علاقهمندان به ادبیات بیشباهت به حضور در کارگاه ترجمۀ یک مترجم برجسته نیست.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
در جهان انگلیسیزبان، ادیت گروسمن، نویسندۀ کتاب حاضر، با ترجمۀ آثاری از نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس و، مهمتر از همه، برگردان دن کیشوت اثر سروانتس شناخته میشود. ترجمههای او، علاوه بر آنکه در نشریات ادبی ستوده شدهاند، جوایزی را هم نصیبش کردهاند، همچون جایزۀ رالف مانهایم در سال ۲۰۰۶ (اهداشده از سوی انجمن قلم امریکا). گروسمن در چهارم دسامبر ۲۰۲۳ درگذشت.
نویسنده در این کتاب بر برخی از چالشبرانگیزترین مباحث نظری مرتبط با ترجمۀ آثار ادبی دست میگذارد و بر ضرورت و اهمیت ترجمه در دنیای ادبیات تأکید میکند. امکان ترجمۀ آثار ادبی، ترجمۀ شعر و رمان، مشکلات ترجمههای تحتاللفظی، نقش ترجمه در شکلگیری سبک نویسندگان، ترجمه از دیدگاه ناشران و منتقدان کتاب، وضعیت آثار ترجمهشده در بازار نشر اروپا و امریکا، و اهمیت ترجمه در تاریخ فرهنگی از جمله مباحثی است که گروسمن در کتاب حاضر در موردشان بحث کرده است.
از آنجا که در جایجای اثر گروسمن با صورتبندیهای استعاری ترجمه (برای نمونه، «ترجمه همچون اجرا») مواجه میشویم که او با توسل به آنها میکوشد مباحثش را از زوایای گوناگون تبیین کند، شاید در اینجا یک توضیح کوتاه مرتبط با پیشینه و گستردگی کاربرد استعاره در فهم و درک ترجمه بیوجه نباشد. چنانکه در دو دهۀ اخیر بسیاری از پژوهشگران حوزۀ مطالعات ترجمه در موردش بحث کردهاند، استعاره همواره یکی از اَشکال بنیادین نظریهپردازی در زمینۀ ترجمه بوده است. بسیاری از مترجمان و نظریهپردازانِ ترجمه دریافت شخصی خود از ماهیت و فرایند ترجمه را در قالب استعاره بیان کردهاند. با توجه به پیشینۀ درازدامن این سنت در تاریخ ترجمه است که اَندرو چسترمن، از اساتید مطرح مطالعات ترجمه، از استعاره بهعنوان یکی از پنج معبرِ عمده برای نظریهپردازی در این موضوع یاد میکند. او تاریخ ترجمه را مشحون از استعارهها و ایماژهای متنوع میداند و معتقد است این استعارهها در تاریخ تطور نظریههای ترجمه و پیشبرد و عمق بخشیدن به بحثهای نظری در این شاخه نقش انکارناپذیری داشتهاند. دقیقاً به همین سبب است که محققان بسیاری در کشورهای مختلف و سنتهای ترجمهای متفاوت اقدام به بررسی شبکۀ استعاری مترجمان خود کردهاند تا دریابند این مترجمان، بهعنوان نمونه، نسبت متن ترجمهشده به متن اصلی، مثلث نویسنده، مترجم و خواننده، یا خودِ روند ترجمه را چگونه میفهمیدهاند. از جملۀ این سنتهای بررسیشده میتوان به سنتهای فرانسوی، لهستانی، چینی، روسی، و ترکیهای اشاره کرد. از این نظرگاه، برخی از مباحث کتاب گروسمن را هم باید در امتداد کوششهایی دید که با بهرهگیری از صورتبندی استعاری تلاش کردهاند برخی از دشواریهای نظری نهفته در تبیین پدیدۀ ترجمه را رفع کنند.
