نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خانه هنر مد منتشر کرد:
از ابتدای این داستان تهدیدی بر سر نیکلا سایه میافکند ما آن را احساس میکنیم و از آن خبر داریم درست چنان که خود او خبر دارد او در ضمیر خویش همیشه از آن خبر داشته است.
طی اردوی زمستانی ترسهای کودکانهی نیکلا خیلی زود به کابوس بدل میشوند. ما نمیدانیم خطر از کجا پدیدار خواهد شد چه شکلی به خود خواهد گرفت و چه کسی آن را رقم خواهد زد اما آگاهیم که اتفاقی در آستانهی وقوع است، اتفاقی هولناک که بیتردید رخ خواهد داد.
بین این کتاب و خصم رابطهی بسیار نزدیکی وجود دارد. من اردوی زمستانی را زمانی نوشتم که برای اولین بار ماجرای رومان را کنار گذاشتم تصویری اساسی را در این کتاب گنجاندم که شخصیت رومان آن را پدید آورده است اما بعد رومان به من گفت که احساس کرده اردوی زمستانی داستانی از روزگار کودکی خودش بوده است البته به معنای واقعی کلمه این طور نیست اما اردوی زمستانی پیوند نزدیکی با او دارد من اغلب به شخصیت خصم جوری نگاه کردهام که گویی اندکی به بزرگسالی کودک اردوی زمستانی میماند کسی که مدتها در نوعی اوتیسم انزوا گزیده و در خود فرو رفته است.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
اردوی زمستانی از سایت گودریدز امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
اردوی زمستانی از سایت آمازون امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ فمینا (جایزهٔ ادبی فرانسه) در سال 1995
اردوی زمستانی پنجمین رمان امانوئل کارر رماننویس و کارگردان فرانسوی است که در سال 1991 منتشر شد. نیکلا پسری دهساله و شخصیت اصلی این داستان است و حوادث آن در یک اردوی زمستانی و یک سفر اسکی رخ میدهد. داستان دربارهٔ این بچهٔ ترسو و منزوی است که سعی میکند وارد جمع بچهها شود اما نمیتواند و همین سرآغاز اتفاقات مهم و غیرقابل پیشبینی داستان است. نسخهٔ انگلیسی این کتاب در سال 1997 منتشر شد.
«کارر در رمان اردوی زمستانی، وحشتهای پسری دهساله را بازگو کرده است. داستان از ابتدا بسیار عادی بهنظر میرسد، پسری که به یک اردوی زمستانی میرود و ظاهراً تنها مشکل او شب ادراری است. اما به زودی تحقیرها و نگرانیهای کوچک او بیشتر میشود. تعطیلات دو هفتهای او تبدیل به ترس خالص میشود و سبک متمایزِ کارر تضمین میکند که خواننده اصلاً تا انتهای کتاب نفهمد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است.» - آمازون
«برای نیکلا کوچولو، یک سفر اسکی دوهفتهای با کلاسش پُر از وحشتهای ناشناخته است. او کوچکتر از همکلاسیهایش است، گهگاه تختش را خیس میکند و از زمانی که خانوادهاش یک سال و نیم پیش از شهری که سالهای اولیهٔ زندگیاش را در آن گذرانده نقلمکان کردند، واقعاً هیچ دوستی پیدا نکرده است. تخیل نیکلا بسیار قوی است و داستانهای پدرش بیش از پیش به فانتزیهای بیمارگونهاش دامن میزند.» - پابلیشرز ویکلی
امانوئل کارر در این کتاب با چنان بصیرتی از چگونگی رنج این کودک نوشته است که همه را متحیر میکند. نیکلا تنها پوستهٔ این داستان است، اصلِ داستان وحشتی است که هیچ ترحمی نیز با آن همراه نشده است. همه چیز وقتی پیچیدهتر و هولناکتر میشود که پای پدر نیکلا به میان میآید، ورق خواهد برگشت، آن هم وقتی که شما انتظارش را ندارید.
