نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات بیدگل منتشر کرد:
نحوۀ تصاحب و از دست دادن چیزها در زندگی خیلی عجیب است. آدمها امروز مال تو هستند و فردا نه. مکانها و حتی خانهها، امروز به شما تعلق دارند و فردا نه. و همینطور خاطرات. شاید شما هیچ خاطرهای از پرنده و قطار نداشته باشید و بعد ناگهان، مجذوب خاطرات عشقی سراسر دروغ میشوید و همهجا پر از قطار و پرنده میشود.
مکایا بی گالت با هر جملهای که می نویسد شما را طلسم میکند. لیدیا، برادرش و جزیره قلمرو راز ها و شورآب ها، سرزمین انزوا و آرزو به دور خواننده تاری می تنند که تا آخرین جملۀ کتاب رهایش نخواهد کرد.
(رابین مک آرتور)
فروشگاه اینترنتی 30بوک
شببهخیر غریبه از سایت گودریدز امتیاز 3.5 از 5 را دریافت کرده است.
شببهخیر غریبه از سایت آمازون امتیاز 4.1 از 5 را دریافت کرده است.
• برندۀ جایزۀ شرلی جکسون
• نامزد دریافت جایزهٔ اولین رمان
• کتابِ سال اینترنتیمنت ویکلی
شببهخیر غریبه اولین رمان مکایا بِی گالت است که در سال 2019 منتشر شد. شببهخیر غریبه تریلر جذاب و خواندنی دربارهٔ یک خانواده است که کنار دریا زندگی میکنند. حالا تنها دو عضو خانواده، یعنی یک خواهر و برادر در این خانه زندگی میکنند. در شروع داستان آنها از خاطرات دوران کودکی خود در این خانه میگویند تا اینکه غریبهای پا به جزیره میگذارد و آنها را شگفتزده میکند. غریبهای که آنها احتمال میدهند برادری باشد که هرگز نمیشناختندش. این کتاب پس از انتشار، یکی از 10 کتاب برتر بیبیسی کالچر شد.
«جایی در میان این کتاب روح شرلی جکسون و هنری جیمز در حال لبخندزدن هستند؛ چون یک نویسندهٔ جوان با استعداد شگفتانگیزش به این نویسندگان پیوسته است.» - جورج ساندرز، نویسنده
«این کتاب یکی از بهترین داستانهای هیجانی خواهد شد که امسال میخوانید و شما را از همان صفحهٔ اول مجذوب خود میکند.» - کازموپولیتن
«داستانی بیسروصدا که باعث میشود موی تنتان راست شود... تأملی پر از تعلیق در مورد گذشته و وقایعی که آگاهانه یا ناآگاهانه زمان حال را شکل دادهاند. وقایع این کتاب که در کنار دریا رخ میدهد با باد، جز و مد و خاطرات همراه شده و همیشه در خاطرتان خواهد ماند.» - بوک لیست
شببهخیر غریبه یک کتاب خواندنی و داستانی از انتخابها، پشیمانیها، شجاعت و تنهایی است و نویسنده در این کتاب از روشهای عجیبی میگوید که اعضای یک خانواده از طریق آنها به هم عشق میورزند و به هم تکیه میکنند.