گروسمن در پیشگفتار کتاب مینویسد: «امیدوارم این جستارها بتوانند در بازاندیشی زوایای گوناگون مسئلۀ ترجمه سودمند باشند. هدفم این است که بتوانم راه شکلگیری بحث و تبادلنظر در مورد حوزهای از ادبیات را هموار کنم که اغلب نادیده گرفته میشود و همواره گرفتار سوءفهم و دیدگاههای نادرست است.» این جملات را میتوان دعوتی دانست به تأمل انتقادی در مباحث مطرحشده در کتاب. بنابراین، من هم در این مجال کوتاه سعی میکنم، با اشاره به دو مورد از بحثهای گروسمن، به دیدگاههایی که با نظرات او متفاوتاند اشاره کنم، به این امید که خواننده هم حین مطالعۀ کتاب، ضمن اندیشیدن به دیدگاههای متفاوت، از درگیری انتقادی با متن چشم نپوشد.
گروسمن در فرازی از کتابش، با اشاره به آرمانی که هر مترجمی باید در پی آن باشد، مینویسد: «امید ما در این کوشش [ترجمه] آن است که خوانندگان زبان دوم ـ منظورم خوانندگان اثر ترجمهشده است ـ متن را از منظر حسی و هنری بهگونهای درک و دریافت کنند که متناظر و همتای تجربۀ زیباییشناختی خوانندگان زبان اصلی آن باشد.» اگر بخواهیم با وامگیری از مفاهیم حوزۀ مطالعات ترجمه سخن بگوییم، در واقع گروسمن در اینجا از اهمیت تلاش برای دستیابی به «تعادل» در درک و دریافت یک اثر ادبی نزد خوانندگان متن بهزبان اصلی و خوانندگان زبان ترجمهشده بحث میکند. در طول چند دهۀ اخیر، مفهوم تعادل در کانون پژوهشهای حوزۀ آکادمیک مطالعات ترجمه قرار داشته و آثار و مقالات مرتبط با آن از حد و شمار خارج است. با این حال، یکی از نقدهای مهم واردشده بر این مفهوم، بهخصوص از جنبهای که به بحث گروسمن مرتبط است، ادعای امکان دستیابی به تعادل از جنبۀ درک و دریافت اثر ادبی توسط خوانندگان زبان اصلی و خوانندگان ترجمه بوده است. برای نمونه، پرسشی که پژوهشگرانی چون ریموند فان دن بروک مطرح کردهاند این است که اساساً چطور ممکن است یک متن واحد در خوانندگان متعلق به دو فرهنگ متفاوت (و در بسیاری از موارد، دو عصر متفاوت) تأثیر یکسانی داشته باشد و پاسخی مشابه را برانگیزد؟ روشن است که خوانندۀ متن بهزبان اصلی و خوانندۀ متن بهزبان ترجمه تماماً با پیشزمینهها و پشتوانههای ذهنی و فرهنگی متفاوتی بهسراغ متن میروند. بدیهیترین مسائل برای خوانندۀ متن بهزبان اصلی ممکن است در اثر ترجمهشده نیازمند پانوشتهای طویل باشد تا مفهوم برای خواننده روشن گردد. بنابراین، این تصور که میتوان تجربۀ خواندن اثر اصلی را از تمام جوانب در یک زبان و فرهنگ دیگر برای خوانندگانی با پیشزمینهها و تصورات کاملاً متفاوت بازآفرینی کرد، بهگونهای که همارز و یکسان با تجربۀ خواندن متن نزد خوانندگان در زبان اصلی باشد، اندکی سادهانگارانه به نظر میرسد. بندی استعاری تلاش کردهاند برخی از دشواریهای نظری نهفته در تبیین پدیدۀ ترجمه را رفع کنند.