«بعدها، نیکلا دیر زمانی کوشید آخرین حرفهایی را که پدرش به او گفته بود به یاد بیاورد. حتی اکنون نیز در تلاش برای به یادآوردن آنهاست. پدرش دم در ویلای کوهستانی با او خداحافظی کرده و باز هم گفته بود که مراقب باشد، اما نیکلا آنقدر بیتاب رفتن او بود و چنان از حضورش احساس شرم میکرد که به حرفهایش گوش نداده بود. نیکلا از دست پدرش دلخور بود، از اینکه آنجا حضور داشت و نگاههایی را بهسوی هردوشان میخواند که بهزعم او تمسخرآمیز بودند. از همین رو، سرش را پایین انداخته و از بوسهی وداع سر باز زده بود. در حریم خانواده، او را از این بابت ملامت میکردند، اما او میدانست که اینجا، در ملأعام، پدرش جرئت چنین کاری را ندارد. بیشک قبلاً در ماشین هم حرف زده بودند. نیکلا، نشسته در صندلی عقب، بهسختی میتوانست صدایش را به گوش پدرش برساند، چون دستگاه تهویه غوغاکنان با تمام قدرت کار میکرد تا بخار شیشهها را محو کند. تمام همّ و غمش این بود که آیا در جاده پمپبنزنین شِل پیدا میکنند یا نه. نیکلا زمستان آن سال به هیچوجه راضی نمیشد جای دیگری بنزین بزنند، چون شِل به مشتریهایش کوپنهایی میداد که با آنها میتوانستی آدمکی پلاستیکی برنده شوی، آدمکی که سرش مثل درِ یک قوطی دهان میگشود و اسکلتها و اندامهای آدمک را نمایان میکرد.»
«آخرین بخش سفر در جادههایی باریک و برفپوش گذشت، اما نه آنقدر که لازم باشد زنجیر چرخ ببندند. این قضیه هم نیکلا را مأیوس کرد. تا آن زمان در بزرگراه رانده بودند. در یک نقطه، عبور و مرور کُند و سپس چند دقیقهای متوقف شده بود. پدر نیکلا با عصبانیت روی فرمان ضرب گرفته و غرولند کرده بود که این وضع برای یک روز کاری در ماه فوریه عادی نیست. نیکلا از روی صندلی عقب فقط میتوانست شبحی از نیمرخ پدرش را ببیند، همچنین آن گردن کلفت فرورفته در یقهی پالتو را، نیمرخ و گردنی بیانگر نگرانی، بیانگر خشمی تلخ و دیرپا. اتومبیلها سرانجام دوباره راه افتاده بودند. پدر نیکلا آهی کشیده و کمی آرام شده و گفته بود احتمالاً فقط یک تصادف بوده است. نیکلا از این لحن بیخیال یکه خورده بود: گویی تصادف، ازآنجا که تنها تا رسیدن نیروهای امداد راهبندان کوتاهی بهبار میآورد، میتوانست اتاق پسندیدهای به شمار آید. جا خورده و در عین حال سخت کنجکاو شده بود. بینیاش را به شیشه چسبانده و این امید را در سر پرورانده بود که ماشینهای مچالهشده را ببیند، نیز اجساد خونینی را که در میان چرخش چراغهای گردان روی برانکارها اینسو و آنسو میرفتند. اما هیچ ندیده و پدرش حیرتزده گفته بود نه، گویا تصادفی در کار نبوده. بدین ترتیب راهبندان تمام شده، اما راز آن بر جای مانده بود.»