«بِیبی بی، برادر ما، انگار هزار سال پیش مرده بود. مدتهای مدید فکر میکردم روزی دوباره او را خواهم دید، اما در بیستوهشتسالگی دیگر پذیرفته بودم که مردهها باقی میمانند. دیگر میدانستم جای خالیاش باید جور دیگری پر شود. آن سال تابستان، درست مثل ده سال پیش از آن، در باجهٔ اطلاعرسانی اسکله کار میکردم. اواخر تابستان بود و این یعنی بوی شرجی و لاشهٔ موجودات دریایی مدام به مشام میرسید. صدای جلنگجلنگ دکلها و جیغ مرغهای دریایی فضای بندرگاه را پر کرده بود. دریا آبی، سبز و خاکستری بود و چشماندازش آدم را به عطش میانداخت. کشتی مسافربری موقع دور زدن از دماغهٔ جزیره به اسباببازی کوچک سفیدی میمانست، اما وقتی آرامآرام وارد لنگرگاه شد و پهلو گرفت و دوسههایش را انداخت روی اسکله، بزرگتر و باشکوهتر جلوه کرد. مسافرها پیاده شدند و چشمانشان را تنگ کردند. چمدانهایشان را به زحمت دنبال خود میکشیدند و من همانجا لم داده بودم و جزیره، ایلایجا وِست، معرفی کرده بود دست گرفتم و چند صفحهٔ اولش را خواندم. وقتی دیدم از لوکاس خبری نشد، رفتم سروقت پوشهای که در طبقهٔ بالاییِ قفسهٔ انباری پنهان کرده بودم. جای همیشگیاش زیر وافلساز بود که سالها بیاستفاده افتاده بود آنجا.»
«اسپاگتی درست کردم و تنهایی خوردم. سلانهسلانه رفتم به طرف ایوان پشتی خانه که مشرف بود به خلیج بَهون. این ایوان مکانِ محبوب من و لوکاس بود و بچه که بودیم آنجا را به همهٔ اتاقهای دیگر خانه ترجیح میدادیم. اتاقخوابها بهنظرمان دلگیر بودند و پرتافتاده. اتاق نشیمن قلمروز بزرگترها بود، با کتابهایی بدون عکس و نقاشیهای تیرهوتاری از سواحل صخرهای و فانوسهای دریایی. اما ایوان جایی بود برای شنبازی، برای با ولع خواندن کتابها، یکی پس از دیگری، و چرت زدن و غذا خوردن. همیشه خیال میکردم پدر و مادرم دلِ خوشی از این قضیه ندارند، از اینکه با باقی اتاقّای خانه کاری نداشتیم. آن خانه را خریده بودند که پرش کنند از بچههای قدونیمقد، تا همه جای خانه از سروکولشان بالا برویم، نه اینکه از آنها فاصله بگیریم و سرمان گرم کار خودمان باشد. نگاهی به بیرون انداختم، به قایقهای بادبانی که دکلهای برهنهشان در باد میلرزید، به خانهٔ قایقی قرمز و کوچکی که از روزی که من و لوکاس یادمان میآمد همانجا توی خلیج بهون جا خوش کرده بود و شبها روی آب مثل گهوارهای تکان میخورد. همیشه وانمود میکردیم خانهٔ قایقی مال ماست.»
«خب معنیِ داشتن چنین مشکلی این بود که لوکاس مثل باقی آدمها نبود و از پس بیاهمیتترین کارهای روزمرهاش هم برنمیآمد. حتی فکر صحبت با متصدی بانک لرزه به تنش میانداخت. نمیتوانست به خواربارفروشی برود. به عمرش به گوشی تلفن دست نزده بود. از باقی جهان با بقیهٔ آدم بزرگها فرقی نداشت. هر روز میرفت سرکار، نیمی از کارهای خانه با او بود و خوراک مرغی که میپخت بدک نبود. منتها هیچ دوستی نداشت. دوست دختر، هرگز. و اگر من نبودم معلوم نبود چطور شکم خودش را سیر میکرد و چهبسا از تنهایی میمرد. به این دلایل بود که من تازه در بیستوهشت سالگی به صرافت پر کردن فرم پذیرش کالج افتاده بودم. البته معنایش این نبود که لوکاس آن ایام دیگر از پس رتق و فتق اموراتش برمیآمد و نسبت به سال قبل یا قبلترش بهتر شده بود. موضوع این بود که هر چه میگذشت احساس میکردم دیگر فرصتی برایم باقی نمانده، میگفتم یا حالا یا هیچوقت، اگر همین حالا از اینجا بیرون نزنم بیشک تا ابد زیر شنهای جزیره مدفون خواهم شد. غذاخوری مَدی تعطیل بود. نه توی رستوران آیلندپای و نه مهمانسرای جزیره، از لوکاس خبری نبود. البته انتظار دیگری هم نداشتم. وقتی به خانهٔ سوتوکورمان برگشتم ساعت از ده گذشته بود.»