گروسمن در بخش دیگری از کتاب به اهمیت برجسته کردن مفهوم ادبیات جهان در تقابل با مرزبندیهای تنگنظرانۀ مرسوم، که بهواسطۀ تأکید بر ادبیاتهای ملی پررنگ میشوند، میپردازد. او، ضمن دفاع از ترجمۀ هرچه بیشتر آثار ادبی زبانها و فرهنگهای غیرانگلیسی به زبان انگلیسی، بر نقش این زبان در وسعت بخشیدن به گسترۀ خوانندگان یک اثر تأکید میکند. در اینجا هم میتوان به پژوهشگرانی اشاره کرد که مفهوم ادبیات جهان و مسئلۀ «ترجمهپذیری» را بهدور از ستایشهای یکسونگرانه مسئلهمند کردهاند. امیلی اَپتر، از محققان شناختهشدۀ ادبیات تطبیقی، در کتاب خود علیه ادبیات جهان: دربارۀ سیاست ترجمهناپذیری با نقد باور جزمگرایانه به «پیشفرض ترجمهپذیری» در پژوهشهای حوزۀ ادبیات جهان، از نادیده گرفتن و به حاشیه راندن مسئلۀ «ترجمهناپذیری» صحبت میکند. اَپتر، با اشاره به تجاریسازی و کالاییسازی آثار ادبی و ضمیمه کردن آنها به «هویت» های خاص و متفاوت که بهلطف «شمولگرایی لیبرال» فرصتِ مطرح شدن یافتهاند، از ستایش سادهانگارانۀ ادبیات جهان انتقاد میکند. گمان میکنم اشارهای به کلمن بارکس و ترجمۀ او از مولانا کافی است تا دستکم قابلتأمل بودن برخی از انتقادات اَپتر را بپذیریم. البته باید تأکید کرد که در اینجا سخن گفتن از نقدهای واردشده به مفهوم ادبیات جهان بدینمعنی نیست که گروسمن در طرح دیدگاههای خود در این زمینه نگاهی غیرانتقادی دارد. او بهخصوص در بخشی از کتاب که به سیاست زبانی حاکم بر اهدای جایزۀ نوبل ادبیات میپردازد از کنار مبحث سلطه و قدرت بلامنازع زبان انگلیسی بیاعتنا نمیگذرد.
گروسمن، جدا از پرداختن به جنبههای گوناگونِ مسائل نظری ترجمه آنهم دور از پیچیدهگوییهای آکنده از اصطلاحات آکادمیک، مفصلاً در خصوص پیچوخمهای ترجمۀ یک اثر ادبی نیز مینویسد، که خواندن نظرات او هم برای مترجمان و هم برای علاقهمندان به ادبیات خالی از اهمیت نیست؛ خواندن این سطور برای مترجمان بیشباهت به حضور در کارگاه ترجمۀ یک مترجم برجسته نیست و میتواند سرنخهایی از نحوۀ تحلیل و نیز شیوۀ ترجمۀ لایههای گوناگون یک متن در اختیار آنها بگذارد؛ همینطور خواندن این سطور میتواند برای خوانندگان علاقهمند به ادبیات جهان نیز روشنگر باشد، چراکه بهخوبی نشان میدهد مترجم برای برگردان یک اثر ادبی با چه دشواریهایی روبهروست. دستوپنجه نرم کردن با لایههای گوناگون متن، تلاش برای بازآفرینی لحن موسیقایی اثر، تمرکز بر ضرباهنگ جملات، تحلیل مؤلفههای سبکشناختی متن اصلی، تمرکز برای حفظ هالههای معنایی واژگان در ترجمه و در نهایت بلندخوانی متن ترجمهشده از جمله مباحثی است که گروسمن در فرازهای مختلف به آنها اشاره میکند.
فصل سوم کتاب در نسخۀ اصلی به مبحث ترجمۀ شعر اختصاص دارد، که با توجه به بحثهای جزئی آن ـ عمدتاً متمرکز بر عناصر زبانشناختیِ اشعار اسپانیایی و پیچیدگیهای ترجمۀ آنها به انگلیسی ـ نمیتوانست برای خوانندگان کتاب در ایران معنای محصلی داشته باشد؛ بنابراین، ترجمۀ یک مصاحبه با گروسمن جایگزین این فصل شد.
