نظر خود را برای ما ثبت کنید
انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
«آدی؟ آدی، بیدار شو آدی...»
به پهلو می غلتم بدنم را کش و قوسی میدهم و با پشت دست چشم هایم را میمالم
لعنتی هنوز خیلی زود است.
«آدی...»
خوابالود جیمز را از یقه میگیرم و پایین میکشم و سرش را زیر پتو هل می دهم فریادی میزند می خندم و چنان در ملحفه می تابانمش که دیگه نمیتواند جم بخورد نق نقی میکند بسسسسس کن با مشتهای کوچکش به ملحفه میکوبد آدی بذار بیام بیرون.
چند بار تا حالا بهت گفتم من رو اینجوری صدا نکن؟ جیمز تقلا میکند از زیر پتو مشت بارانم کند بغلش میکنم و در هوا می چرخانمش فریادش به آسمان میرود و تندتند لنگ و لگد نثارم میکند
داد میزند خیلی نامردی و همچنان میان بازوهایم وول میخورد اگه کنجی اینجا بود جرأت نداشتی...
فروشگاه اینترنتی 30بوک
رهایم کن از سایت گودریدز امتیاز 3.4 از 5 را دریافت کرده است.
رهایم کن از سایت آمازون امتیاز 3.9 از 5 را دریافت کرده است.
مجموعه داستانهای پادآرمانشهری خردم کُن اثر طاهره مافی نویسنده ایرانی – آمریکایی است. جلد اول این مجموعه با عنوان «خردم کن» در سال 2011 منتشر شد و اولین کتاب از این مجموعهٔ ششگانه است. جلد دو و نیم این کتاب با نام رهایم کن در سال 2013 منتشر شد. مجموعهٔ خردم کن در دنیایی روایت میشود که در آن جامعه از هم جدا شده و یک دولت دیکتاتوری کنترل جامعه را به دست گرفته است و داستان آن حول محور دختری به نام جولیت میگردد که قدرتی مرگبار دارد. در رمان شصت صفحهایِ رهایم کن، سرنوشت شورشیان نقطهٔ اُمگا را خواهید خواند در حالی که مقابل سازمان احیاء میایستند.
مجموعهٔ خردم کن داستانی فانتزی و جذاب دارد. رویدادها و پیچشهای این مجموعهٔ آخرالزمانی خواننده را به شدت درگیر خود میکند. سبک منحصربهفرد نویسنده کتاب را خواندنی کرده است. این مجموعهای است که طرفداران مشتاق داستانهای هیجانی و عاشقانه مانند «ناهمتا» اثر ورونیکا راث و «بازیهای گرسنگی» اثر سوزان کالینز نباید آن را از دست بدهند. مجموعه داستانهای هیجانانگیز پادآرمانشهری خردم کن مناسب نوجوانان، جوانان و تمام کسانی است که به مطالعهٔ کتابهای فانتزی و دیستوپیایی علاقه دارند. خواندن این رمان جذاب را با جلد اول آن شروع کنید.
«از آنچه فکر میکردم بدتر است. قدم به قدم مملو از جنازههایی است که روی هم تلنبار شده، تپه شده و خون از هر کدام روی دیگری جاریست. نمیتوان دستهای را از پاها و دوست را از دشمن تشخیص داد. خون و باران با هم آمیخته و روی زمین جاری شدهاند، تا به خودم میآیم چکمههای از گُل و خون کسی که نمیدانم مُرده است یا زنده چسباک شده. به کسری از ثانیه سربازان دشمن متوجه تازهوارد بودنمان در میدان جنگ میشوند، و وقتی این اتفاق میافتد دیگر دستدست نمیکنند. محاصره میشویم، نگاهی به پشتسرم میاندازم و جولیت و کنجی را میبینم که پیش میآیند که ضربهی محکمی به پشتم فرود میآید. میچرخم و با مشتی فکش را خرد میکنم. خم میشود تا اسلحهاش را بردارد که ضربات دیگری حوالهاش میکنم. میدانم دخلش آمده برای همین میروم سراغ بعدی. چنان تنگ دوره شدهایم که راهی جز مبارزهی تنبهتن نداریم. جاخالی میدهم تا از مشت مستقیمی که حوالهام شده بگریزم و تا کمر راست میکنم با مشت به شکمش میکوبم و چاقویی از کمربندم باز میکنم تا کار را یکسره کنم. در بدنش فرو میکنم، کمی بالا، کمی چرخش و تمام. چاقو را از سینهاش بیرون میکشم و بر زمین میافتد.»