«نیکلا و پدرش کمی قبل از فرارسیدن شب به ویلای کوهستانی رسیدند. بقیه دیروز از راه رسیده و صبح در اولین جلسهی کلاس اسکی شرکت کرده و اکنون نیز در تالار بزرگ طبقهی همکف گرد آمده بودند تا به تماشای فیلمی دربارهی گیاهان و جانوران منطقهی آلپ بنشینند. فیلم را قطع کردند تا به استقبال تازهواردها بروند. طی دقایقی که خانممعلم در سرسرا با پدر نیکلا حرف میزد و دو مربی را به او معرفی میکرد، بچهها تالار را روی سرشان گذاشته بودند. نیکلا از آستانهی در نگاهشان میکرد، اما جرئت نداشت به آنها بپیوندد. صدای پدرش را شنید که میپرسید دورهی اسکی چگونه پیش میرود. مربی خندهکنان پاسخ داد که برف کم است و بچهها بیشتر اسکی روی چمن میآموزند، اما این تازه شروع کار است. پدرش همچنین میخواست بداند که آیا در پایان اردو به بچهها گواهینامه داده میشود یا نه. یک مدال شاموئا چطور؟ مربی دوباره خندید و گفت: «شاید یک گلولهی برفی نصیبشان شود.» نیکلا با چهرهای درهم اینپا و آنپا میکرد. وقتی بالاخره پدرش عزم رفتن کرد، نیکلا به اکره اجازه داد او را ببوسد و برای بدرقهی پدرش و خداحافظی با او نیز از ساختمان بیرون نرفت. همچنانکه در راهرو ایستاده بود، آسودهخاطر به غرش موتور دیزل در محوطه گوش داد. لحظهای بعد، ماشین دور شد و رفت.»
اردوی زمستانی داستان پسری 10 ساله به نام نیکلا است که البته این اردو از همان ابتدا برای او بد شروع میشود. اول از همه که پدرش به دلیل یک فاجعهای که اخیراً رخ داده و تعدادی کودک در آتش سوختند و جان باختند نمیگذارد با دیگران سوار اتوبوس بشود و به او میگوید که خودش شخصاً با ماشینش او را به اردو خواهد رساند و همین او را از دیگر بچهها متمایز میکند. سپس اوضاع حتی بدتر هم میشود، نیکلا از ماشین پیاده میشود اما پدرش فراموش میکند چمدانش را از صندوق عقب بیرون بیاورد و حالا نیکلا که اصلاً پسری نیست که بتواند با دیگران ارتباط برقرار کند باید بقیهٔ بچهها را برای گرفتن وسایل ضروری مثل مسواک و لباسخواب التماس کند. بدین ترتیب همهچیز از همان اول یک شکنجهٔ بزرگ شد. او مطمئن بود که حتماً بقیهٔ بچهها مسخرهاش میکنند و اینکه حالا تختش را در لباس خوابی خیس خواهد کرد که حتی مال خودش هم نیست. وحشتهای کودکانهای که بدین ترتیب آغاز شد حالا دیگر متوقف نمیشود و طعم تلخ واقعیت را نیز به خود میگیرد. نیکلا که قبلاً از پدرش داستانهای هولناکی از آدمربایی و دزدی اعضای بدن شنیده است، زمانی که کودکی از دهکدهٔ محلی ناپدید میشود، خیالات وحشتناکی میکند. نیکلا با اطمینان از اینکه کودک قربانی یکی از دزدان اعضای بدن شده است که پدرش همیشه به او هشدارش را میداد، یک همکلاسی را متقاعد میکند تا با او همراه شود و به سبک قهرمانانه به بررسی این موضوع بپردازند. اما در این رمانِ دردناک، فانتزی این دو کودک که بیباکانه به دنبال دستگیری افراد بد هستند، جای خود را به واقعیتی شومتر و ویرانگرتر میدهد.
فیلمی فرانسوی بر اساس کتاب اردوی زمستانی ساخته شد و برندهٔ جایزهٔ هیئت داوران در جشنوارهٔ فیلم کن در سال 1998 شد.