در سال ۲۰۰۷، پروفسور ماریا رزا منوکال از من دعوت کرد تا در دانشگاه یِیْل مجموعۀ سخنرانیهای سالانهای با پشتیبانی «مرکز ویتنی برای علوم انسانی» ترتیب بدهم. این سخنرانیها قرار بود با نام کلی «چرا فلان یا بهمان موضوع/مسئله مهم است؟» برگزار شوند. «فلان یا بهمان» در این عنوان قرار بود با نام حوزۀ تخصصیای که سخنران میخواست پیرامونش سخن بگوید جایگزین بشود. در مورد من، طبعاً، پدیدۀ مرموز و ناشناختۀ ترجمه موضوع سخنرانی بود.
بلافاصله با این پیشنهاد موافقت کردم. همیشه از سر زدن به ییل و البته فرصت همصحبتی با دانشجویان باهوش و بااستعداد و هیئتعلمی متعهد این دانشگاه لذت بردهام. غیر از این، همواره لذت میبرم از اینکه در باب ترجمه حرف بزنم، چه بهشکل رسمی چه غیررسمی، و چه در محیط آکادمیک چه غیر آن.
مقدمه و دو فصل از این کتاب براساس سخنرانیهایی که در بهار ۲۰۰۸ در مرکز ویتنی ایراد کردم تنظیم شدهاند. امیدوارم این جستارها بتوانند در بازاندیشی زوایای گوناگون مسئلۀ ترجمه سودمند باشند. هدفم این است که بتوانم راه شکلگیری بحث و تبادلنظر در مورد حوزهای از ادبیات را هموار کنم که اغلب نادیده گرفته میشود و همواره گرفتار سوءفهم و دیدگاههای نادرست است. بهرغم اینکه وابستگیهای متقابل در جهان روزبهروز افزایش مییابند و ارتباطات گستردهتر میشوند، شاهد رشد روزافزون دشمنی میان مردم و سرزمینهای مختلف هستیم. از دیدگاه من، ترجمه در چنین جهانی وظیفه و کارکرد مهمی دارد که باید به آن بها داد و در راه تحقق آن کوشید. ترجمه نقش سنتی خود را در فراهم نمودن دسترسی ما به ادبیات بیشمار زبانی که قادر نیستیم آثار آنها را بخوانیم ایفا میکند، و درعینحال خود جلوۀ حضور ادبی محسوسی است که پیوندهای ما را با کسانی که پیشتر با آنها آشنا نبودهایم برقرار و تسهیل میکند. ترجمه همیشه به ما کمک میکند آنچه را پیشتر ناآشنا مینمود بشناسیم، از زاویۀ جدیدی در آن بنگریم و به آن بها دهیم. ما، هم در مقام ملتها و هم بهعنوان اشخاص، نیاز مبرمی به این نوع درک و فهم داریم. گزینۀ جایگزینی متصور نیست.