لیدیا و لوکاس مور در اواخر بیستسالگی هستند که غریبهای وارد دنیای کوچک آنها در جزیرهٔ ولف میشود. لیدیا که همیشه نسبت به اعضای خانوادهاش حس مسئولیت دارد، از زمان مرگ مادرش در یک دهه قبل، از برادر خجالتی و بیمارش مراقبت کرده است. آنها با هم زندگی میکنند و از زندگی راحت خود در خانهٔ خانوادگیشان کنار دریا لذت میبرند و گاهی به یادِ خاطرات دوران کودکی خود میافتند. تا اینکه لیدیا یک غریبه را میبیند که از کشتی پیاده میشود، بلافاصله از این غریبه خوشش میآید و با او ارتباط برقرار میکند. لوکاس اما معتقد است که این مرد، بسیار شبیه برادر کوچکترشان است که در جوانی مُرد. این مرد رفتارهای آنها، خانهشان و همه چیز جزیره را میداند و این اصلاً چه معنایی میتواند داشته باشد؟ گرچه لیدیا مشکوک شده است، اما نمیتواند انکار کند که به شدت جذب کاریزما، انرژی و گرمای این غریبه شده است. برای کشف حقیقت در مورد این غریبه، لیدیا در نهایت باید بر اضطراب خود غلبه کند، شاید مجبور شود جزیره را ترک کند و قدرتی پیدا کند تا بتواند گذشتهٔ خانوادهاش را کشف کند.
• کتاب مغز اندرو اثر ادگار لارنس دکتروف رماننویس مشهور آمریکایی است. شخصیت اصلی این کتاب از مکانهای مختلف و عمدتاً ناشناختهٔ داستان زندگیاش و وقایعی میگوید که او را به این لحظه رسانده است. او از طریق تفکراتش و گهگاهی داستانهای تکهتکه نشان میدهد که چه اتفاقاتی برایش افتاده است. نویسنده در این کتاب به مضامینی همچون حقیقت و حافظه، مغز و ذهن و شخصیت و سرنوشت پرداخته و سعی دارد به این سؤال پاسخ دهد که واقعاً چقدر از خودمان و دیگران میدانیم.
• کتاب بیداری اثری از کیت شوپن نویسندهٔ آمریکایی است. داستان این رمان در نیواورلئان و سواحل خلیج لوئیزیانا در پایان قرن نوزدهم میگذرد و نویسنده در آن حکایت زنی به نام ادنا پونتلیه و کشمکشهای او با جامعۀ آن دوران و تضاد افکار و رفتارهای غیرمتعارف زنانهاش را بازگو کرده است. این یکی از قدیمیترین رمانهای آمریکایی است که نویسنده در آن بدون اغماض به مسائل زنان پرداخته و یک اثر برجستۀ اولیۀ فمنیستی در نظر گرفته میشود.
مکایا بِی گالت در جزیرهای کنار دریا بزرگ شد. او مدرک کارشناسیاش را از سیراکوس دریافت کرد و اکنون در برنامهٔ نویسندگی کالج هنرهای زیبای ورمونت تدریس میکند و هماهنگی مراسم جایزهٔ کتاب ورمونت را برعهده دارد. شببهخیر غریبه اولین کتاب اوست. داستانها و مقالات مکایا در مجلههای نیویورک تایمز مُدرن، تین هوس، هاروارد اینترویو و سان منتشر شدهاند. او نویسندهٔ مدعو مرکز استودیوی ورمونت نیز هست. او به مدت 9 سال سردبیر ادبی مجلهٔ «هانگر مونتین» بود و همچنین مدتها به عنوان معلم انگلیسی در دبیرستان کار میکرد. او در حال حاضر با همسر و سه فرزندش در مونپلیه زندگی میکند.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.
بسیار کتاب عالی و ترجمه دلمشین و توصیه میشه خواندش