• کتاب سبیل اثر دیگری از امانوئل کارر رماننویس و کارگردان فرانسوی است که با انتشار همین کتاب به شهرت رسید و فیلمی که بر اساس همین کتاب ساخته شد به شهرتِ کتابش دامن زد. این کتاب راجع به مردی است که پس از بیرون رفتن همسرش تصمیم میگیرد پس از سالها سبیلهایش را از ته بزند و همسرش را غافلگیر کند اما همسرش با دیدن او هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد و همین آغاز بحران روحیای است که برای شخصیت اصلی داستان رخ میدهد.
• کتاب خصم اثر دیگری از امانوئل کارر رماننویس و کارگردان فرانسوی است. خصم یک داستانِ جنایی واقعی از اتفاقی است که در سال 1993 رخ داد و آنچه نویسنده در این کتاب تعریف میکند داستانی تقریباً باورنکردنی از ژانکلود رومان است، یک پزشک موفق فرانسوی که خانواده و نزدیکترین دوستانش را برای هجده سال فریب داد و آنها را متقاعد کرد که پزشک برجسته است که در ژنو برای سازمان بهداشت جهانی کار میکند. کارر در این کتاب بیش از اینکه داستانی دربارهٔ یک جنایت ساده تعریف کند، به عمق روانشناختی و انگیزههای پشت پرندهٔ ژانکلود پرداخته است.
امانوئل کارر نویسنده، فیلمنامهنویس و کارگردان فرانسوی در 1957 در یک خانوادهٔ بسیار مشهور و ثروتمند در پاریس به دنیا آمد. پدرش لوئی کارر مدیر بازنشستهٔ بیمه و مادرش مورخ و منشی دائمی آکادمی فرانسه و عضو سابق پارلمان اروپا و دخترعموی سالومه زورابیشویلی رئیسجمهور گرجستان بود. کارر برادرزادهٔ نیکلاس زورابیشویلی آهنگساز و پسرعموی فیلسوف معروف فرانسوی فرانسوا زورابیشویلی است. او در مؤسسهٔ مطالعات سیاسی پاریس به تحصیل پرداخت و به جای رفتن به سربازی، به مدت دو سال در اندونزی زبان فرانسه تدریس کرد. سپس منتقد فیلم مجلات مختلف شد و در سال 1982 اولین کتابش دربارهٔ کارگردان ورنر هرتزوگ، منتشر شد. سال بعد اولین رمانش با نام L'amie du jaguar منتشر شد که برای نوشتن آن از تجربیات زندگی خود در اندونزی استفاده کرد. دومین رمانش با نام «شجاع» بر اساس داستان مری شلی و اقامت او و خانوادهاش در دریاچهٔ ژنو در تابستان سال 1816 بود که در سال 1984 منتشر شد. هر دو رمان اول و دوم کارر برندهٔ جوایز ادبی شدند. سومین رمانش «سبیل» در سال 1986 منتشر شد و بسیار به شهرت رسید. بعداً با اقتباس از این کتاب فیلمی به کارگردانی خودِ کارر ساخته شد و به شهرت رمان دامن زد و برندهٔ جایزهٔ کَن در جشنوارهٔ سال 2005 شد. در سال 2007 کارر یک رمان روسی دربارهٔ سفر به روسیه و ریشههای روسی خود منتشر کرد. او در این کتاب فاش کرد که پدربزرگ مادرشاش به عنوان مترجم برای نیروهای اشغالگر آلمان در جنگ جهانی دوم کار میکرد و در سال 1944 ناپدید شد و احتمالاً به دست اعضای مقاومت فرانسه کشته شده است. از سپتامبر سال 2001 تا ژوئن 2022 کارر محاکمات حملات نوامبر 2015 پاریس را دنبال کرد و مقالاتش بهصورت هفتگی در مجلهٔ L'Obs در فرانسه، El País در اسپانیا، la Repubblica در ایتالیا و Le Temps در سوئیس منتشر شدند و در سال 2022 کتابی دربارهٔ این محاکمه منتشر کرد که برندهٔ جایزهٔ Prix Aujourd'hui شد.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.