اگر انگلیسیزبان باشید و عشق سالهای وبای مارکز یا سور بز بارگاس یوسا، یا اشعار لوئیس دِ گونگورا، دورفمن یا آن راهبۀ نهانبین مکزیکی، سور خوآنا اینس دِ لا کروز، را خوانده باشید، احتمالاً این آثار را در زبان انگلیسی، و نه اسپانیایی، خواندهاید، آنهم بهمیانجیِ صافیِ دقیق ترجمههای ادیت گروسمن. یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ او در طول نیم قرن جدوجهد ترجمۀ رمانی است که ممکن است عنوانش به گوشتان خورده باشد: دن کیشوت. گروسمن در کتاب در باب اهمیت ترجمه توضیح میدهد چگونه این هنر و پیشۀ ظریف «همیشه به ما کمک میکند آنچه را پیشتر ناآشنا مینمود بشناسیم، از زاویۀ جدیدی در آن بنگریم و به آن بها بدهیم». او مینویسد: «گزینۀ جایگزینی متصور نیست.» با این حال، وقتی گروسمن کودکی خود را در فیلادلفیا سپری میکرد، کسی به فکرش هم نمیرسید او روزی به یکی از ستودهترین و شناختهشدهترین مترجمان جهان مبدل شود. زبانی که در خانۀ آنها به کار میرفت انگلیسی بود؛ البته در این میان ییدیش هم حضور پررنگی داشت و گهگاهی زبان مجاری هم به گوش میخورد. در این مصاحبه، او از ریشههای شیفتگی خود به زبان اسپانیایی سخن میگوید، باری دیگر دربارۀ برخی دستاوردهای مهمش حرف میزند و توضیح میدهد چگونه «همانقدرکه درک و دریافت زبانی در کنش ترجمه دخالت دارد، شهود هم در آن از اهمیت برخوردار است».
- آیا در کودکی به چند زبان صحبت میکردید؟
فضایی که من در آن بزرگ شدم صرفاً با یک کلمۀ چندزبانه قابلتوضیح نیست؛ زبان اصلیای که به آن حرف میزدم انگلیسی بود، ولی زمانیکه والدینم میخواستند چیزهایی بگویند که من سر درنیاورم به ییدیش صحبت میکردند. اوقاتی هم بود که مادرم حسابی کفری میشد و زمین و زمان را بهزبانِ مجاری به فحش میکشید؛ اما من درست نمیفهمیدم چه میگویند. البته بهخاطر اینکه در یک محلۀ یهودینشین در فیلادلفیا بزرگ شده بودم، با ییدیش آشنایی اندکی داشتم. فقط یک بار بهییدیش صحبت کردم، آنهم در استانبول. رانندهتاکسی آلمانی بلد بود و من هم ییدیش، در نهایت هم توانستیم در مورد مسیر و قیمت منظورمان را به هم برسانیم. فکر کنم جواب درست این است که من «تکزبانه» بزرگ شدهام.
- از چه زبانهایی ترجمه میکنید؟
فقط از اسپانیایی.
- چهچیزی باعث شد به اسپانیایی گرایش پیدا کنید؟
در طول دوران پرفراز و نشیب تحصیل، تنها معلمی که میتوانستم تحملش کنم معلم زبان اسپانیایی بود. بنابراین، به خودم گفتم من هم کاری را خواهم کرد که او میکند. آنزمان ساکن فیلادلفیا بودم. در کالج، زبان اسپانیایی را انتخاب کردم و در دوران تحصیلات تکمیلی هم بر زبان اسپانیایی و ادبیات امریکای لاتین متمرکز شدم. بعد از آن، به دانشگاه پنسیلوانیا رفتم، و چند سالی هم در دانشگاه برکلی کالیفرنیا بودم. دستآخر هم مدرک دکتری را از دانشگاه نیو یورک گرفتم.
- چهچیزی باعث شد شروع به ترجمه کنید؟
شاید بشود گفت این تصمیم خود من نبود. یکی از دوستانم بهاسم رونالد کریست مجلهای منتشر میکرد بهاسم ریویو. از من خواست یک داستان کوتاه برای مجلهاش ترجمه کنم و پاسخ من هم این بود که «من منتقدم، نه مترجم». اما او دستبردار نبود و گفت: «هرچیزی که هستی باش، فقط این لعنتی رو برای من ترجمه کن!» اثر موردنظر او داستان کوتاهی بود از نویسندۀ آرژانتینی، ماسهدونیو فرناندز. این نویسنده احتمالاً عجیبترین نویسندهای است که در طول فعالیتم در مقام مترجم به او برخوردهام. یادداشتهایش شگفتانگیز بودند و بعداً هم مشخص شد ترجمۀ من نخستین نمونه از کارهای منثور او در زبان انگلیسی بوده ـ البته آنزمان این را نمیدانستم. این قضیه احتمالاً به اوایل دهۀ هفتاد برمیگردد. اسم آن داستان «عمل حافظهزدایی» بود، جراحیای که قرار بود هشت دقیقه از حافظه را حذف کند.
