نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات خوب منتشر کرد:
یوگنی ایوانوویچ زامیاتین نگارش نخستین داستانش، در آبادی را در سال ۱۹۱۱ هنگام گذراندن دوران تبعیدش در ناحیهای دورافتاده در شمال روسیه آغاز کرد داستان در ماه مه سال ۱۹۱۳ در مجله آموزهها به چاپ رسید و بیدرنگ فضای ادبی روسیه پیش از جنگ را زیروزبر کرد. ماکسیم گورکی، آلکسی رمیزف و باریس پیلنیاک این داستان را برجستهترین اثر زامیاتین نامیدهاند. باریس ایخنباوم، یکی از تیزبینترین منتقدان خواننده داستان در آبادی درباره داستان چنین میگوید از اینکه در آبادی نخستین آفریده نویسنده است سرورمان دوچندان میشود زیرا داستان که نمود بارز قریحه سرشار اوست گواه از آیندهای پربار برایش میدهد… در اینجا قصه خود راوی است و ماندابی که آبادی نام دارد خود با شما سخن میگوید. بسیاری از جلوههای زامیاتین ساخته خود اوست و از کسی اقتباس نشده… دانش هنری زامیاتین به او امکان میدهد موضوعی ناچیز را به کاری شایان توجه بدل کند.
فروشگاه اینترنتی 30بوک
در آبادی از سایت گودریدز امتیاز 3 از 5 را دریافت کرده است.
در آبادی از سایت آمازون امتیاز 4.6 از 5 را دریافت کرده است.
در آبادی نخستین داستانِ یوگنی زامیاتین نویسندهٔ مشهور روسی است. هر چند که زامیاتین با کتاب «ما» در میان طرفداران ادبیات اتوپیایی شناخته میشود، اما زامیاتین بیشتر داستانهای دیستوپیایی یا طنز سیاسی مینوشت. او با نوشتن داستانِ پادرآرمانشهریِ «ما» جنجالی به پا کرد. ماکسیم گورکی، آلکسی رمیزف و باریس پیلنیاک داستانِ در آبادی را برجستهترین اثر زامیاتین نامیدهاند که آن را هنگام گذراندن دوران تبعیدش در ناحیهای دورافتاده در شمال روسیه نوشت. این کتاب در سال 1913 در مجلهٔ «آموزهها» به چاپ رسید و خیلی سریع فضای ادبی روسیه را زیرورو کرد. زامیاتین به دلیل استفاده از ادبیات برای انتقاد از جامعهٔ شوروی، تبدیل به یکی از اولین کسانی شد که نارضایتی خود را از شوروی را علناً اعلام کرد. علاوه بر داستان در آخر کتاب نامهای که زامیاتین به ایوسیف استالین نوشت و از او درخواست اجازهٔ مهاجرت کرده بود، آمده است. این نامه به عنوان یک سند تاریخی از سرگذشت این نویسنده ارزشمند و خواندنی است.
«از اینکه در آبادی نخستین آفریده نویسنده است سرورمان دوچندان میشود زیرا داستان که نمود بارز قریحه سرشار اوست گواه از آیندهای پربار برایش میدهد... در اینجا قصه خود راوی است و ماندابی که آبادی نام دارد خود با شما سخن میگوید. بسیاری از جلوههای زامیاتین ساخته خود اوست و از کسی اقتباس نشده... دانش هنری زامیاتین به او امکان میدهد موضوعی ناچیز را به کاری شایان توجه بدل کند.» - باریس ایخنباوم، منتقد
زامیاتین را بیشتر بهخاطر نوشتن رمان پادآرمانشهری ما میشناسند. او در اکثر آثارش به بررسی ظلم و ستم بر دو اصل وجودی انسان پرداخته است یعنی تغییر ابدی و آزادی فردی و این کتاب نیز از این قائده مستثنی نیست. اگر رمان ما را هم خواندهاید، خواندن این کتابِ متفاوت را از دست ندهید.