«کنجی جانم را نجات داد. دست به کار شده و حسابی گل کاشته و نمیگذارد جراحت دستوپایش را ببندد. شانه به شانهی هم میجنگیم، من و او. حرکت کردنش را کنارم حس میکنم. خطر را به هم هشدار میدهیم، هر جا بتوانیم به هم کمک میکنیم، و همه چیز دارد خوب پیش میرود، در این اوضاع آشفته از پس خودمان برمیآییم که ناغافل کنجی ترسیده و پریشان نامم را صدا میزند. در چشم به هم زدنی نامرئی میشوم و کنجی دارد به خاطر جولیت سرم داد میزند، نمیدانم چه شده اما از ترس خشکم زده و میدانم الان وقت سوأل کردن نیست. راهمان را به سمت جلو باز میکنیم و سمت جاده اصلی میدویم، صدای مضطرب کنجی را میشنوم که میگوید جولیت را دیده که بر زمین افتاده و کشانکشان بیرون برده شده. شنیدن همین کافی است. نیمی از وجودم خشمگین است و نیم دیگری ترسیده و هر دو نیمه در مغزم به جان هم افتادهاند. میدانستم این اتفاق میافتد، از اول هم میدانستم همراه شدنش با ما به صلاح نیست. میدانستم که باید همانجا بماند. او برای اینجا ساخته نشده، او قدرت لازم برای میدان جنگ ندارد. اگر آنجا مانده بود اتفاقی برایش نمیافتاد. چرا کسی گوشش بدهکار حرفهایم نیست؟»
«وقتی راه میافتیم نگاهی به جولیت میاندازم تا ببینم در چه حالی است. برای لحظهی کوتاهی دستپاچه میشوم، نمیدانم دارد گریه میکند یا قطرات باران است که بر صورتش میلغزد. امیدوارم حالش خوب باشد. دلم طاقت دیدنش را در این وضع ندارد. ای کاش لازم نبود این کار را بکند. حالا که شهروندان را به خانههایشان رساندیم، دوباره میدویم و با سرعت به سمت ساختمانها میرویم. این فقط مقصدی میانراهی به سمت مقصد اصلیمان بود. هنوز به میدان جنگ هم نرسیدهایم. آنجایی که مردان و زنان ساکن اُمگا هر چه در توان دارند میگذارند تا جلوی سربازان سازمان احیا را در قتل عام شهروندان بیگناه بگیرند. اوضاع قرار است خیلی بدتر از اینها شود. کنجی ما را از لابهلای ساختمانهای فروریخته پیش میراند. حس میکنم داریم به میدان نبرد نزدیک و نزدیکتر میشویم چون ویرانی بیشتری به چشم میخورد. ساختمانهایی نیمهویران و آتشگرفته که اسباب و اثاثیه داخلشان همهجا پخش شده. مبلمان تکهپاره، چراغهای شکسته، لباس و کفش و جنازههایی که زیر پا ماندهاند. ساختمانها تمامی ندارند و هر چه پیشتر میرویم مناظر دردناکتر میشوند.»
مجموعه داستانهای خردم کن خطوط و بخشهای مختلفی دارد که مانند دفترچه خاطراتی خط خورده با هم تداخل دارند. طاهره مافی در مجموعه داستانهای خردم کن ابرقهرمانی فراموشنشدنی را با قدرتی ماوراءالطبیعی به تصویر کشیده است که در طول کتاب سعی میکند یاد بگیرد چطور باید قدرتش را کنترل کند و درگیر شورشی میشود که اصلاً برایش برنامه نریخته اما به مرور شجاعتر میشود و جایگاه خود را پیدا میکند. نویسنده در این کتاب پذیرش خود، اعتماد و عشق را به تصویر کشیده و نشان میدهد جولیت در طول داستان چطور با خود و قدرت عجیب و غریبش کنار میآید و در انتها تواناییهای عجیبش را در این دنیای آخرالزمانی میپذیرد.