- آهان، چیزی شبیه به فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک؟
بله، کلاً اثر غریب و خندهداری بود، ولی نه خیلی خندهدار ـ اینکه حافظۀ یکی را پاک کنند کار هولناکی است. بنابراین رفتهرفته بیشتر و بیشتر ترجمه کردم، از کار لذت میبردم و، علاوه بر این، اینکه میتوانستم در خانه کار کنم هم برایم بسیار لذتبخش بود، چون خانه همواره محل موردعلاقۀ من برای کار بوده است؛ به همین سبب، رفتهرفته وقت خودم را بیشتر صرف ترجمه میکردم. شبها سرگرم ترجمه بودم و روزها هم در کالج تدریس میکردم. در پردیسهای گوناگون دانشگاه نیو یورک، در دانشکدههای سیتییونیورسیتی نیو یورک و در یک کالج کاتولیک کوچک در شمال بهاسم دومینیکن. دستآخر، یک روز تصمیم گرفتم کار تدریس را رها کنم و تماموقت به ترجمه بپردازم؛ یکی از ویراستارانم در انتشارات کناپف با شنیدن این خبر پرسید: «مطمئنی میتونی با درآمد ترجمه اموراتت رو بگذرونی؟» که من هم جواب دادم: «نسخۀ سال ۲۰۰۱ کتاب آشپزی با لوبیا رو دارم، پس جای نگرانی نیست.» البته هنوز هم تدریس میکنم، اما فقط یک کلاس در سال، آنهم در دانشگاه کلمبیا. واقعاً به تدریس علاقه دارم، فقط نمیخواهم تمام وقتم را بهعنوان یک فرد دانشگاهی سپری کنم. از بودن در کلاس لذت میبرم و سرگرم تدریس در دورههای ارشد نویسندگی خلاق هستم.
- ترجمۀ مارکز را از کجا شروع کردید؟
یک روز از انتشارات کناپف زنگ زدند و پرسیدند آیا حاضری رمان عشق سالهای وبا را ترجمه کنی یا نه. احتمالاً در اواخر دهۀ هشتاد یا اوایل دهۀ نود بود. این پیشنهاد درهای زیادی را بهروی من گشود. آنزمان چندین سال بود که مشغول ترجمه بودم، ولی آن رمان وقتی به موفقیت حیرتانگیزی دست یافت، من در مقام مترجم مارکز شناخته شدم و این هم از لحاظ حرفهای و هم از لحاظ شخصی برای من اتفاق بسیار سرنوشتسازی بود.
- به چه بُعدی از ترجمه علاقه دارید؟
بیش از همهچیز اینکه ترجمه برایم فرصتی مهیا میکند تا بنویسم و خب وقتی هم که میخواهید ترجمه کنید، هرگز ناچار نیستید با صفحۀ سفیدی که نویسندگان از آن خوف دارند مواجه شوید؛ من همیشه صفحهای پر از کلمات روبهروی خود دارم. از این گذشته، وقتی اثر نویسندهای را ترجمه میکنم، به جوهر نبوغ او پی میبرم. بهعنوان خواننده، ممکن است بگویم فلان اثر «کتاب خوبی بود»؛ ولی در مقام مترجم همیشه میگویم «شاهکار است، حرف ندارد». این چیزی است که همیشه آن را حس کردهام.
- داستان هم مینویسید؟
نه، هر وقت خواستم داستان بنویسم در نهایت تبدیل به شعر شد. سعی کردهام داستان بنویسم و باید بگویم نمیتوانم.