«باریبا هم مینشست، آنهم چنان سفتوسخت که در هر کلاس دو سال لنگر میانداخت. باریبا به همین ترتیب، سر صبر و بیعجله، به آخرین سال تحصیلش رسید. در آن زمان پانزده سال یا کمی بیشتر داشت. با سبیلهایی که مانند جوانههای شادابِ کشت زمستانی بیرون زده بودند، با دیگر پسرها تندوتیز به برکهٔ روستای استرِلنسبی میرفت و تا میتوانست چشمچرانی میکرد. در شبهای آنچنانی رؤیاهایی پرالتهاب و تبناک به سراغش میآمدند و چنان معرکهای به پا میکردند که دیگر اثری از خواب در چشمهایش نمیماند... باریبا صبح بدعنق و اخمو بیدار میشد و تمام روز را به هرزهگردی میگذراند. گاه به جنگل صومعه میرفت و تا شب آنجا میماند. مدرسه؟ مدرسه دیگر چه صیغهای است؟ شبها پدرش به جانش میافتاد که: «ای چشم سپید! ای گوسالهٔ اخته! کجا باز غیبت زده بود؟» اما او بیغم و بیخیال، مثل سگ هار دندانهایش را بر هم میفشرد و دم نمیزد و فقط زوایای صورت شگفتانگیزش بود که تیزتر از پیش میشد. گفتیم «زاویه» و گزاف نگفتیم. آخر بیسبب نبود که بچههای آبادی اسمش را گذاشته بودند «اتو». باریبا فکهایی داشت سنگین و چدنی، دهانی گشاد و چهارگوش و پیشانیای کوتاه، درست مثل اتو با دماغی سربالا. هیکل پهن، سترگ و پرهیاهوی باریبا هم انگار با چند خط مستقیم و تعدادی زاویه رسم شده بود. اما تمام آن تکههای بیقواره طوری جفتوجور شده بودند که نهایتاً موجودی یکدست از کار درآمده بود؛ بربر صفت، وحشتناک و درعینحال یکدست و قاعدهمند.»
«پیشترها آنچه پیشهور محترمی به نام «بالکاشین» کارگاه آبجوسازی داشت، تا اینکه یک سال وبا آمد و خودش و کل خانوادهاش را درو کرد. بالکاشین گویا در شهری بسیار دور وارثانی هم داشت، اما آنها هرگز آنجا آفتابی نشدند. خانهٔ بیصاحب و بیسکنه هم مدتی بعد شد خرابهای سیاه و غمزده. برج چوبی خانه کج شده بود، پنجرهها را ضربدری تخته کرده بودند و علف هرز کل حیاط را پوشانده بود. مردم تولهسگها و تولهگربهها را از بالای حصار به داخل حیاط خانهٔ بالکاشین پرتاب میکردند و سگهای خیابانی پی غذا از زیر حصار به حیاط خانه میخزیدند. باریبا رفت در همان خانه مسکن گرفت. طویلهٔ کهنهٔ گاوها به دلش نشست، بهویژه که درش قفل نبود و داخلش هم یک آخور چوبی پیدا کرده بود. چه تختخوابی از آن بهتر! غمی نداشت، چون دیگر درسی در کار نبود و میتوانست هر کاری دلش بخواهد بکند. تا زمانی که از سرما دیگر دندانهایش روی هم بند نمیشدند برای خودش آبتنی میکرد، تمام روز دنبال نوازندهٔ دورهگرد در حواشی روستاها پرسه میزد و جنگل صومعه را هم کرده بود مأمنِ روز و بیتوتهگاه شبش. مدتی به خوبی و خوشی گذشت، تا اینکه یک روز دید غذایی برای خوردن ندارد. به راستی، مگر با یک روبل ناقابل چند روز میتوانست سر کند؟»
«روزها، هفتهها و ماهها گذشتند و باریبا از همزیستی با سگها در خرابهٔ بالکاشین سخت به تنگ آمد! مانند نانِ شبمانده خشکیده بود و تمام هیکل و دستهایش یکسر شده بود موی سیاه. فک و استخوان گونههای باریبای تکیده تیزتر و لوزی صورتش به مستطیل شبیهتر شده بود. سرانجام هوس کرد از این زندگی سگی خلاص شود. دلش آدم خواست، دلش خواست مانند همهٔ آدمها چای داغ بنوشد و زیر پتوی نرم بخوابد. چه روزها که باریبا درون آخورش، روی تشک کاهی از صبح تا شب دمر خوابید و چه روزها که در خرابهٔ بالکاشین از صبح تا شب در جستوجوی نشانی از انسان و زندگی چرخ زد. در حیاط همسایه، جناب چِباتاریف، با زدن تیغ آفتاب دباغها با پیشبندهای چرمی به تکاپو میافتادند و گاریهای پر از چرم از راه میرسیدند. گاه چشمی را میدیدند که از پشت شیار حصار به آنها زل زده. آنوقت دستهٔ تازیانه را در شیار فرومیبردند و میگفتند: «آهای، کی آنجاست؟»
«بالکاشین رفته و حیاطش شده خانهٔ اجنه!»
باریبا هم مثل گرگ میدوید و در آخورش روی کاهها دراز میکشید. افسوس میخورد که دستش به آن گاریچیها نمیرسید، اگرنه حقشان را میگذاشت کف دستشان.»