داستان مجموعهٔ خردم کن حول محور جولیت میگردد، دختری هفده ساله که برای داشتن قدرتی کشنده و غیرقابل پیشبینی در یک آسایشگاه محبوس شده است. جولیت در آسایشگاه حبس شده چون سه سال قبل پسر کوچکی را در فروشگاهی با لمس مرگبار و غیرمعمولش به کشتن داده است. حتی خانوادهٔ جولیت از او متنفرند و زمانی که جولیت را به آسایشگاه میبردند پدر ومادرش حتی نیم نگاهی به او نمیاندازند. جولیت حالا هیچکس را ندارد و پس از سپری کردن 264 روز در یک سلول انفرادی، مجبور میشود سلول خود را با پسری به نام آدام کنت شریک شود. جولیت بهخاطر وحشت از خودش تا حدی دیوانه هم شده است. او بارها و بارها خواب یک پرنده را میبیند و در یک دفترچۀ کوچک، خاطراتش را مینویسد. آدام، جولیت را به یاد کسی میاندازد ولی جولیت با خودش فکر میکند که امکان ندارد تابهحال آدام را دیده باشد. او به آدام سوراخسنبههای آسایشگاه را نشان میدهد. ناگهان یک روز جولیت از خواب بیدار میشود و میبیند آدام او را لمس کرده اما هنوز نفس میکشد. جولیت متوجه میشود که آدام در برابر لمسش مقاوم است و سرانجام موفق میشود از زندان فرار کند و به شورشیها بپیوندد.
وقایع این رمان بلافاصله پس از آخرین لحظات جلد دوم این مجموعه با عنوان «کشفم کن» رخ میدهند و از دیدگاه شخصیت آدام روایت میشود. همانطور که شورشیان نقطهٔ اُمگا آمادهٔ مبارزه با سربازان بخش 45 میشوند، آدام بیشتر بر امنیت جولیت، کنجی و برادرش متمرکز میشود. مامورین سازمان احیاء هر کاری برای سرکوب مقاومت انجام خواهند داد... از جمله کشتن همهٔ کسانی که آدام به آنها اهمیت میدهد. در میدان نبرد، بهنظر میرسد که شانس با آنها یار است اما سرنگونی وارنر، برادر ناتنی آدام، به این آسانی نخواهد بود. این کتاب صحنه را برای جلد سوم این حماسهٔ دستوپیایی آماده میکند.
• کتاب برگزیدگان اثر ورونیکا راث نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب داستان پنج قهرمان نوجوان است که جهان را نجات دادهاند و اکنون در دههٔ سوم زندگیشان به سر میبرند که ناگهان با فاجعهای بزرگتر روبهرو میشوند و مجبور میشوند بین سرنوشت و اجبار، یکی را انتخاب کنند.
• کتاب من شماره 4 هستم اثر پیتاکوس لور نویسندهٔ آمریکایی و اولین کتاب از مجموعهٔ میراث لورین است. نویسنده در این کتاب به درگیری بین دو گونهٔ فرازمینی پرداخته است که دستهٔ دوم به نام نگهبانان تواناییهای منحصربهفردی دارند و به میراث لورین معروف هستند که حالا بر روی زمین پراکندهاند و شخصی آنها را مخفی نگه داشته است. داستان از آنجایی آغاز میشود که دشمنان به سراغ شمارهٔ 3 میآیند و او را میکشند.
طاهره مافی نویسندۀ ایرانی- آمریکایی در سال 1988 متولد شد. او نویسندۀ داستانهای نوجوانان و کتابهای علمی- تخیلی است. مافی در شهر کنتیکت آمریکا در خانوادهای ایرانی به دنیا آمد و کوچکترین فرزند خانواده است. طاهره در سن 12 سالگی همراه با خانوادهاش به کالیفرنیای شمالی نقلمکان کرد. اولین رمانش خردم کن در سال 2011 منتشر شد. کتاب دیگرش «وسعت بسیار بزرگ دریا» در سال 2018 منتشر شد و در فهرست جایزۀ ملی کتاب برای ادبیات نوجوان قرار گرفت.
نمایش کامل نقد و بررسی تخصصی
تلفن تماس: 67379000-021
ایمیل: info@30book.com
اواسط سال 1393 بود که چند تا جوان، صمیمی، پرانرژی و لبریز از ایده، بهعنوان یک دارودستهی تبعیدیِ کرمِکتاب دور هم جمع شدیم تا به رویای معرفی و فرستادن کتاب به دوردستترین کتابخوارهای ایران برسیم. ما نه عینک گرد میزنیم، نه سبیل بلند داریم (به جز یک مورد) و نه زیاد اهل کافه رفتنیم.
ما تیم بچهمعمولیهای 30بوک هستیم: ذلهکنندهی سرمایهگذارهای دستبهعصا، حامیان تمامعیار احمقانهترین و جسورانهترین ایدهها، و کَنهی حل غیرممکنترین مسئلهها. اگر جوانید (دلتان را میگوییم!)، یک جای خالی هم برای شما توی بوفه کنار گذاشتهایم. به دنیای 30بوک خوش آمدید!
© 1393-1403 | تمامی حقوق این سایت متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب و محصولات فرهنگی 30بوک می باشد.