- به کدامیک از وجوه ترجمه بیعلاقهاید؟
منظورتان نشستن پشت کامپیوتر و انگشتهای خسته است؟ یا کمردرد مزمن؟ نشستن طولانی بسیار دشوار است و هر ساعت باید بلند شوید و حرکتی بکنید. زمانهایی هست که هفت روزِ هفته درگیر ترجمهام. جوانتر که بودم، هر روز هفت ساعت کار میکردم، اما الآن ساعت کاریام به پنج رسیده. نووِلاهای سروانتس را تازه تمام کردهام، که تعدادشان به دوازده میرسد، و آخرین باری هم که یک ویراست کامل از آنها منتشر شده در سال ۱۸۸۵ بوده؛ بنابراین، انگار که هیچوقت ترجمه نشدهاند. عنوان کتاب حکایات عبرتآموز است. اکنون هم درگیر کار روی یک رمان بسیار خوب از کارلوس روخاس هستم، نویسندهای اسپانیایی که در آتلانتا زندگی میکند. توضیح کتاب بهخاطر عناصر غریبی که دارد اندکی دشوار است، اما عنوان آن درۀ شهدا است؛ درۀ شهدا یک بنای یادبود عظیم است در نزدیکی اِسکوریال، که بهدستور ژنرال فرانکو برای خود او و نیز مبارزان فاشیستی که در رکاب او جان دادند ساخته شد. اِسکوریال بهدستور فیلیپ دوم ساخته شده بود ـ بنای یادبودی برای اسپانیای کاتولیک ـ و فرانکو هم بهتقلید از او بنایی برای اسپانیای فاشیست برافراشت. شخصیت اصلی یک مورخ هنر است که حسب اتفاق نامش واساری است و مشغول کار روی آثار گویاست؛ درست یادم نمیآید قضایا در کتاب چگونه پیش میروند، اما همینقدر یادم مانده که بهتدریج خلطی میان فرانکو و فرناندوی هفتم صورت میگیرد؛ فرناندو همان پادشاهی است که میتوان او را ارتجاعیترین پادشاهان بهسلطنتبازگشته پس از دوران ناپلئون محسوب کرد. در دورۀ حکمرانی او، نسلی از شاعران رمانتیک از آن رو که نمیتوانستند در اسپانیا بمانند در نهایت سر از انگلستان درآوردند… این رژیم واقعاً دهشتناک بود.
- به کدامیک از ترجمههایتان علاقه دارید؟
من واقعاً بهخاطر ترجمهام از دن کیشوت احساس غرور میکنم. بعد از آن، اشعار لوئیس دِ گونگورا قرار دارد. من کتاب تنهاییها اثر گونگورا را ترجمه کردم که احتمالاً سختترین شعر سرودهشده در میان همۀ زبانها باشد. در ضمن، در قالب یک آنتولوژی برخی از غزلوارهها و شعرهایش را هم ترجمه کردم.
× متن کامل این گفتوگو را میتوانید در کتاب «در باب اهمیت ترجمه» بخوانید.
در مجموعۀ کتابندگان، آثاری با این حالوهوا منتشر خواهند شد: تأملات کتابی و تاریخ و فلسفۀ خواندن، مباحث نظری و عملی در ترجمه و ویرایش (تا بتوانیم پیشنهادهای تازهای بدهیم در این دو حوزه و تکرار مکررات نکنیم)، احیاناً خاطرات و تجربیات پدیدآورندگان و ناشران زبده (مشخصاً آنهایی که تأثیر عمدهای بر کیفیت ادبیات و علوم انسانی گذاشتهاند)، بحثهای انتقادی دربارۀ ناشران بزرگ که بعضاً سلیقۀ خوانندگان را تنزل دادهاند، و مواردی از این دست. چنانکه پیداست، دست این مجموعه کمابیش باز است تا ذوقآزمایی کند. غیر از کتابهایی که ترجمه میکنیم، قصد داریم آثاری از مؤلفین فارسیزبان هم به چاپ بسپاریم. امیدواریم این مجموعه خوانده شود و آن را نقد کنند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.