شخصیت اصلی کتاب در آبادی باریبا است. باریبا جوان و سرکش است آنقدر که خوابیدن روی تشکی از کاه و از طویله مرغ دزدیدن و فرار از دست صاحبخانهها را به فرمانبرداری از پدرش و تربیت کشیش ترجیح میدهد. در جامعهٔ آفتزدهٔ روسیه، او بهخاطر سرکشیها و لجبازیهایش حالا نه سقفی بالا سرش دارد و نه هدفی که دنبالش برود. او آنقدر خودش را به دست سرنوشت و وقایع لحظهای زندگی میسپارد تا روزگار درنهایت به او درس تلخی میدهد و زمانی این درس را میگیرد که دیگر برای بزرگشدن وقت مناسبی نیست.
• کتاب ما رمانی پادآرمانشهری اثر یوگنی زامیاتین نویسندهٔ روسی است که به دیدگاههای ضد انقلابیاش مشهور بود. این کتاب که الهامبخش بسیاری از نویسندگان از جمله اورول بوده است، یک جامعهٔ دیستوپیایی را به تصویر کشیده که همهٔ مردم در آن زندگیای کنترلشده دارند و دولت سعی میکند با اعداد و ارقام تمام جامعه و مردم را کنترل کند.
یوگنی ایوانوویچ زامیاتین نویسندهٔ روسی داستانهای علمی-تخیلی، فلسفه، نقد ادبی و طنز سیاسی در 1884 به دنیا آمد. بسیاری از دوستان و مریدان زامیاتین او را آدمی فرهیخته میدانستند که در آنسوی مرزها که رفتار غیرعادی و اندیشههای مترقی و خطرناک دارد. او به فنلاند تبعید شده بود. در دوردستها، یعنی بریتانیا، کشتی طراحی میکرد. در نظر خودش هم مهندس شیکپوش و اربابمآب نیروی دریایی بود. روسها به او لقب «مرد انگلیسی» داده بودند. برای دفتر نشری در روسیه، از زبان انگلیسی کتابهایی ترجمه کرد و همان وقت بود که آثار اچ.جی.ولز سوسیالیست را بهدقت خواند. زامیاتین اول بار در سال 1905، وقتی بیستویک ساله بود و دانشجوی مبارز بلشویک، دستگیر شد. پلیس تزاری با مشت و لگد به جانش افتاد، ماهها در سلول انفرادی ماند و بعد به شهرستان تبعید شد. زامیاتین توانست با لباس مبدل مخفیانه خودش را از فنلاند به پتربورگ برساند و مدرک مهندسیاش را گرفت. در 1911 پلیس دوباره مچ او را گرفت و این بار او را به جایی در خود روسیه تبعید کردند و او در آنجا وقتش را به تصنیف هجویات گذراند. در 1914 یکی از سه هجو او با عنوان «در جنگل بکر» منتشر شد. این دفعه نه فقط زامیاتین بلکه صاحب امتیاز مجله را هم دستگیر کردند و کل نسخههای مجله از بازار جمعآوری شد. گرچه پای زامیاتین به دادگاه کشیده شد اما به هر ترتیب به زندان نیفتاد.
بعد زامیاتین را به انگلستان فرستادند تا بر ساخت کشتیهای یخشکن روسی نظارت کند که او هم در آنجا محض ایجاد تنوع به هجو انگلیسیها پرداخت. بااینحال زندگی به دور از وطنش روسیه به هیچوجه با روحیهٔ او سازگار نبود. در میان تحولات عظیم سال 1917 بیدرنگ به روسیه برگشت و ماکسیم گورگی برایش او شغلی ادبی دستوپا کرد. این دوره نقطهٔ اوج زندگی و کار زامیاتین بود. در این دوران و به سال 1922 داستانی منتشر کرد با عنوان «غار» که بیشباهت به آثار ادگار آلن پو نبود. صاحبان قدرت در شوروی نوپا هم زامیاتین را در سال 1919 و بعد در سال 1922 دستگیر کردند. بااینحال او در این دوره هم بیشتر انرژی و وقتش را صرف نوشتن کرد. در 1913 استالین اجازه داد زامیاتین و همسرش به پاریس مهاجرت کنند. زامیاتین آنجا نیز خودش را نویسندهٔ اهل شوروی میدانست و همیشه امید داشت روزی که رژیم به او اجازهٔ نوشتن دهد دوباره به آنجا برگردد. بعضی از مهاجران ادبی روس در پاریس رشد کردند، ولی زامیاتین از آندست نبود. او که رمانی تاریخی را ناتمام گذاشت در سکوت و فقر تباه شد و در 10 مارس 1937 از دنیا رفت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.